کد خبر: ۱۳۵۴۵۹
تاریخ انتشار: ۱۵:۱۲ - ۱۷ دی ۱۳۹۸
خاطره ای که مایه افتخار است؛

یک روز با حاج قاسم در شیراز/ سردار، انگشتر و تسبیح و کتاب ادعیه برایم فرستاد

معاون روابط عمومی سپاه فجر فارس با سوز از خاطره نیم روز همراهی با حاج قاسم در شیراز گفت.

به گزارش شیرازه، سرگرد پاسدار جلال یارمحمدی، معاون روابط عمومی سپاه فجر و سرپرست خبرگزاری بسیج فارس است.

از آنجا که در فضای مجازی، عکس هایش را با "حاج قاسم" زیاد دیده بودم، با شنیدن خبر شهادت سردار دلها، برآن شدم تا با ایشان گفتگویی داشته باشم. اما گفتگو هم سخت بود. چرا که آنچه در دل می گذرد، زبان قاصر از بیانش است. اما برای تسکین دل خودم هم که بود، باید با یکی که سردار را دیده بود، صحبت می کردم؛ و سرگرد یارمحمدی، کسی بود که روی خبرنگاران را زمین نمی گذاشت. پس تماس گرفتم و از وی خواستم از آن نیم روز بگوید و من صحبتهایش را در قالب دلنوشته می آورم.

یارمحمدی با ابراز تأسف و ناراحتی از شهادت سردار سپهبد، حاج قاسم سلیمانی، اشک و تأسف را برای خود می داند، چراکه "حاج قاسم" به آرزوی خود و بالاترین سعادت دنیا و آخرت نائل آمده است.

وی چنین ادامه می دهد و من غبته می خورم به حال چون او که سردار را از نزدیک دیده است:

این چندروز، در بهت و حیرتم. هنوز هم باور نمی کنم رفتنت را؛ باور نمی کنم که دیگر بین ما نیستی، چرا که شهید، زنده همیشه تاریخ است و تو چه زیبا در رقص خون، ردای زیبای شهادت را پوشیدی؛ و چه زیبا این جمله را که این روزها در فضای مجازی پخش می شود و اعتقاد ملت ایران، و شیعیان است، به رخ جهان کشدی: " دشمن نمی داند که شهید سلیمانی، به مراتب قوی تر از سردار سلیمانی است."

سردار من! در این چند روز بارها قلم به دست گرفتم تا از کمتر از یک روزی که در حضورت بودم بنویسم. اما هر بار قلم نمی نوشت و عرق سردی بر پیشانیم می نشست. باز خواستم بنویسم، دیدم که خود حقیرم. اما می نویسم؛ اگرچه شاید با این نوشتن، عظمت خون به ناحق ریخته شده ات را بیان نمی کنم، که عظمت روح و معنویات تو را فقط شهیدان و امام شهیدان می دانند و هنوز مانده تا ما تو را بشناسیم.

آن لحظاتی که 13 بهمن 96 در فرودگاه منتظرت بودم، با خودم چه فکرها می کردم. سرداری را مجسم می کردم مثل دیگر بزرگان جنگی دنیا. همیشه در عکسها، چشمان نافذت که لرزه بر دل دشمنان می انداخت را دیده، و مانده بودم چطور به چشمانت نگاه کنم؟ مانده بودم رفتار و برخوردم با سرداری چنین با ابهت چگونه باید باشد؟ در همین افکار بودم که هواپیما نشست.

برخلاف برنامه ریزی ذهنی که داشتم و در اثر حضورمسئولین استانی واستقبال کنندگان، نزدیک شدن به سردار برایم غیر ممکن می نمود؛ اما چاره ای نبود ونیت کردم به نیابت از همه همکاران و آن هایی که سفارش کرده بودند هر طور شده خودم را به سردار برسانم و سلام آن ها را به او برسانم، تصمیم به حرکت گرفتم؛ اما ابهت شخصیت سردار و مقام والای اجتماعی و نظامی او کمی تردید در دلم ایجاد کرد چون نمی دانستم چه باید بگویم و اصلا نمی دانستم رفتار سردار با من چگونه خواهد بود؟

لحظه ای از تردیدم نگذشته بود که انگار مسیر حرکت سردار به من برگشت و اولین دیدار من با سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی از نزدیک اتفاق افتاد. رشته کلام از زبانم پرید و تمام ابراز محبت ها و ارادت ها با یک بوسۀ من بر پیشانی سردار نمود پیدا کرد. فرمانده ای که دشمنان انقلاب اسلامی از شنیدن نامش دچار ترس می شدند مرا بعنوان یک برادر پاسدار در آغوش گرفت و مورد تفقد قرار داد. و من همچنان در بهت و حیرت. ابهت این مرد با دیگر مردان بزرگ فرق داشت. ابهت او دوست داشتنی بود.آرامش داشت نه اضطراب، و این بود که همه را مثل آهن ربا، به خود جذب می کرد. آرامش و وقار و متانتش آرامشی به اطراف می بخشید که وصف ناشدنی بود.

از فرودگاه با سردار بودم و لحظات با هم بودنمان به سرعت سپری شد. سرعت سپری شدن لحظات حضور سردار سلیمانی در شیراز فراتر از تصور و مانند یک خواب شیرین چند دقیقه ای بود. از همان لحظه ورود سردار به فرودگاه، جمع زیادی از مردم اطراف او را فراگرفته بودند و او با لبخند به همه پاسخ می داد، شور و شوق جمعیت برای دیدار با او به حدی بود که همواره بین جمعیت مردم قرار داشت و جمعی از همکاران در مورد حفاظت از ایشان نگران می شدند اما او همچون نگینی بر انگشتر در سیل جمعیت مردم حرکت می کرد.

در بدو ورود، به گلزار شهدا رفتیم و بر مزار شهید سربرنیزه، سردار اسکندری که حاضر شد جمعی از دوستداران شهدا به استقبالش آمدند و همراه او با شهیدان والامقام تجدید بیعت کردند او افتاده تر از همیشه به شهیدان ادای احترام کرد و لحظاتی پای صحبت مادران و خانواده های شهدا نشست، همان جا به همراهان تاکید می کرد درخواست ها را بنویسند تا پیگیری کند.

یک روز با حاج قاسم در شیراز/ سردار، انگشتر و تسبیح و کتاب ادعیه برایم فرستاد/ پر کشیدنت گوارای وجود، سردار

پس از آن، همراه با سردار سلیمانی راهی حرم مطهر حضرت احمد بن موسی (ع) شدیم و سیل خروشان جمعیت در آنجا نیز منتظر سردار بودند، جمعیت با هر ظاهر و سلیقه نسبت به سردار سلیمانی ابراز محبت و ارادت قلبی داشتند و سردار نیز با محبت با ایشان برخورد می کرد؛ این همه جاذبه از سرداری نظامی تعجب برانگیزاست. مردم از هر سنی، هر زبانی، هر فکر و عقیده ای، به سمت سردار می آمدند، و من در بهت این همه صبر و حوصله سردار که به همه ابراز ادب واردات می کرد بودم.

اما نکته جالب تر از این دیدار، در مراسم چهلم آیت الله حائری شیرازی در حرم مطهرحضرت احمدبن موسی شاهچراغ (ع) بود که ایشان به محض ورود به مراسم، نوار حائل بین مردم و مسئولین را کنار زد و در میان مردم نشست.

یک روز با حاج قاسم در شیراز/ سردار، انگشتر و تسبیح و کتاب ادعیه برایم فرستاد/ پر کشیدنت گوارای وجود، سردار

پس از برگزاری با شکوه مراسم چهلم حضرت آیت الله حائری دیدار با مرحوم حضرت آیت الله ایمانی پیش بینی شده بود که در این حاشیه این دیدار سردار سلیمانی یک انگشتر به همسر شهید مدافع حرم شهیدشیبانی اهدا کردند.

یک روز با حاج قاسم در شیراز/ سردار، انگشتر و تسبیح و کتاب ادعیه برایم فرستاد/ پر کشیدنت گوارای وجود، سردار

لحظات همراهی با سردار در چشم بهم زدنی گذشت و لحظه بدرقه سردار فرارسید پس از خداحافظی با او انگار تازه چشمانم را باز کرده باشم خیال می کردم همچنان صبح است و در فرودگاه منتظر او هستم یادم آمد چقدر حرف ها بود که می خواستم به او بگویم اما در همان بوسه خلاصه شده بود. لحظات با او بودن گذشت و انگار او بیدارِ همیشه بود و من خواب مانده بودم همان طور که در شبی که از احساس آرامش و امنیت در خواب بودیم او بیدار بود و به دیدار رفقای شهیدش شتافت.

مدتی از این روز گذشت و من همچنان دراین غبطه که یک روز کامل را با سردار بودم؛ ای کاش از او تبرک گرفته بودم؛ تا بهمن سال گذشته که یکی از عزیزان روحانی همکار سردار را در تبریز زیارت کردم و قصه را برایش گفتم و عکس بوسیدن پیشانی سردار رابه او نشان دادم و گفتم سلام من رابه سردار سلیمانی عزیزبرسان و بگو که تبرکا به عنوان یادبود هدیه ای به من بدهد.

بعد از مدتی پیام داد سردار فرمودند سلام من را به این برادر برسانید و یک انگشتر، تسبیح و کتاب ادعیه برایم فرستاد.

یک روز با حاج قاسم در شیراز/ سردار، انگشتر و تسبیح و کتاب ادعیه برایم فرستاد/ پر کشیدنت گوارای وجود، سردار

اما امروز پس از سه سال، در بهت آن نیم روز رویایی، رفتنت را باور نمی کنم؛ و مگر نه اینکه شهدا زنده اند و نزد پروردگارشان روزی می خورند؟ و مگر نه تو هم همچون علمدار کربلا بال گشودی برای دیدار معبود؟ پس همیشه در قلب و یاد ما زنده ای و از این پس، برای فرزندانمان از اسطوره ای مظلوم، دوست داشتنی و شهیدی می گوییم که دنیا در از دست دادنش خون گریست و تشییع بی سابقه ی او درسهای زیادی به جهانیان داد.

دوستت داریم و راهت را ادامه می دهیم تا ان شاءالله دست در دستان مهدی فاطمه(عج) ببینیمت.

نویسنده :
فاطمه اسدزاده
نظرات بینندگان