کد خبر: ۱۴۱۵۷۸
تاریخ انتشار: ۰۹:۵۵ - ۱۱ شهريور ۱۳۹۹

اشعار آیینی در مورد امام حسین (علیه السلام)/پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر…

اشعار آیینی در مورد امام حسین (علیه السلام) را در ادامه خواهید خواند.
 اشعار آیینی در مورد امام حسین (علیه السلام) را در ادامه خواهید خواند.

بسم رب الحسین(ع)…
بجاي شیر ، تیر نوش کرده بود اصغرت
و بعد  تیر و تیغ و نیزه  می زدند  بر سرت
” کنار درک -غربت- تو كوه از كمر شكست”
چقدر زخم تشنه مانده است روی پیکرت
سر حسین(ع) تشنه لب هنوز  روی نیزه هاست
زمانه خاک بر سرم،  زمانه خاک بر سرت
هزار سال رفت و تو هنوز زخم می خوری
هزار سال رفت و تازه است زخم حنجرت
هزار سال رفت و دسته دسته قوم كوفيان
گرفته تیغ بر کف ایستاده در برابرت
سرِ بروي نيزه ات حقيقت محمّدیست
چرا زمانه  پی نمیبَرد به اصل جوهرت؟
بیا کنار خيمه هاي تشنه لب نگاه كن
ببین که زخم تیرها چه کرده با برادرت
شب وداع آمد و سری زدم بمجلسی
که شعله اش اگرچه بود نام پاک مادرت
تمام شب شکسته  سینه میزدم بیاد تو
و لشكري که اسب می دواند روی پیکرت…

***
نشسته ام  به یاد روزهای دور کودکی
شکسته  دم گرفته ام بیاد دیده ی ترت
سلام می کنم سلام می کنم بزخم تو
سلام می کنم  بعطر جمله های آخرت
سلام ما سلام ما به تشنگان کربلا
سلام ما سلام ما به اکبر و به اصغرت

علیرضا قزوه

********************
به نام خدای حسین(ع)…
بگذار كه این باغ، درش گم شده باشد
گل های تَرَش، برگ و بَرَش گم شده باشد
جز چشم به راهی به چه دل خوش كند این باغ؟
گر قاصدك نامه برش گم شده باشد
باغ شب من كاش درش بسته بماند
ای كاش كلید سحرش گم شده باشد
بی اختر و ماه است دلم مثل كسی كه
صندوقچه ی سیم و زرش گم شده باشد
شب، تیره و تار است و بلا دیده و خاموش
انگار كه قرص قمرش گم شده باشد
چاهی است همه ناله و دشتی است همه گرگ
خواب پدری كه پسرش گم شده باشد
آن روز تو را یافتم افتاده و تنها
در هیبت نخلی كه سرش گم شده باشد
پیچیده شمیمت همه جا ای تن بی سر
چون شیشه ی عطری كه درش گم شده باشد

سعید بیابانکی

********************
بسم رب الحسین(ع)…
فراز منبر نی قرص ماه می بینم
خدای من! نكند اشتباه می بینم؟
بتاب یوسف من! بوی گرگ می شنوم
بتاب، راه دراز است و چاه می بینم
نظاره می كنم از راه دور سرها را
جوان و پیر سفید و سیاه می بینم
به آیه های كتاب غمت كه می نگرم
تمام را به «كدامین گناه…» می بینم
به احترام سرت سر به مهر می سایم
و قتلگاه تو را قبله گاه می بینم

سعید بیابانکی

********************
به نام خدای حسین(ع)…
کوتاه کن کلام… بماند بقیّه اش
مرده است احترام… بماند بقیّه اش

از تیرهای حرمله یک تیر مانده بود
آن هم نشد حرام… بماند بقیّه اش

هر کس که زخمی از علی و ذوالفقار داشت
آمد به انتقام… بماند بقیّه اش

شمشیرها تمام شد و نیزه ها تمام
شد سنگ­ها تمام… بماند بقیّه اش

گویا هنوز باور زینب نمی شود

بر سینه ی امام…؟ بماند بقیّه اش

پیراهنی که فاطمه با گریه دوخته
در بین ازدحام… بماند بقیّه اش

راحت شد از حسین همین که خیالشان
شد نوبت خیام….بماند بقیّه اش

رو کرد در مدینه که یا ایّهاالرّسول
یافاطمه! سلام… بماند بقیّه اش

از قتلگاه آمده شمر و ز دامنش
خون علی الدّوام… بماند بقیّه اش

سر رفت آه، بعد هم انگشت رفت، کاش
از پیکر امام بماند بقیّه اش

بر خاک خفته ای و مرا می­برد عدو
من می­روم به شام… بماند بقیّه اش

دلواپسم برای سرت روی نیزه ها
از سنگ پشت بام… بماند بقیّه اش

دلواپسی برای من و بهر دخترت
در مجلس حرام… بماند بقیّه اش

حالا قرار هست کجاها رود سرش؟
از کوفه تا به شام… بماند بقیّه اش

تنها اشاره ای کنم و رد شوم از آن
از روی پشت بام … بماند بقیّه اش

قصّه به "سر” رسید و تازه شروع شد
شعرم نشد تمام… بماند بقیّه اش

محمّد رسولي

********************
به نام خدای حسین(ع)…
همین ‌که روز بر آن دشت، طرحی از شب ریخت
هزار کوه مصیبت به دوش زینب ریخت
نظاره کرد چو «شمس الشّموس» بی‌سر را
به گوش گوش فلک، ناله ناله یا رب ریخت
جهان برای همیشه سیاه شد چون شب
ز چشم‌های ترش هرچه داشت کوکب ریخت
چه بود نیّت ناآشکار ساقی غم؟
که جام زینب غم‌دیده را لبالب ریخت
کشاند کرب و بلا را به شام و بام فلک
هزار فصل طراوت به باغ مذهب ریخت
زبانه‌های کلامش به جان دم‌سردان
شراره‌ها شد و آتش‌نشانی از تب ریخت
اگر همیشه ببارند ابرهای جهان
نمی‌رسند به آن اشک‌ها که زینب ریخت

سعید بیابانکی

********************
به نام خدای حسین(ع)…
داد زد ها… سر از این خاک کجا بردارد؟
کیست آیا قدمی سمت خدا بردارد؟
خیمه زد روی پدر رو به جماعت پرسید
یک نفر نیست که بابای مرا بردارد؟
یک نفر نیست از این جمع قدم بگذارد
و بیاید سر بابای مرا بردارد؟
یک نفر نیست که مردی کند و برخیزد
حجم این داغ بزرگ از دل ما بردارد؟
یک نفر نیست به این مرد بگوید نامرد
تا دلش بشکند از حنجره پا بردارد؟
کسی از بین شما داغ برادر دیده ست؟
یا کسی با دل من داغ برابر دارد؟
آفتاب از نفس افتاد و جماعت رفتند
خیمه زد روی پدر خیمه که تا بردارد…

مریم سقلاطونی

********************
به نام خدای حسین(ع)…
مانده بودم، غيرت حيدر به فريادم رسيد
در وداعی تلخ، پيغمبر به فريادم رسيد
طاقتم را خواهش اکبر، در آن ظهر عطش
برده بود از دست، انگشتر به فريادم رسيد
انتخابی سخت، حالم را پريشان کرده بود
شور ميدان­داری اکبر به فريادم رسيد
تا بکوبم پرچم فرياد را بر بام ماه
کودک شش ماهه ام – اصغر – به فريادم رسيد
تا بماند جاودان در خاک این فریاد سرخ
خيمه آتش گشت و خاکستر به فريادم رسيد
نيزه ها و تيرها و تيغ ها کاری نکرد
تشنه بودم وصل را خنجر به فريادم رسيد
جبرئيل آمد: بخوان! قرآن بخوان، بی سر! بخوان!
منبری از نيزه ديدم ، سر به فريادم رسيد

علی­رضا قزوه

********************
به نام خدای حسین(ع)…
اگر که باد مخالف کمی امان بدهد
به نیزه دار بگویم سری تکان بدهد
به نیزه دار بگویم که با تکانی نرم
به ابرهای سر زلف تو دهان بدهد
وَ ماه آمده تا با هلال انگشتش
نشانه های سرت را به این و آن بدهد
نشانه های سری که اگر نگاهش را
به قدر یک سر سوزن به کهکشان بدهد-
-ستاره دست به گوش از همیشه بالاتر
به روی مأذنه ی آسمان اذان بدهد
ستون نیزه ی تو ریسمان باریکی ست
که دست های زمین را به آسمان بدهد
به روی نیزه پریشان نموده ای شب را
چو آن شهاب که گاهی خودی نشان بدهد

مهدی رحیمی

********************
به نام خدای حسین(ع)…
روبروی لشکری از شمر تنها ایستاد
کوه را بر شانه ­هایش داشت امّا ایستاد
گرچه لب­هایش کویری بود لبریز از عطش
تشنگی را سوخت در خود مثل دریا ایستاد
کوفه خونش خواب رفت و لال شد آن­جا که زن
پرده را از چهره­اش برداشت، مولا ایستاد
حرف سرخش را تبسّم بست بر چشم افق
تا ابد چون هر غروبی سرخ برپا ایستاد
دست دور شعله­ی خون حسینش حلقه کرد
سوخت امّا شعله ای از کربلا را ایستاد

مهدی رحیمی

********************
به نام خدای حسین(ع)…
 
شن بود و باد، قافله بود و غبار بود
آن سوی دشت، حادثه چشم انتظار بود
فرصت نداشت جامه ی نیلی به تن کند
خورشید، سر برهنه، لب کوهسار بود
گویی به پیشواز نزول فرشته ها
صحرا پر از ستاره ی دنباله دار بود
می سوخت در کویر، عطشناک و روزه دار
نخلی که از رسول خدا، یادگار بود
نخلی که از میان هزاران هزار فصل
شیواترین مقدّمه ی نوبهار بود
شن بود و باد، نخلِ شقایق­تبار عشق
تندیسِ واژگون شده ای در غبار بود
می آمد از غبار، غم آلود و شرم­سار
آشفته یال و شیهه زن و بی قرار بود
بیرون دویده دختر زهرا ز خیمه ها
برگشته بود اسب، ولی بی سوار بود!

سعید بیابانکی

********************
به نام خدای حسین(ع)…
شب، شبِ اشک و تماشاست اگر بگذارند
لحظه ها با تو چه زیباست اگر بگذارند
فکر یک لحظه بدون تو شدن کابوس است
با تو هر ثانیه رؤیاست اگر بگذارند
مثل قدّش، قدمش، لحن پیمبر وارش
روی فرزند تو زیباست اگر بگذارند
غنچه آخر چقدر آب مگر می خواهد؟
عمر طفل تو به دنیاست اگر بگذارند
ساقیَت رفته و ای کاش که او برگردد
مشک او حامل دریاست اگر بگذارند
آب مال خودشان چشم همه دل واپس
خیمه ها تشنه ی سقّاست اگر بگذارند
قامتش اوج قیام است قیامت کرده ست
قد سقّای تو رعناست اگر بگذارند
سنگ ها در سخنت هم­نفس هلهله ها
لحن قرآن تو گیراست اگر بگذارند
تشنه ای، آه! وَ دارد لب تو می سوزد
آب مهریه ی زهراست اگر بگذارند
بر دل مضطرب و منتظر خواهر تو
یک نگاه تو تسلّاست اگر بگذارند

آمد از سمت حرم گریه کنان عبدالله
مجتبای تو همین جاست اگر بگذارند

رفتی و دختر تو زمزمه دارد که کفن
کهنه پیراهن باباست اگر بگذارند

سیّد محمّدرضا شرافت

********************
به نام خدای حسین(ع)…
 
می رسد از گوشه ی مقتل صدای مادرش
ای زنازاده بیا و دست بردار از سرش
گیسوان مادر ما را پریشان می کنی؟
بی حیا با خنجرت بازی مکن با حنجرش
تو نمی بینی مگر غرق مناجات است او؟
پای خود بردار از روی لبان اطهرش
دل مسوزان بی حیا عمّه تماشا می کند
با نوک نیزه مکن پهلو به پهلو پیکرش
دست من از پوست آویزان به زیر تیغ تو
تا سپر باشد برای ناله های آخرش
نیزه بازی با تن بی سر ز من آغاز کن
طعمه ی نیزه مگردانید جسم اصغرش
از ضریح سینه اش برخیز ای چکمه به پا
پای خود مگذار روی بوسه ی پیغمبرش
دیر اگر برخیزی از جای خودت یابن الدعی
عمّه نفرین کرده دست خود برد بر معجرش

قاسم نعمتی

********************
به نام خدای حسین(ع)…
یک جهان روضه و یک ماه محرّم داری
آه، آقای غریبم! چقدر غم داری!
تا ابد هم که بخوانند همه مرثیه ات
باز هم روضه ی ناخوانده به عالم داری
این همه زائر دل­سوخته ی خاکت را
از ازل داشته ای تا به ابد هم داری
روضه خوان هات زیادند، یکی شان قرآن
مطلع فجر خدا سوره مریم داری
درد دل کن که نماند به دلت چون پدرت
خواهرت هست کنارت، تو که مَحرم داری
بهترین نوحه ی ما هست «غریب مادر»
صاحب روضه! بگو بهتر از این دم داری؟
تا که نومید نگردد ز درت محتاجی
تو هم انگشت هم انگشتر خاتم داری
وقت تدفین تو ای شعر غریبی! پسرت
دید در وزن تنت چند هجا کم داری

محسن عرب خالقی

*******
نسخه ی درد خودش را بی دوا پیچیده است 
او که جسم اکبرش را در عبا پیجیده است 

از عصای روزهای پیری اش دیگر مپرس 
راز این موی سپید و قد تا پیچیده است

گوشه ای از فرش از داغ عزیزی دم به دم 
آسمانی ناله تا عرش خدا پیچیده است

این صدای کیست گرم و دلنشین گوید اذان 
باز هم در خیمه عطری آشنا پیچیده است 

بانگ مظلومیت این قوم لبریز از خدا 
کربلا در کربلا در کربلا پیچیده است 

وای از طومار آن قومی که دین خویش را 
با امید گندم ری در ریا پیچیده است 

 باد روی نیزه ها تا بشنود عطر بهشت 
 مو به مو چون شانه در زلفی رها پیچیده است

حسن میرزانیا

نظرات بینندگان