کد خبر: ۱۲۴۲۴
تاریخ انتشار: ۱۳:۳۸ - ۱۴ تير ۱۳۹۰

پایان کار احمدی نژاد یا پایان کار عدالتخواهان ؟

عدم رای اعتماد مجلس هشتم به وزیر پیشنهادی ورزش و جوانان، از نظر من معنای بدی دارد. البته عدم رای با این ابعاد؛ ۱۳۷ رای مخالف، ۲۳ رای ممتنع و ۸۷ رای موافق از مجموع ۲۴۷ رای، همراه با هیاهو و دو ـ دو کردن در جریان سخنرانی رئیس جمهور! این بدان معناست که مجلس هشتمی که تمام توان خود را در ظاهر به حمایت از احمدی نژاد اختصاص داده بود (و در واقع با تمام وجود در زد و بند سیاسی و سهم خواهی های ماکیاولیستی با دولت دهم، ارتزاق سیاسی می کرد) امروز با تمام توان در مقابل رئیس دولت ایستاده است. اما چرا؟

رضا نساجی در وبلاگ مرغ سحر نوشت:

ترسیم سپهر سیاسی کشور در دهه چهارم انقلاب اسلامی

عدم رای اعتماد مجلس هشتم به وزیر پیشنهادی ورزش و جوانان، از نظر من معنای بدی دارد. البته عدم رای با این ابعاد؛ ۱۳۷ رای مخالف، ۲۳ رای ممتنع و ۸۷ رای موافق از مجموع ۲۴۷ رای، همراه با هیاهو و دو ـ دو کردن در جریان سخنرانی رئیس جمهور! این بدان معناست که مجلس هشتمی که تمام توان خود را در ظاهر به حمایت از احمدی نژاد اختصاص داده بود (و در واقع با تمام وجود در زد و بند سیاسی و سهم خواهی های ماکیاولیستی با دولت دهم، ارتزاق سیاسی می کرد) امروز با تمام توان در مقابل رئیس دولت ایستاده است. اما چرا؟

اگر تصور می کنید که این گردش ۱۸۰ درجه ای ناشی از برملا شدن ابعاد تازه ای از جریان به اصطلاح انحرافیست، سخت در اشتباهید. ابعاد این جریان از همان تابستان ۸۷ مشخص شد، از زمانیکه برجسته ترین مهملات از دهان مبارک آقای مشایی خارج شد و رئیس دولت، نه صد بار که هزار با از او حمایت کرد. از زمانیکه مرحوم کردان با وجود افشای افتضاح سیاسی اش، تا آخرین لحظه در برابر مجلس مقاومت کرد و البته احمدی نژاد هم تا آخرین روزها در حمایت از او پای فشرد.

نه! این همان مجلسی است که در مقابل خواسته ولت نهم و دهم و شورای عالی انقلاب فرهنگی در اصلاح دانشگاه آزاد مقاومت کرد و نامه های بلندبالا و امضاهای فراوان در حمایت از آقای جاسبی را در تاریخ قوه مقننه ثبت نمود! این همان مجلس است، لکن اقتضای سیاست بازی امروز، متفاوت شده، حمایت همه جانبه دیروز جایش را به مخالفت همه جانبه داده، شاید به این دلیل که دیگر نیازی به دولت نمی بیند و شاید به این دلیل که دیگر توانی در دولت نمی بیند و خود، به تنهایی می تواند عرصه سیاست را اداره کند.

یک سال قبل و در واکنش به رخدادهای ۱۴ خرداد ۸۸، یادداشتی در انتقاد از رفتارهای آقای احمدی نژاد نوشتم و ضمن بازخوانی برخی رویکردهای ماکیاولیستی میان جناح اکثریت مجلس (هفتم و هشتم) و دولت (نهم و دهم) بر لزوم اتخاذ سیاست های میانه و معتدل مبتنی بر مبانی انقلاب تاکید کردم، البته مصادیقی را هم بر شمردم، چراکه آن یادداشت در حمایت از برخی مواضع آقای علی مطهری در برابر رئیس دولت بود و می کوشید تا این مواضع را با مواضع عماد افروغ در مجلس هفتم مقایسه و مبانی عدالتخواهی اصولگرایان مستقل را زنده کند. از آن یادداشت جنجالی که سر و صدای زیادی در سایت الف ایجاد کرد و بسیاری دیگر آن را انعکاس دادند، یک سال می گذرد، امروز اما، موضع علی مطهری دیگر آن موضعی نیست که باید می بود (ماجرای بی ادبی های سیاسی او در مجلس و نیز حمایتش از باند دانشگاه آزاد برای رد مدعای عدالتخواهی و آرمانگرایی او کافیست) و از اصولگرایان مستقل هم چیزی جز نوستالژی نمانده. آقای مطهری نتوانست انتظارات عدالتخواهان را براورده کند و چهره های دیگر هم یا ظهور نکردند و یا در فضای به شدت مسموم سیاسی و زیر بمباران تبلغاتی صاحبان قدرت، مورد اجحاف و هتک حرمت سیاسی و اخلاقی قرار گرفتند که تنها راه چاره شان برای باقی ماندن در عرصه نقادی، اتکا به عرصه رسانه با تکیه بر معدود روزنامه نگاران عدالتخواه مستقل موجود بود.

بنابراین؛ این فرضیه که می توان جدا از جریانات سیاسی موجود، اشخاص یا احزابی را متصور شد که آرمان گرا و عدالتخواه باشند، بیش از پیش رنگ باخته است. به همین دلیل در فضای به شدت آلوده تر سیاست امروز، روشنگری لازم تر است. از این روست که می کوشم تا فضای امروز سیاسی کشور را تحلیل و چشم انداز آینده را ترسیم نمایم. چشم اندازی که بسیار مبهم و و حتی ناخوشایند می نماید.

به نظر می رسد پس از فتنه ۸۸ و در هم شکسته شدن جناح چپ، دوقطبی سیاسی چپ- راست که پیش از ظهور دولت نهم، با تمام وجود مانع از شکل گیری جریان های انقلابی تازه می شد، جایش را به تک قطبی سیاسی داده باشد و می رود تا برنامه همیشگی اش را برای سرکوب جریانات نوظهور انقلاب که می توانستند مردم را به خود جذب کنند، پیاده کند.

با توجه به شواهد روزافزونی که برای ابطال پرونده عدالتخواهی احمدی نژاد کافیست، و با توجه به اینکه هنوز هم آنچنان که باید جریانات عدالتخواه واقعی مبانی و مصادیق خود را ارائه نکرده و از این جریان فاصله نگرفته اند، جناح راست (سنتی) این فرصت را در خود می بیند که حساب کل این جریانات را با حساب دولت نهم و دهم و حساب دولت نهم و دهم را با حساب حریان مشایی یکی کند و با استفاده از فرصت ناشی از افتضاحات روز افزون جریان مشایی، همه را از گود خارج نماید تا خود یکه تاز عرصه سیاست و برنده مطلق انتخابات مجلس نهم و دولت یازدهم باشد.

این همان چیزی است که غلامحسین الهام، در مصاحبه اخیرش با خبرگزاری فارس هشدار می دهد؛ او اگرچه صراحتا اعتراف می کند که "القاي \'احمدي‌نژاديسم\' انحراف است، احمدي‌نژاد مكتبي در برابر مكتب انقلاب و امام نيست. احمدي‌نژاد نماد و سمبل گفتمان امام و انقلاب بود. به اين اعتبار برگزيده شد، جايگاه قوي و قديمي در نظام اسلامي بلكه جامعه جهان يافت. هويت او آميخته با اين مكتب است. ويژگي‌ او رفتار او بر عمل به اين مباني بوده است و استمرار آن هم در گرو همين است"، اما هشدار می دهد که "روی ‌آوردن به راست سنتی یک خطر است". این هشدار را باید جدی گرفت.

اما باید اعلام خطر کرد. اعلام خطر کرد که احمدی نژاد، فقط احمدی نژاد نیست. فقط لیست رایحه خوش خدمت نیست. دولت نهم و دهم هم نیست، حتی اگر تا آخرین لحظه دست از حمایت از جریان مشایی را برندارد و بر اشتباهات خود و دوستانش پایفشاری کند. احمدی نژاد برای دو جناح سیاسی اصلی موجود (که البته بواسطه اضمحلال فکری و تشکیلاتی جناح چپ تبدیل به تک جناح شده) یک سمبل است، یک اسم رمز است و یک نشان از اینکه می شود خارج از ماکیاولیسم مرسوم میان دو جناح اصلی سیاسی کشور، گروه های جدیدی را سامان داد که مبانی انقلاب را در ساحت اندیشه بازتولید و در ساحت عمل، مطالبه کنند. "احمدی نژاد" اسم رمز تمام کسانی است که از دو دهه جنگ زرگری میان دو جناح چپ و راست به ستوه آمده و در پایان دولت اصلاحات، خواهان شکل گیری جناح اصولگرای اصلاح طلب (به معنای واقعی کلمه) بودند. جناحی را می خواستند که هم اصول انقلاب را نهادینه کرد باشد و هم خواستار اصلاحات سیاسی در این راستا باشد.

و البته هیچ یک از دو جناح موجود این جریان نوظهور را بر نمی تابیده و نمی تابند. کما اینکه در انتخابات ریاست جمهوری نهم، ضمن دیکته کردن کاندیدای سنتی خود به دیگر جریانات انقلابی، کوشیدند تا احمدی نژاد را بایکوت کنند. به همین دلیل است که احمدی نژاد خود را مدیون آنان ندانسته و نمی داند. مرز بین جریانات عدالتخواه با اصولگرایان سنتی، از آن زمان تاکنون و علیرغم بروز اشتباهات خطیر از رئیس دولت و نزدیکانش، تا حد زیادی مشخص بوده، به عنوان مثال عماد افروغ در ایام اوج اختلافات میان دولت نهم و اصولگرایان مستقل، گفته بود: "اگر هزار بار دیگر شرایط انتخابات دوره نهم تکرار شود، بنده به آقای احمدی نژاد رای خواهم داد؛ اما کاری نکنید که شرایط عوض شود." کما اینکه حمید رسایی نیز در پاسخ به سوال رجانیوز مبنی بر اینکه آیا از رای خود پشیمان هستید، اگر در شرایط انتخابات بازگردید چه خواهید کرد، می گوید: "ما باز هم به احمدی نژاد رای می دهیم." اما مشکل اینجاست که احمدی نزاد علاوه بر راست سنتی، خود را از جریانات انقلابی دهه هشتاد هم مستقل دانسته و بی نیاز از پاسخگویی به انتقادات آنها تلقی می کند. اما باید به ایشان تذکر داد که او و دوستانش برامده از موج نوی اصولگرایی در آغاز دهه هشتاد هستند و همین جریان هم ایشان را در انتخابات ۸۸ همراهی کرد، آنچنانکه حمید رسایی، در مصاحبه اخیرش با رجانیوز شرح می دهد: "احزاب و بسیاری از شخصیت های این جریان نقشی نداشتند، مگر می توانیم این را انکار کنیم؟ ولی بدنه جریان اصولگرایی یا همان ۲۰ درصد رای سفید واقعا موثر بود. در حقیقت احمدی نژاد مدیون احزاب و شخصیت ها و ژنرال های جریان اصولگرایی نبود ولی مدیون این بدنه بود. اين بدنه در بسيج بود، در سپاه بود، در ميان قشر كارگر، كارمند، در حوزه هاي علميه، در ميان دانشجويان، در همه جا بود."

و مهم تر از همه اینکه، همین جریان بود که در مقابل موج فتنه ۸۸ ایستاد. فتنه ای که برخی مصلحتا اندیشان و فرصت طلبان مردد در همان جناح راست سنتی نظاره گرش بودند و هیچ همراهی نکردند، اما در درون از اینکه تصفیه حساب نهایی با جناح رقیب دیرینه شان می شود، لذت بردند! آری، دفاع تمام عیار عدالتخواهان از ولایت برای جناح راست سنتی، کاری را کرد که خودشان از پس آن بر نمی آمدند، نابودی کامل جناح چپ! البته احمدی نژاد و دوستانش هم که با اشتباهات خود (از قبیل انتصاب مشایی به معاونت اولی در الوج فتنه) بر آتش فتنه می افزودند، بی نصیب نبودند. جناح دانشگاه علم و صنعت هم بالاخره انتقام درگیری های درون دفتر تحکیم وحدت در سالهای آغازین دهه شصت را گرفت. انتقام درگیری میان جناح راست و چپ تحکیم که با پیروزی چپ گرایان و اخراج کامل دوستان احمدی نژاد از تحکیم و انجمن های اسلامی به پایان رسیده بود.

شاید به همین دلیل بود که موضع جریان مشایی در فتنه ۸۸ کامل مبهم بود، آنان اساسا انتخابات را به گونه ای دیگر تحلیل می کردند، تحلیلی از جنس تحلیل اصلاح طلبان که رای اپوزوسیون مخالف نظام و خاکستری ها را بسیار بیشتر از رای انقلابیون و طرفداران نظام برآورد می کرد. موضوعی که حمید رسایی آنرا به خوبی تشریح می کند: "بارها از مشایی و اطرافيانش بویژه پس از انتخابات دهم ریاست جمهوری شنیدم که می گفتند: چرا جامعه را تقسیم می کنید، مگر بچه حزب اللهی ها و متدینین یا به اصطلاح خواص جامعه چقدر هستند؟ اینها حدود چهار پنج میلیون رای در جامعه دارند! و با این میزان آرا ما نمی توانیم برای خدمت در قدرت بمانیم! بعدها ما اين استدلال را از احمدي ن‍ژ‍اد هم شنيديم".

اما تکلیف امروز چیست؟ آیا باید از گفتمان عدالتخواهی نامید شد، فرصتی برای چهره های انقلابی جدید قائل نشد و عملا فضا را در اختیار راست سنتی قرار داد؟ اگرچه دولت امیدهای بسیاری را بر باد داده است، اما گفتمان عدالتخواهی به احمدی نژاد محصور و محدود نمی شود، چراکه چنین فرضی، به معنای آنست که شکست دولت دهم شکست نظام جمهوری اسلامی و بلکه انقلاب اسلامی است. چراکه اگر به مبانی و مبادی انقلاب اسلامی به عنوان بزرگترین نحول تاریخ معاصر و نیز به حقانیت جمهوری اسلامی برای پیوست به دولت مهدوی اعتقاد داریم، نبایستی به ظرفیت های این انقلاب برای پرورش نیروهای فکری و اجرایی شک کنیم. چنین شکی، به معنای شک در حقانیت نظام و انقلاب خواهد بود. به همین دلیل هماره باید به ظهور نیروهای انقلابی جدید امیدوار باشیم و با کشف، فرصت دادن و همراهی و نیز مکلف کردن ایشان به پذیرش مسئولیت های خطیر، نظام و انقلابمان را بیمه کنیم.

اینکه تمام تخم مرغ های اصولگرایی را در سبد احمدی نژاد قرار دهیم اشتباه است، اما نباید پشت او را در مقابل فرصت طلبان هم خالی کرد. دانشجویان عدالتخواه و دلسوزان واقعی انقلاب باید آگاه باشند که حمله همه جانبه امروز جناح مستقر در مجلس هشتم، به احمدی نژاد به معنای اعلام جنگ به تمام عدالتخواهان است. عده ای می خواهند فضا را به اوایل دهه هفتاد بازگردانند و خود متولی انحصاری اسلام و انقلاب شوند، آرمانهای انقلاب اسلامی را فدای مصلحت های جمهوری اسلامی کنند و البته متراژ و معیار مصلحت های جمهوری اسلامی هم مصلحت های کاذب حزبی آنهاست. در این نقشه راه که چیز زیادی تا عملی شدن آن نمانده، در پرتو تشکیل دولت و مجلس جدیدی همراستا با هم، کل موافقان و منتقدان دلسوز احمدی نژاد برچیده خواهند شد، گفتمان عدالتخواهی و ساده زیستی متروک و محجور، صدور آرمانهای انقلاب اسلامی مشمول تعلیق، و در یک کلام مجددا فضا به ۲۰ سال قبل باز خواهد گشت. البته با این تبصره که دیگر نه تنها حنای جناح چپ رنگی ندارد، که گروه های دانشجویی شبیه تشکل پر نفوذ آن زمان - یعنی دفتر تحکیم وحدت- هم نیست که به پرو پای اینان بپیچد.

اینها همگی ناشی از خلاء سیاسی است که پس از سرکوب آهسته جریانات عدالتخواه نوظهور در نیمه دهه هشتاد بوجود آمد. سرکوب آهسته ای که با چراغ سبز دولت نهم و با مدیریت هیئت رئیسه فراکسیون اصولگرایان در مجلس هفتم انجام شد، یعنی آقای مهندس باهنر و همکاران. و ماحصل آن مجلس هشتم ایست که می بینید. اما چرا احمدی نژاد به جناح راست چراغ سبز داد؟ من نمی دانم این تئوری شخص آقای احمدی نزاد بود و یا ماحصل تلقینات آقثای مشایی، اما به نظر می رسد آنها مخالف فرصت طلب بدنام را بر منتقد دلسوز خوشنام ترجیح می دادند.

به این معنا که احمدی نژاد و دوستانش، اولا می خواستند خود منحصرا مدعی جریان سوم سیاسی با شعار عدالتخواهی باشند. دوم آنکه برای آنها، راضی کردن مخالفان ماکیاولیستشان در جناح راست سنتی با رفتارهایی از همان جنس – بده و بستان و امتیاز دهی متقابل- راحت تر بود تا توجه به حرف منتقدان دلسوز. دکتر الهام در مصاحبه اخیر خود بخشی از این رفتارهای ماکیاولیستی دولت را شرح می دهد: "احمدي‌نژاد در برخي رفتارهاي سياسي از جمله انتخابات مجلس هشتم دچار اشتباهاتي در حمايت از برخي اشخاصي شد كه با دست خود براي روند خدمت خود، مشكلاتي ايجاد كرد. همين مشكلات باعث شد كه اندكي سياسي‌كار بشود و سياسي كار با صداقت زلال سوم تير، هميشه قابل جمع نيست اين مشكلات وي را با واكنش‌ها و اقداماتي روبرو كرد كه گاهي مزيد بر مشكلاتش شد؛ از جمله چينش همكارانش. اين چينش بر اساس روش سياسي شكل مي‌گيرد كه براي حل مشكلات خود ابتدا معادلاتي تعريف مي‌كند و براي حل معادلات ناگزير به معامله مي‌شود، نتيجه اين معامله به سود احمدي‌نژاد كه فقط بنا بوده است با خدا معامله كند، معمولا تمام نمي‌شود و زيان مي‌كند؛ چرا كه جنس صدق او از جنس ديگري است ولي نگراني مهم و اساسي اين است كه به طيفي اعتماد ويژه كرد كه واقعا سنخيت فكري و اعتقادي و رفتاري با او ندارند…… روش‌هاي سياسي‌كارانه و حل معادلات با معاملات موجب حذف يك جريان نزديك‌تر به آرمان‌هاي او شد. مدل رفتاري اصولگرايان كه از اول با احمدي‌نژاد ناعادلانه و غلط پايه‌ريزي شد و به‌رغم تلاش‌ها، تأكيدات و حتي فرامين مقام معظم رهبري (مدظله) اصلاح نشد و گاهي بدتر شد، شرايط را براي شتاب در تقويت اين جريان كه علناً گفتمان انحرافي مي‌سازد بيشتر و بيشتر كرد."

سوما و از همه مهم تر اینکه؛ احمدی نژاد و دوستانش مبانی تئوریک قوی نداشتند و نمی توانستند جریاناتی را که مبنای تئوریک قوی بر اساس آرمانهای انقلاب را دارند، تحمل کنند، بویزه آنکه این مبنای تئوریک قوی پتکی به نام "نقد درون گفتمانی" ساخته بود که بر پیکره خالی از گفتمان "عمل گرایان" مدعی عدالتخواهی کوبیده می شد. پراگماتیسم احمدی نژاد اگرچه با مدعای تئوریک "عدالتخواهی" از عملکرد دوره هاشمی انتقاد می کرد، اما خود ریشه در پراگماتیسم دوره سازندگی داشت (با توجه به اینکه سه چهره اصلی این جریان شامل احمدی نژاد، کردان و رحیمی، نیروهای ساخته شده در دولت هاشمی بودند). مصداق آنکه بواسطه غلبه عملگرایی و پراگماتیسم بر اصول فکریش، انحراف موجود در خود را توجیه می کرد، مثلا با بهانه آنکه رحیمی و کردان شبانه روزی کار می کنند، پس فسادشان قابل اغماض است! همچنانکه تا به آخر هم نتوانست مبانی تئوریک لیبرال اقتصادی آن دوران را از خود بزداید.

در هر حال، احمدی نزاد و دوستانش، کوشیدند تا گروه هایی همچون "اصولگرایان مستقل" و افراد خارج از این گروه همچون "دکتر زاکانی" و "دکتر توکلی" (البته من قصد تایید یا تکذیب این دوستان را ندارم) به کنار رانده، بلکه بدنام سازند تا خودشانبه تنهایی بر جریان عدالتخواهی سوار شده و با استفاده از تمام ظرفیت آرمانخواهی عموم مردمی که حماسه های اسفند ۸۱، اسفند ۸۲ و تیر ۸۴ را رقم زده بودند، با تابلوی "رایحه خوش خدمت" به جنگ جناح راست سنتی بروند.

البته اگرچه مرحله اول این بازی با فشار شدید و یا در بعضی موارد با سرکوب جریانات عدالتخواه به خوبی پیش رفت، اما برنده واقعی این بازی احمدی نژاد و دوستانش نبوده و نیستند. آنها جاده صاف کن جناح راست سنتی شدند و حالا همین بازی بر سر خود احمدی نژاد و دوستانش می آید. نتیجه نهایی این بازی، نابودی کامل همه جریانات عدالتخواه است، از حامیان احمدی نژاد گرفته تا منتقدان او!

بنابراین در انتخابات مجلس نهم در اسفند سال ۹۰ و در شرایطی که اقلیت کوچکی از نیروهای آبرودار اصلاحات، در کنار اقلیت بسیار کوچکی از حامیان مشایی و باقیمانده حامیان آقای احمدی نژاد شانس ورود به مجلس را دارند، اکثریتی مرکب از جناح راست سنتی و جناح "حزب باد" (که حزبی ناشناخته اما موفق در بسیاری از مقاطع تاریخ این کشور بوده است)، به وجود می آید که یک سال پایانی دولت دهم را بیش از پیش به کام رئیس دولت زهر خواهند کرد. سرانجام با برگزاری انتخابات ریاست جمهوری یازدهم در خرداد ماه ۹۲، مجددا به سالهای ۶۸- ۷۲ باز می گردیم، با "ماشین زمان"ی که آقای لاریجانی آنرا می راند و آقای مشایی چشم بسته آنرا هل می دهد!

اما این جریانات نوظهور اوایل دهه هشتاد و پراکنده اوایل دهه نود کدامند؟ در اینجا لازم است که وارد مصادیق شویم تا ظرفیت های مثبت و منفی این جریان بازشناخته شود، امری که ممکن از دید خودشان چمدان خوشایند نباشد. بیشتر این جریانات در سالهای پایانی دهه هفتاد و اوایل دهه هشتاد به شکل فعلی مطرح شدند، بواسطه پویایی و شفافیت سیاسی خود و انتقاداتی که به جناح حاکم وقت (جناح چپ یا اصلاح طلب) وارد می کردند، زمینه بازیافت سیاسی جناح مقابل (راست) را فراهم کردند، تا جاییکه در کنار این جناح، به جناح اصولگرا شهرت یافتند. در نتیجه انتخابات شورای شهر در سال ۸۱ را با پیروزی به پایان بردند،مجلس هفتم را از آن خود کردند و دولت نهم را روی کتار آوردند. البته متاسفانه فاصله میان این جریانات نو با جناح راست سنتی – که در دور اول انتخابات ریاست جمهوری نهم به وضوح نمایان بود- روز بروز کمتر شد، بیشتر به خاطر آنکه خودشان دچار چند دستگی شدند، این چند دستگی به هضم سیاسی آنان در جناح راست انجامید. این کاهش فاصله البته تماما به سود جناح راست سنتی بود، چراکه نه تنها آنان را کامل منفعل و مضمحل کرد، بلکه تمام موفقیت های ایشان را به نام خود ثبت نمود.

این جریانات لزوما احزاب ثبت شده سیاسی نیستند و البته این مهم ترین نقطه ضعف آنهاست. مثلا گاهی یک فرد، بواسطه وجاهت فکری، علمی و سیاسی خود و با حفظ استقلال سیاسی، در حد یک جریانم ظاه شده و نقش آفرینی کرده است.

بنابراین نخستین دسته از این نیروها، چهره های مستقل سیاسی- دانشگاهی اند. به عنوان مثال، برخی چهره ها که پس از سرخوردگی سیاسی از جریانات مدعی عدالتخواهی در جناح خط امام در دوران اصلاحات، ضمن حفظ استقلال سیاسی خود از هر دو جناح سیاسی، مواضعشان را در سایت "احیا" منتشر می کنند. این قبیل چهره ها حضور حزبی و حتی مطبوعاتی چشمگیری ندارند، در هیچ جناحی عضو و وابسته نیستند و بیشتر در قامت چهره های حوزوی- دانشگاهی ظاهر می شوند، اما صرف حفظ شخصیت مستقل و عدم ابتلا به آلودگی های ماکیاولیستی مرسوم در سپهر سیاسی امروز نما، و نیز رجعت مجدد ایشان به مبانی انقلاب در اندیشه های حضرت امام (ره) و استاد مطهری، از ایشان یک وزنه سنگین در عرصه انقلاب ساخته است.

دومین گروه، تشکل های دانشجویی عدالتخواه هستند. در راس آن جنبش عدالتخواه دانشجویی که در سالهای پایانی دهه هفتاد، نخستین گروهی بود که ضمن انتقاد متعادل و اخلاقی از هر دو جناح سیاسی کشور، رجعت مجدد به مبانی انقلاب و عبور از فضای دو قطبی موجود را فریاد کرد. به تبع این جریان کوچک، اما عمیق و تاثیر گذار که نسل موفقی از روزنامه نگاران انقلاب را پدید آورد. این جریان فضای دانشگاه و جنبش دانشجویی را هم از پاسخگویی به تهدیدات جناح اصلاح طلب، متوجه تاکید بر فرصت ها و نقاط قوت انقلاب اسلامی کرد. و بنابراین گرافه نخواهد بود اگر بگوییم کل جریان عدالتخواه موجود در کشور زاییده همین تشکل کوچک، اما تاثیر گذار است. بویزه آنکه نسل مقدم این جریان به رهبری وحید جلیلی با ورود به عرصه روزنامه نگاری در پایان دهه هفتاد، ابتدا در روزنامه ابرار و سپس در ماهنامه سوره (تحریریه چهارم) و نهایتا نشریه راه، نسال جدیدی از روزنامه نگاران انقلاب اسلامی را رقم زدند که اتفاقا همین ها شالوده های تئوریک موج نوی عدالتخواهی و اصولگرایی را بنا نهادند.

دولت نهم همچنانکه بخش پارلمانی و حزبی جریانات عدالتخواه موازی خود را سرکوب می کرد، برای تضعیف جنبش دانشجویی عدالتخواه – که به اقتضای روی کار آمدن دولت مدعی عدالتخواهی، اتخاذ مشی انتقادی را پوظیفه خود می دانست- نیازی به همکاری با جناح راست نداشت، وزارت علوم به مدیریت آقای دکتر زاهدی، با اتخاذ سیاست ظاهری تاکید بر تولید علم و رفع سیاست زدگی از دانشگاه ها، خیلی راحت این گروه های نوظهور عدالتخواه را در مقابل هم قرار داد و چنان تضعیفشان کرد که تقریبا چیزی از جنبش دانشجویی باقی نماند. جنگ میان گروه های دانشجویی آنچنان بالا گرفت که جنبش عدالتخواه دانشجویی مجبور شد برای اولین بار در تاریخ فعالیت خود، تن به معرفی مصداق در انتخابات ریاست جمهوری دهم بدهد و برای آنکه اثبات کند ملاقات اعضای شورای مرکزی اش با میرحسین موسوی جهت استماع آراء و برنامه های انتخاباتی وی(همچون دیگر کاندیداها)، به معنای حمایت از او نبوده، با صدور بیانیه ای رسما از احمدی نژاد حمایت نمود. در حالی که پس از شکست تجربه ورود به قدرت دفتر تحکیم وحدت در دهه هفتاد، پرهیز از مصداق گرایی (حال مصداقش هر که می خواهد باشد) و تاکید بر معیارهای انقلابی، سیاست همیشگی این تشکل و بیشتر تشکل های دانشجویی بود.

سومین گروه از جریانات عدالتخواه و انقلابی کشور، بخشی از نیروهای دانشگاهی و رسانه ای کشور هستند که به طور ویزه در مجلس هفتم تشکیل فراکسیون "اصولگرایان مستقل" را دادند. متاسفانه این جریان که مبدع نقد درون گفتمانی و مهمترین تریبون انتقاد دلسوزانه از دولت در جبهه اصولگرایان بود، به طور کامل نابود شد و به جز دو چهره آنکه توانستند به مجلس هشتم هم راه یابند، مابقی با برنامه ریزی مشترک دولت نهم و اکثریت مجلس هفتم، یا تحت فشار قرار گرفته در انتخابات شرکت نکردند و یا شانس پیروزی را از دست دادند. در حال حاضر برخی چهره های این گروه، روشنگری و کار روشنفکری دانشگاهی را تاکتیک خود قرار داده اند و برخی از کار سیاسی به طور کامل فاصله گرفته اند، به طوریکه فاقد هرگونه رسانه و تریبون مطبوعاتی یا مجازی هستند، چه برسد به حزب و تکاپوی رسمی سیاسی. در هر حال، ماحصل این رفتارها، انفعال سیاسی است، هرچند که خودشان ادعای دیگری داشته باشند.

چهارمین و قدرتمندترین گروه از این جریانات، احزاب سیاسی بودند که کارشان را با "لیست آبادگران" در انتخابات اسفند ۸۱ شورای شهر تهران آغاز کردند و موفقیت شان حداقل در شورای شهر ادامه داشته، چنانکه اکثریت شورای سوم را هم دارا هستند. اما بروز اختلاف میان ایشان بر سر احمدی نژاد، آنان را به دو گروه تقسیم کرده و البته گروه های جدیدی هم در میانشان شکل گرفته، این جریانات به سمت چهره های مختلف سیاسی و از همه مهمتر "قالیباف" تمایل یافته اند که البته مصداق مناسبی برای اثبات "عدالتخواهی" و "آرمانگرایی" به شمار نمی آید، هر چد بهتر از بقیه دوستانی از ایشان است که به دامان جناح راست سنتی بازگشته اند! البته چهره های نوظهوری در این جریان هم هستند که می توانند نوید بخش جریان جدید عدالتخواهی باشند، هرچند که انتقاداتی بر ایشان هم وارد است. در این میان چهره هایی همچون "زاکانی" و "توکلی" بواسطه تریبون رسانه قوی خود، توانسته اند خلا اصولگرایان مستقل را تا حد زیادی پر نمایند،

در هر حال اختلافات میان این گروه ها و نیز اشتباهات بیشتر آنان (اعم از انفعال و افزایش اختلافات درون گفتمانی یا ورود به بده بستان های سیاسی) و نیز برنامه ریزی مشترک جناح های فرصت طلب، جریان عدالتخواهی را در معرض خطر جدی قرار داده که تاکنون دامنگیر انقلاب شده است. به نظر می رسد در صورت غفلت نیروهای دلسوز انقلاب، با کنار رفتن احمدی نژاد، آخرین پرده این نمایش تراژیک، حاکمیت مجدد جناحی را رقم بزند که رویای دو دهه پیش را در سر دارد. دو دهه پیش برای آنان یا دو دهه پس رفت برای ما!

نویسنده این سطور - به عنوان یکی از اعضای کوچک این جریان که مدتی را در فعالیت های عدالتخواهی دانشجویی و سپس رسانه ای سر کرده است- بر خود لازم می داند که در شرایط کنونی نه یک بار که ده بار بار، اعلام خطر کند. اعلام خطر کند که احمدی نژاد، فقط احمدی نژاد نیست. فقط لیست رایحه خوش خدمت نیست. دولت نهم و دهم هم نیست، حتی اگر تا آخرین لحظه دست از حمایت از جریان مشایی را برندارد و بر اشتباهات خود و دوستانش پایفشاری کند. چراکه احمدی نژاد یک سمبل است، یک اسم رمز است و یک نشان از اینکه می شود خارج از ماکیاولیسم مرسوم میان دو جناح سیاسی اصلی کشور، گروه های جدیدی را سامان داد که مبانی انقلاب را در ساحت اندیشه بازتولید و در ساحت عمل، مطالبه کنند. "احمدی نژاد" اسم رمز تمام کسانی است که از دو دهه جنگ زرگری میان دو جناح چپ و راست به ستوه آمده و خواهان شکل گیری جناح اصولگرای اصلاح طلب شده بودند. جناحی مستقل از دو جناح مدعی "خط امام" و "خط رهبری" که شاید بتوان آنرا "جبهه پیروان خط انقلاب" نامید، جناحی که از تمام اشتباهات خود و احمدی نژاد درس بگیرد و بتواند با پیروی از اندبشه امام راحل و منویات رهبر فرزانه انقلاب، دهه چهارم انقلاب اسلامی را عصری دیگرگون رقم بزند.

نظرات بینندگان