کد خبر: ۱۳۳۸۷۱
تاریخ انتشار: ۰۹:۵۴ - ۱۱ آبان ۱۳۹۸
ناگفته های شهدا؛

زن و بچه‌ام خدا را دارند/ دیگر طاقت ایستادن روی پاهایم را ندارم

مطابق رسم هر هفته، امروز هم با هم قرار گذاشتند و به بازدید خانواده ی شهیدان رفتند. این نوبت خانواده های شهید فروهر حقیقی و آبسردی نژاد بود
به گزارش شیرازه، مطابق رسم هر هفته، امروز هم با هم قرار گذاشتند و به بازدید خانواده ی شهیدان رفتند. این نوبت خانواده های شهید فروهر حقیقی و آبسردی نژاد بود

امروز از طرف واحد ایثارگران جهاد کشاورزی فارس به همراه بعضی مسئولین و پیشکسوتان جهاد از دو خانواده شهید جهاد فارس، خانواده شهید جمال فروهر حقیقی و خانواده شهید سهراب آبسردی نژاد بازدید کردیم.

ابتدا به محله زینبیه شیراز رفتیم. منزل خانواده فروهرحقیقی. حدود ساعت ده‌ونیم صبح وارد خانه شدیم. مادر شهید بسیار صمیمانه برخورد می‌کرد و سراغ تک‌تک قدیمی‌های جهاد را می‌گرفت. همه را می‌شناخت و پسر خود می‌دانست. مادر شهید دیگر بخاطر کهولت سن نمی‌تواند مسیر‌ طولانی را از خانه بگذرد و با ویلچر جابجا شدن برایش سخت است و نمی‌تواند تا به اداره جهاد برود. می‌گفت ای کاش تندیس یا عکس پسرم همین حوالی بود تا هر وقت دلم می‌گیرد بتوانم راحت‌تر به سراغش بروم.

شهید جمال فروهر حقیقی متولد1341 از شهرستان شیراز است. او در مجموع 4سال و 3ماه در جبهه حضور داشت و در سال64 به شهادت رسید. به گفته آقای موسوی از همرزمان این شهید، در روزهای آخر صورت جمال یک ترکش کوچک را حمل میکرد. در فاو و عملیات والفجر8 خاکریز خود را تا دل دشمن به جلو می‌برند و در حال پیشروی از سه جهت مورد حمله قرار گرفته و با ورود ترکش از شیشه ماشین به درجه رفیع شهادت می‌رسد.

زن و بچه‌ام خدا را دارند/ دیگر طاقت ایستادن روی پاهایم را ندارم

حاج قاسم ظریفکار از همرزمان شهید فروهر حقیقی درباره این شهید این خاطره را نقل کرده است: «آمد گفت که قاسم من دیگر طاقت ایستادن روی پاهایم را ندارم. بی اختیار چشمانم می‌آید روی هم. یک وقت خبر آوردند که آب جاده ضلع شرقی جزیره مجنون را می‌برد. خواب از سر جمال می‌پرد. یادش می‌رود که داشت چه چیزی می‌گفت. نزدیکی‌های صبح بود که دوباره او را دیدم. پشت کمپرسی نشسته بود و داشت می‌آمد. تا ایستاد خودم را به کنارش رساندم و سلام علیک کردم. گفتم: حاجی چطوری؟ دیدم لای دو تا پلک چشمش چوب کبریت گذاشته تا چشم‌هایش روی هم نیاید. من هیچ‌وقت یادم نمی‌رود این صحنه را که زیر گونه‌ها و بالای پلک چشمش دقیقا جای چوب کبریتها زخم شده بود. پشت پلک چشمش خشکه زده بود.»

حدود ساعت 11 و نیم صبح از پل غدیر شیراز عبور کردیم تا به خانه‌ی شهید آبسردی‌نژاد برسیم. بعد از پذیرایی و دست و دلبازی زیاد، مادر شهید روی یک صندلی چوبی روبرویمان نشست. خیلی خوشحال بود که دوباره دارد بچه‌های جهاد را می‌بیند. از مادر شهید خواستیم تا خاطره‌ای برایمان تعریف کند. می‌گفت: «سهراب خیلی از ازدواجش نمی‌گذشت. همسرش پابه‌ماه بود. پدرش دائم نگران این بود که اگر سهراب به جبهه برود تکلیف زن و بچه‌اش چه می‌شود؟ سهراب هم در جواب می‌گفت زن و بچه‌ام از من بهتر خدا را دارند. خدا کارش حساب کتاب دارد. اینقدر خدایمان خوب است که من اصلا نگران همسر و بچه‌ام نیستم. میدانم هوایشان را دارد. اگر شما هم نروید بهشان سر بزنید باز هم نگران نیستم. چون خدا مراقبشان است. می‌گفت می‌خواهم بروم به جبهه و آن‌قدر بجنگم و به جبهه خدمت کنم تا شهید بشوم. یعنی می‌شود من هم مثل دوستانم که هر از چندگاهی اسم یکی‌شان را می‌آورند شهید بشوم؟» مادر شهید در ادامه گفت: «خواست شهید بشود. شهید هم شد. به خواسته‌اش رسید. شهادت قسمتش بود که الحمدالله نصیبش شد.»

شهید لهراسب آبسردی‌نژاد متولد1333 در اردیبهشت سال1360 به عنوان راننده لودر از طریق جهاد فارس عازم جبهه می‌شود. به هنگام احداث جاده وحدت وارد آبادان می‌شود و مشغول سنگرسازی می‌شود. فقط 12روز از حضورش می‌گذرد که به خیل دوستان و همرزمان سنگرسازان بی سنگر خود می پیوندد.

زن و بچه‌ام خدا را دارند/ دیگر طاقت ایستادن روی پاهایم را ندارم

شهید لهراسب آبسردی‌نژاد و شهید جمال فروهرحقیقی هر دو در قطعه‌های3 و 6 گلزار شهدای دارالرحمه شیراز به آرامش رسیده‌اند.
انتهای پیام/
نظرات بینندگان