کد خبر: ۱۳۸۹۶۰
تاریخ انتشار: ۱۶:۲۳ - ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۹
جلسه پانزدهم تفسیر قرآن استاد سیدعلی خامنه ای؛

رستاخیز اجتماعی نبوت

متن پیش رو حاصل چند هفته خوانش و چند هفته خلاصه کردن متن کتاب شریف «طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن» است. در خلاصه‌سازی سعی بر این شد تا عبارات و جملات تغییر نکند تا فضا و حال و هوای سخنرانی حفظ شود. امید است تا خواندن خلاصه جلسات، شما را به سَمت خواندن اصل کتاب سوق دهد.
رستاخیز اجتماعی نبوت
جامعه طبقاتی
پس فهمیدیم که بعثت به معنای يك انگیزش، يك انقلاب، يك تحول و يك رستاخیز در وجود نبی و پیامبر برگزیده است. بعد از آنی که این انقلاب در او به وجود آمد، آن وقت نوبت آن است که همین انقلاب در محیط خارجی انجام بگیرد. همان تحولی که در روح نبی ایجاد شد، باید به يك شكلي با يك وضع خاصی، در متن واقعیت اجتماع انجام بگیرد و این همان مطلبی ست که ما اسم آن را گذاشتیم رستاخیز اجتماعی نبوت.
جامعه ای که عبارت است از پنجاه هزار، پانصد هزار، پنج میلیون، پنجاه میلیون آدم، این، دوجور ممکن است ساخته بشود:
یک جورش این است که در جامعه ای اختلاف طبقاتی باشد، یعنی مردم جامعه، همه از لحاظ حقوق، باهم برابر نباشند، از لحاظ امکانات و مزایای زندگی، همه در يك تراز نباشند، يك عده توانستند بیشتر ببرند و آنچه را که می خواهند، همان را انجام بدهند و يك عده بیشتری مجبور بودند چشم به دست آنها باشند، گوش به فرمان آنها باشند، دست به بغل و کمر، در مقابل آنها باشند، سجده به خاك در مقابل آنها باشند؛ اگر يك اجتماعی به این صورت بوجود آمد که به این می گویند اجتماع طبقاتی؛ در این اجتماع، اقتصاد هم اقتصاد طبقاتی ست؛ در این اجتماع، حکومت هم به سود طبقات بالاست، طبقاتی ست؛ در این اجتماع، حقوق اساسی هم به سود طبقات بالاست؛ این یك جور اجتماع.

جامعه ی بی طبقه توحیدی
گاهی هم نه، به این صورت نیست. پس چه جوری است؟ در میان این پنجاه میلیون مردمی که در این همه دارند زندگی می کنند، احدی بر احدی حق زورگویی ندارد، نه فقط يك طبقه ای بالاتر از دیگر مردم نیستند، حتي يك نفر، در همه این اجتماع نمی شود پیدا کرد که اگر گفتی آقا، تو چرا فلان کار را کردی؟ بگوید دلم خواسته. دلم خواسته، در این اجتماع نیست. هیچ کس بر هیچ کس دیگر تسلط و زمامداری و زورگویی و قلدری و حق بری و دزدی و توسری زنی؛ و در مقابل، هیچ کس در مقابل هیچ کس دیگر خفت، کوچکی، ضعف، زورشنوی، مظلوم واقع شدن، برایش مفهومی ندارد. همه مردم در آن جامعه، مطیع فرمان يك قدرتند و آن قدرت، بالاتر از قدرت انسان و بشر است. او کیست؟ او خداست. این هم يك جور.
اجتماعات نوع اول که در آن تبعیض هست، آن اجتماعاتی ست که قیاصره  وأكاسرة  عالم و جباران تاریخ، آن اجتماعات را به وجود می آوردند. و اجتماعات نوع دوم، اجتماعات آباد و آزاد و بی تبعیض و انسانی، همان اجتماعاتی ست که انبیای عظام الهی در طول تاریخ به وجود می آوردند. می گویید مگر انبيا جامعه تشکیل دادند؟ در جواب می گوییم بله، انبیا جامعه ها تشکیل دادند. در قرآن نشانه جامعه هایی که انبیا تشکیل دادند، فراوان است؛ ماجرای سلیمان، ماجرای طالوت، ماجرای موسی و آمدنش به سرزمین مقدس، ماجرای موسی و تقاضای بیرون بردن بنی اسرائیل، کجا می خواست ببردشان؟ می خواست ببرد تا جامعه و مدینه فاضله ای تشکیل بدهد.
وقتی که نبی وارد اجتماع می شود، با این ایده، با این هدف، با این فکر وارد اجتماع می شود که آن جامعه طبقاتی را دگرگون کند و يك جامعه توحیدی بی طبقه بی تبعیض بی ظلم تحت حکومت پروردگار عالم به وجود بیاورد؛ نبی برای این کار می آید.
البته این انقلاب هم ممکن است خونریزی داشته باشد، ممکن هم هست نداشته باشد، در کلمه انقلاب خونریزی، کشتار، دودستگی، ریختن به جان هم نیست. اگر پیغمبر وقتی وارد اجتماع شد، وقتی سخن انقلابی خود را گفت؛ یعنی به فرعون گفت که تو نباید آنجا بنشینی و نباید بنی اسرائیل را این قدر در فشار قرار بدهی و نباید طبقات مختلف اجتماعی بسازی؛ اگر فرعون گفت به چشم، من حاضرم، فرمایش شما را می شنوم، از آنجا می آیم پایین؛ بعد پیغمبر بنا می کند با دست صناع قدرتمند خود اجتماع را ساختن، هیچ آبی هم از آب تکان نمی خورد.
علت اینکه زدوخورد و درگیری در انقلاب‌های انبیا پیش می آید؛ که خدا در قرآن می‌گوید: «و كاین من نبی قاتل معه ربيون كثيرا» ای بسا پیامبرانی که خداپرستان بسیاری در رکاب آنها جنگیدند؛ علت این است که آن طبقه مرفه، آن طبقه‌ای که لبه تیز انقلاب به طرف اوست و امتیازات از او گرفته می‌شود، او حاضر به این انقلاب نیست وإلا اگر او آدم بشود و از آن اوج پایین بیاید، پیغمبر مجبور نمی‌شد که دست به کشتار و زدوخورد و این چیزها بزند.
رستاخیز اجتماعی نبوت
پس پیغمبر که می آید داخل يك اجتماعی، برای این تحول می آید. یعنی مثلا در جامعه عربستان زمان پیغمبر، بگوید که چرا باید موارد ثروت در این جامعه، در اختیار بك اقلیت اشراف باشد؟ چرا باید بردگان و غلامان، جفاکش هوسهای ارباب ها باشند؟ چرا باید ضعیفان، جورکش و بارکش تمایلات ولید بن مغیره ها و ابوجهل ها و ابولهب ها باشند. چرا اینها همه در يك سطح نباشند؟
«الناس سواسیون کاسنان المشط»؛ انسان ها برابرند مثل دندانه های شانه. این ندای پیغمبر است: «کلکم من آدم و آدم من تراب» انسانها همه فرزندان آدمند. آن آقایی که در فلان گوشه مکه کاخی برافراشته است، باید خوب بخورد، خوب بنوشد، تجارت هم برای او باشد، دیگران هم بردگان و شترداران او باشند، فلان آقا با این خصوصیات، هیچ فرقی ندارد با آن نوکر پست در خانه اش؛ هیچ فرقی باهم ندارند، از لحاظ عنصر و گوهر انسانی باهم برابرند، هیچ تفاوت ندارند. چرا باید میدان برای استفاده های او این قدر وسیع باشد و این بیچاره حتی يك بال نتواند در این قفس بزند؟ چرا؟ میدان در مقابل همه باید باز باشد. اینها داعیه های پیغمبر است.
نظرات بینندگان