کد خبر: ۱۳۰۴۲۳
تاریخ انتشار: ۱۱:۲۰ - ۲۳ خرداد ۱۳۹۸
پنج شنبه ها با شهدا؛ گفت‌وگو با فرزند شهيد ترور سيد‌محمد‌ابراهيم فقيهي

72 ساعت براي مداواي مجروحان در اتاق عمل بود/ دلیل ترور ایشان ایجاد وحدت بین دانشجویان و طلاب بود

در سال 1348 بعد از وقوع يك انفجار در خوابگاه دانشجويان در چهارراه زند شيراز كه منجر به شهادت سه نفر از دانشجويان شد، تظاهراتي دانشجويي شكل گرفت و پدرم به جرم رهبري در ايجاد تظاهرات دانشجويي براي بزرگداشت مراسم شهدا دستگير شد...
به گزارش شیرازه، در طول هشت سال دفاع مقدس واحدهاي بهداري- رزمي در بخش‌هاي بهداشت و درمان اقدامات چشمگيري در خصوص آموزش بهداشت، امداد و نجات، پيشگيري از بيماري‌ها و امدادرساني به رزمندگان اسلام در مناطق جنگي به عمل مي‌‌آوردند.
اقداماتي كه با وجود اهميت فراواني كه داشتند در گمنامي و مظلوميت به‌ سر مي‌برند و كمتر به آنها پرداخته مي‌شود. برآن شديم براي معرفي يكي از شهداي واحد بهداري- رزمي، ساعتي را با دكتر سيد‌علي‌اكبر فقيهي فرزند شهيد دكتر سيد محمد‌ابراهيم فقيهي از شهداي بهداري- رزمي گفت‌وگويي انجام بدهيم. سيد‌علي‌اكبر خود نيز پزشك است و به نوعي راه پدر را در خدمت به بيماران و مجروحان ادامه داده است.

72 ساعت براي مداواي مجروحان در اتاق عمل بود/ دلیل ترور ایشان ایجاد وحدت بین دانشجویان و طلاب بود

‌براي شروع معرفي اجمالي از پدر شهيدتان داشته باشيد.
شهيد دكتر سيد محمد ابراهيم فقيهي در سوم دي ماه سال 1326 در شهرستان ني‌ريز و در يك خانواده روحاني و خوشنام متولد شد، پدربزرگم به عشق حضرت محمد مصطفي(ص) و با الگو گرفتن از حضرت ابراهيم او را محمد‌ابراهيم ناميد. دوران پر نشاط كودكي را در زادگاهش سپري كرد، تحصيلات ابتدايي و دوره متوسطه خود را در ني‌ريز گذراند. بعد از پايان دوره سربازي در آزمون سراسري دانشگاه شركت كرد و در دانشگاه شيراز رشته پزشكي قبول شد و پس از اخذ مدرك پزشك عمومي، در رشته تخصصي ارتوپدي به ادامه تحصيل پرداخت، سپس در بيمارستان‌هاي دانشگاه علوم پزشكي شيراز مشغول خدمت شد و با پيروزي انقلاب و شروع جنگ تحميلي جزو اولين تيم‌هاي پزشكي به مناطق عملياتي اعزام مي‌شوند و در نهايت توسط منافقين ترور شده و به شهادت مي‌رسند.

گويا پدرتان در دوران رژيم پهلوي دستگير هم شده بودند. ماجرا از چه قرار بود؟
در سال 1348 بعد از وقوع يك انفجار در خوابگاه دانشجويان در چهارراه زند شيراز كه منجر به شهادت سه نفر از دانشجويان شد، تظاهراتي دانشجويي شكل گرفت و پدرم به جرم رهبري در ايجاد تظاهرات دانشجويي براي بزرگداشت مراسم شهدا دستگير شد و هنگامي كه براي بازجويي او را به شهرباني مي‌بردند يكي از تيمساران شاهنشاهي به نام پهلوان از مهره‌هاي كثيف رژيم طاغوت، از جيب پدرم يك جلد قرآن مجيد پيدا مي‌كند و پدر را به جرم حمل قرآن مجيد كه به عنوان اوراق مضره از آن نام برده مي‌شد، شكنجه مي‌كنند. پدر به شدت مجروح مي‌شود اما به رغم اين شكنجه‌ها مقاومت كرده و بالاخره بعد از مدتي ايشان را آزاد مي‌كنند.

از فعاليت‌هاي پدرتان و خدمات ايشان در طول سال‌هاي مجاهدتش برايمان بفرماييد.
دكتر فقيهي خدمات و تلاش‌هاي ارزنده‌اي از خود برجا گذاشتند از جمله اين اقدامات مي‌توان به تلاش پدر در ايجاد وحدت بين قشر روحاني و دانشجو و دانشگاهي اشاره كرد. تشكيل كميته كمك به محرومان در محله‌هاي حلبي‌آباد شهر شيراز و حضور مستمر در اين محله‌ها جهت درمان و كمك‌هاي مالي به مستمندان از ديگر خدمات شايان توجه پدرم است. همچنين تشكيل انجمن اسلامي پزشكان و تشكيل جامعه اسلامي تقوي در دانشگاه ني‌ريز، تأسيس صندوق قرض‌الحسنه قائم و شركت تعاوني اسلامي در دانشگاه ني‌ريز. پدرم عضو فعال جهاد دانشگاهي بودند و در طول زندگي خود در مسائل سياسي و اجتماعي بسيار ثابت‌قدم و سازش‌ناپذير عمل مي‌كردند.

چطور شد كه پدرتان به سنگرهاي جبهه و جهاد في‌سبيل‌الله راه پيدا كردند؟ در جبهه چه اقداماتي را انجام مي‌دادند؟
با شروع جنگ تحميلي دكتر فقيهي نخستين گروه امداد پزشكي را جهت اعزام به مناطق جنگي تشكيل مي‌دهد و خود نيز با ديگر همرزمانش به اهواز عزيمت كرده و به مدت يك سال به مداواي مجروحان جنگي مي‌پردازند.

پدرم با سركشي‌هايي كه از جبهه داشت متوجه وضعيت نامناسب بيمارستان‌ها و اورژانس‌ها در اوايل جنگ مي‌شوند، ايشان با تشكيل اكيپ‌هاي مختلف پزشكي و تقسيم كار براي هر گروه يك نظم خاصي به مراكز درماني جبهه مي‌دهد و كمي بعد به درخواست رئيس دانشگاه علوم پزشكي به شيراز برمي‌گردد تا بتوانند بيشتر در بيمارستان‌هاي اين شهر خدمت كند با توجه به اينكه شيراز محل مركزي رسيدگي به رزمندگاني كه وضعيت وخيم داشتند بود، تمامي مجروحان جنگ از جبهه‌هاي شلمچه و آبادان را به شيراز مي‌آوردند.

چطور شد كه شهيد فقيهي در ليست ترور منافقين و ضد‌انقلاب قرار گرفت؟!
در زمان جنگ شرايط بدي در شيراز حاكم بود و منافقين تهديد كرده بودند هر دكتري در بيمارستان‌ها ببينند مي‌كشند و در دل تمام پزشكان رعب و وحشت ايجاد شده بود و كمتر پزشكي جرئت داشت به اتاق عمل برود و مجروحان يكي يكي شهيد مي‌شدند و نارضايتي در بين مردم شدت مي‌گرفت و منافقين ضد خلق هم همين را مي‌خواستند. به اين ترتيب منافقين تمام مراكز درماني و بيمارستان‌ها را به شدت كنترل كرده بودند، آنها بانك خون را گرفته بودند تا خون به بيمارستان‌ها نرسد و دركار اتاق عمل‌هاي بيمارستان‌هاي مختلف خلل ايجاد مي‌كردند.

پدرم براي اينكه اين رعب و وحشت و فضاي بدي كه ايجاد شده بود را بشكند به همراه يكي از دوستانش به اتاق عمل مي‌روند و به مدت 72 ساعت به عمل مجروحين مي‌پردازند و در اين مدت سوند به خودش وصل مي‌كنند تا حتي دستشويي هم نروند و با چند بسته بيسكوئيت و نوشابه اين 72 ساعت را مي‌گذرانند و با وجود اينكه مي‌دانست خطر تيراندازي و حمله به بيمارستان وجود دارد، ايشان اين كار را انجام مي‌دهند تا به همه ثابت كنند منافقين ترسوتر از اين حرف‌ها هستند كه بخواهند غلطي انجام بدهند.

بنابر‌اين منافقين ايشان را ترور مي‌كنند. نحوه شهادت دكتر فقيهي چگونه رقم خورد؟
روز 19 مهر ماه 60 بود، حدود ساعت 13 پدرم براي استراحت از بيمارستان به طرف منزل حركت مي‌كند تا براي شيفت شب بيمارستان آماده شود. يادم مي‌آيد من آن زمان جلو در منزل منتظر بودم تا نمره 20 ديكته‌ام را به پدر نشان دهم. وقتي پدرم را ديدم به طرفشان دويدم و گفتم پدر نمره درسم 20 شده و پدرم خوشحال شد و مرا بوسيد و دستي بر سرم كشيد و برگشتيم به طرف منزل و خواهر كوچكم روي بالكن منزل بودند و پدرم براي ايشان دست تكان دادند. كليد انداختند تا در را باز كنند و من پشت سر پدرم بودم كه ناگهان صداي شليك چند تير آمد و ديدم پدرم بلند فرياد زدند يا ابوالفضل(ع) و به زمين افتادند و غرق خون شدند. به پشت سر كه نگاه كردم ديدم جواني كه كلتي به دست داشت در حال فرار به طرف خيابان است. آخرين حرفي كه پدرم گفتند لااله‌الاالله بود در همين لحظه مادر سراسيمه بالاي سر پدرم رسيد و دست كردند زير سر پدرم و دستشان پر از خون شد و آن را به‌ طرف جمعيت و همسايه‌ها كه ناباورانه به اين صحنه نگاه مي‌كردند پاشيدند و گفتند اين خون دكتر را نمي‌بينيد؟ كمك كنيد به بيمارستان برسانيمش. يكي از پرستارهاي بيمارستان به نام مصطفي كه مالزيايي بود و در خوابگاه سر كوچه اقامت داشت و با پدرم دوست بود سريع آمد و پدر را به دوش گرفتند و به طرف بيمارستان بردند.

وقتي پدرم را به بيمارستان مي‌رسانند به علت اينكه خون زيادي از دست داده بود پزشكان به ناچار در ابتداي راهرو بيمارستان و پشت در اتاق عمل تمام تلاش خود را براي زنده نگه‌داشتن ايشان انجام مي‌دهند كه سعي آنها بي‌نتيجه مي‌ماند و ايشان به درجه رفيع شهادت كه آرزويشان بود مي‌رسند.

یکی از دلایلی که منافقین پدرم را ترور کردند توجه و تاکید ایشان به درمان مجروحان جنگی بود که در یک بازه زمانی منافقین مانع آن می‌شدند؛ اما پدرم با تلاش فراوان رعب و وحشتی که منافقین میان جامعه پزشکی ایجاد کرده بودند شکست و متخصصان را به درمان مجروحین تشویق کرد. دلیل دیگر ترور ایشان ایجاد وحدت بین دانشجویان و طلاب بود. شهید دکتر فقیهی در زمان خدمت در دانشگاه شیراز، نقطه اتصال بين قشر روحاني و دانشجو بود.

پدرم از زماني كه بنی‌صدر هنوز به رياست جمهوری نرسيده بود، در مقابل افكار او ايستاد و به همه اعلام می‌کرد كه بنی‌صدر پيرو خط امام خمينی(ره) نيست. اين اعتراضات بهانه اخراج پدرم از دانشگاه شد و پس از مدتی ايشان با حمايت شهيد آيت‌الله دستغيب به دانشگاه بازگشت؛ ولي دست از اعتراض‌ و روشنگری برنداشت، تا اين‌كه توسط منافقین به شهادت رسيد.

به واسطه شهادت پدرم، مقام خانواده شهید به ما اعطا شد. این از بزرگترین هدایایی است که خداوند توفیق آن ‌را نصیب ما کرد.

زمانی که قاتل پدرم را دستگیر کردند و روزی که قرار بود حکم اعدام اجرا شود، من و خانواده به عنوان اولیای دم نیز حضور پیدا کردیم. از قاتل پدرم پرسیدم: «چرا دکتر فقیهی را شهید کردی؟» گفت: «این عقیده‌‌ام بود. باید می‌زدم و از این بابت پشیمان نیستم!» سران منافقین به این شکل افراد را شست‌وشوی مغزی داده بودند. به او گفته بودند: «تو قرار است یک آدم امپریالیست و سرمایه‌دار را از بین ببری. اگر این فرد را بکشی کشور آباد می‌شود و به بهشت می‌روی!» اما در حال حاضر ما ادامه و فرجام مسیری که این افراد انتخاب کرده‌اند را می‌بینیم و می‌دانیم که در دامان چه جنایتکارانی افتاده‌اند و با آنان هم پیمان شده‌اند. مسیری که آنان اکنون در آن قدم گذاشته‌اند به تباهی ختم می‌شود.

و كلام آخر.
به نظرم به غير از مسئله توجه پدر به درمان مجروحان، يكي از علت‌هاي شناسايي و ترور ايشان توسط منافقين اين بود كه نقطه اتصال بين قشر روحاني و دانشجو بود، پدرم از زماني كه بني‌صدر هنوز به رياست جمهوري نرسيده بود در مقابل افكار او ايستاد و به همه اعلام مي‌كرد كه بني‌صدر پيرو خط امام خميني(ره) نيست. اين اعتراضات بود كه بهانه اخراج پدرم از دانشگاه شد و پس از مدتي ايشان با حمايت شهيد آيت‌الله دستغيب به دانشگاه بازگشتند، ولي دست از اعتراض‌ها برنداشتند تا اينكه به شهادت رسيدند.

 

نظرات بینندگان