کد خبر: ۱۱۹۱۱۴
تاریخ انتشار: ۱۱:۵۴ - ۱۵ بهمن ۱۳۹۶
بازخوانی/ گفتگو با مردی که در دهه فجر 57 جانباز شد

پرونده‌ها رو می‌سوزاندیم تا به دست ساواک نیفتد/ در بانک شخصی شاهنشاه کار می‌کردم/ بسته تبلیغاتی شاه را به رودخانه انداختم

فضا در آن زمان آنچنان رعب آور بود که در خانه های خودمان نیز جرات حرف زدن نداشتیم و حتی از یک سرباز هم می ترسیدیم؛ اینطور جا انداخته بودند که «دیوار موش دارد و موش هم گوش» تا کسی جرات نکند حرف بزند.
به گزارش شیرازه، در یکپرونده‌ها رو می‌سوزاندیم تا به دست ساواک نیفتد/ در بانک شخصی شاهنشاه کار می‌کردم/ بسته تبلیغاتی شاه را به رودخانه انداختم روز سرد زمستانی به سراغ یکی از جانبازان انقلاب اسلامی رفتیم تا ما را میهمانان خاطرات داغ روزهای انقلاب کند.

این جانباز انقلاب که سی و نه سال است با صندلی چرخ دار خود، خو گرفته است؛ همچنان با روحیه و سرشار از امید از انقلاب و آینده انقلاب می گوید؛ از اینکه جوانان کشور ذره ذره از جان خود مایه گذاشتند تا ایران اسلامی سرافراز باشد.

«اله داد مهدوی» در پاسخ به اولین سئوال ما در مورد حال و هوای روز های انقلاب می گوید: در دوران انقلاب زیاد از مسائل سیاسی سر در نمی آوردم، اما به سخنان امام خمینی(ره) گوش می دادم. اعلامیه هایی که از امام به دستمان می رسید بین مردم تقسیم می کردیم. بالاخره مردم بسیجی وار پای کار انقلاب آمده بودند. در سال 56، 21 سال سن داشتم و از همان زمان در تظاهرات ها و جلسات حضور داشتم. در آن سالها به خصوص سال 57 مرگ بر شاه دیگر به یک شعار عادی تبدیل و شما در هر کوی و برزنی این شعار را می شنیدید.

مردم مجسمه رضاشاه و پسرش را پایین کشیدند

وی در مورد تجمع شیرازی ها در روزهای انقلاب اظهار داشت: اکثر تجمع ها بیشتر در شاهچراغ، خیابان داریوش، خیابان نادر و میدان ستاد بود. در همان بحبوحه ها مردم مجسمه رضا شاه که در فلکه گل سرخ که الان می گویند میدان الله و مجسمه محمدرضا را در میدان ستاد پایین آوردند و یا زمانی که مردم ساواک را گرفتند، چون باور نمی کردیم که انقلاب پیروز خواهد شد، پرونده ها رو می سوزاندیم تا دست نیروهای ساواک نیفتد.

مهدوی افزود: فضا در آن زمان آنچنان رعب آور بود که در خانه های خودمان نیز جرات حرف زدن نداشتیم و حتی از یک سرباز هم می ترسیدیم؛ اینطور جا انداخته بودند که «دیوار موش دارد و موش هم گوش» تا کسی جرات نکند حرف بزند.

بسته تبلیغاتی شاه را به رودخانه انداختم

مهدوی که در آن دوران کارمند بانک شاه بود می گوید: بانک عمران مال شخص شاه بود. شعبه اصلی بانک در خیابان داریوش و ما در شعبه سه راه انوری اداره ی آب بودیم. در آن دوران برخی شعب، عکس شاه را از روی دیوار برداشته بودند. اما شعبه ی ما این کار را نکرده بود. من هم در یکی از روز ها شلوغ  به مردم گفتم بانک سه راه انوری عکس شاه را هنوز پایین نیاورده است. عده ای همان موقع رفتند و شیشه های بانک را شکستند. فردای همان روز رئیس شعبه عکس شاه را از روی دیوار برداشت؛ یا در سال 57 بانک عمران تبلیغی برای بانک آماده کرد که عکس رضا شاه روی آن نقش بسته بود و ما را مامور کردند تا این تبلیغات را به در و دیوار شهر بزنیم. وقتی یک بسته از این پوستر ها را برای توزیع به من دادند. بسته را بردم و آن را از پل پیرنیا به داخل رودخانه خشک انداختم.

همه ی مردم روستا پای یک تلویزیون 12 اینچی جمع شده بودند

وی از روز ورود امام راحل به ایران می گوید: در 12 بهمن در روستای خودمان روستای "باوریان" فیروزآباد بودم. در آنجا یک نفر تلویزیون کوچک 12 اینچی داشت که همه ی روستا دور آن جمع شده بودند. وقتی امام داشتند از روی پله های هواپیما به پایین می آمدند برنامه قطع شد. بعد از آن هر کسی یک حرفی می زد ما هم از نگرانی به شیراز آمدیم ببینیم چه خبر شده است.

مگر خون من از شما رنگین تر است؟!

این جانباز انقلاب در مورد روز پیروزی انقلاب که مصادف است با روز جانبازیش اظهار داشت: روز 22 بهمن سال 57 حدود ساعت 10 بود که گفتند بانک را ببندید. طبیعی بود که اداره ها را به خاطر فضای امنیتی تعطیل کنند. ما آمدیم خانه که گفتند در شهر بزن و بزن است. ما هم حرکت کردیم به سمت شاهچراغ. در راه مردم می گفتند که کلانتری 3 گود عربان را انقلابیون گرفتند و شهربانی نقطه آخر خواهد بود.

در آن روز جمعیت زیادی شاهچراغ آمده بود. با عده ای از مردم به سمت خیابان طالقانی حرکت کردیم، در بین جمعیت خانمی بود که بنده خدایی به او گفت: «خواهر جای شما اینجا نیست»، او هم برگشت و گفت «مگر خون من از شما رنگین تر است؟» این جمله ی زن بر من خیلی اثر گذاشت و با جسارت بیشتری قدم بر می داشتم. در راه سوال کردیم صدا از کجاست؟ گفتند از کنار شهربانی، به آنجا که رسیدیم. دیدیم که با هر صدای تیر یک نفر به روی زمین می افتد. از بالای شهربانی که نزدیک بانک ملی مرکزی فعلی بود مردم را به رگبار بسته بودند.

تا نزدیک شهربانی با احتیاط به جلو رفتیم. در آن لحظه نگاه می کردم که چطور می شود از ساختمان شهربانی بالا رفت که یکی از ماشین های ارتش از جلوی ما عبور کرد. یک لحظه به خودم گفتم نکند اینها به ما شلیک کنند که ناگهان سوزشی در کنار گوشم احساس کردم، از بالای شهربانی من را هدف گرفته بودند. در آن لحظه همه ی زندگیم آمد جلوی چشمانم و بیهوش شدم.

گلوله چون از بالا شلیک شد از داخل گردنم به ستون فقراتم رسید. تا راه بیمارستان سه بار دیگر به هوش آمدم و دوباره بیهوش شدم. یک وقت زمانی که داشتند پایم را می کشیدند تا از مهلکه نجاتم دهند، یک بار هم در آمبولانس که سوزش را در گردنم احساس کردم و یک بار با جیغ زنان در جلوی بیمارستان شهریار که آن زمان در خیابان مشیرفاطمی بود.

حدود ساعت 2 بعد از ظهر تیر خوردم و چون بیمارستان شلوغ و آنچنان امیدی به زنده ماندن نداشتند، شب من را به اتاق عمل بردند.

در 23 بهمن 57 عده ای از جوانان در جلوی درهای اتاق بیمارستان ایستاده و بازوبندی بسته بودند که روی آن"مجاهد" نوشته شده بود. آمده بودند تا ساواکی ها مشکلی برای مجروح ها ایجاد نکنند.

چرا برخی که تا دیروز یار ولایت بودند امروز سم پاشی می کنند؟

مهدوی ولایت را محور اصلی انقلاب دانست و اضافه کرد: امام خمینی (ره) لرزه بر اندام جهان انداخت و ثمرات آن را امروز مشاهده می کنیم. نصحیت من به جوانان این است که پشتیبان ولایت فقیه باشید، تا مملکت تکه تکه نشود. چرا برخی از آنهایی که در زمانی انقلابی و  همراه با رهبری بودند. حالا از ایشان فاصله گرفتند و سم پاشی می کنند. آیا تاریخ دوران امام علی(ع) را نخوانده اند؟ آیا فکر می کنند خدا آنها را خواهد بخشید؟! جوانان این کشور ذره ذره از جان خود مایه گذاشتند تا کشور به اینجا برسد حالا به جای اینکه در سایه ولایت عزت کشور راحفظ کنیم برخی بهانه گیر و ناسپاس شده اند و خواست دشمن را دنبال می کنند.
نظرات بینندگان