کد خبر: ۱۵۰۳۲۶
تاریخ انتشار: ۱۶:۲۰ - ۱۵ مهر ۱۴۰۰
پنج شنبه‌های شهدایی «شیرازه»:

تجربه یک شعر در هنگام تشیع سه برادر شهید/ دختر بدر الدجا امشب سه جا دارد عزا

علی خادم آزاد نقل میکند: در تشیع شهیدان کمال و مهدی و جمال ظل انوار و شهید سید محمد کدخدا مدام با خود میگفتم که اهل بیت باید کمک رسان این خانواده باشد چون امشب این ها هم زمان چهار جا عزا دارند.
به گزارش سرویس فرهنگی شیرازه، شهید کمال، مهدی و جمال ظل انوار به همراه يار و همسنگر قديميشان، سيد محمد كدخدا در عمليات كربلای پنج با رمز يا فاطمه الزهرا(س) و با قلبي سرشار از شوق رسيدن به معبود و عزمي استوار بعنوان يك بسيجي بي نام و نشان در صف خط شكنان غواص قرار گرفتند و هر سه در 19 دي ماه سال 65  به شهادت رسیدند.

یکی از دوستان این خانواده خاطره ای از نحوه اطلاع شهادت شهیدان ظل انوار نقل می‌کند: دی ماه 65 بود. فصل امتحانات دانشگاه. امتحان درس نقشه کشی داشتیم، به منزل آقای حسینی پدر خانم کمال رفته بودم و با سید ساسان درس می خواندیم. سید ساسان یک سری راپید آلمانی داشت که آقا کمال به او هدیه داده بود و گفته بود: از طرف خودت به علی هم بده استفاده کنه (آن زمان این قلم های خیلی گران بود، ما هم که هزینه خرید نداشتیم و این بهترین کمک به درس ما بود.)

اتاق سید ساسان، یک درب جدا از خانه هم به حیاط داشت که رفت و آمد برای ما راحت تر بود و مزاحم اهل خانه نمی شدیم. مشغول رسم بودیم که درب حیاط را زدند. من از اتاق بیرون پریدم و در را باز کردم. آقای شایسته نیا بود. سلام کردم. تا من را دید، با تعجب گفت: درست آمدم؟ اینجا مگه خونه ی شهید سید سعید حسینی نیست؟

خندیدم و گفتم: درست آمدی حاجی بفرما داخل تا به سید ساسان بگم بیاد.

دست پاچه گفت: نه به اون نگو، به حاجی بگو بیاد کار دارم.

- بیایید تو صداش می کنم.

- نه... نه... اصلاً یه کاری کن حاجی تنها بیاد کارش دارم، هیچ کس نفهمه...  ساسان هم نفهمه...

دلم به شور افتاد. به سمت داخل رفتم. گفتم: سید آقای شایسته نیا هست و با ...

حرف تمام نشده، قلم از دست سید ساسان افتاد. حرف من را قطع کرد و سراسیمه گفت: شایسته نیا؟!! خدایا دوباره چه مصیبتی شده ؟!!

گفتم: نگران نباش، چیزی نیست با حاج بابات کار داره!

مضطرب گفت: تو نمی دونی، این پیک مرگه! خبر شهادت برادرم را همین آورد پشت در داد، خدا بخیر کنه...

حاج آقا حسینی را خبر کردیم. رفت دم در، ما هم گوشمان را تیز کرده بودیم ببینیم با آقای حسینی چه کار دارد. آقای شایسته نیا گفت: نگران نباشید، آقا مهدی باز مجروح شده... تشریف بیارید با هم بریم بیمارستان!

حاجی که رفت، سید ساسان، بی تاب شده بود، راه می رفت و با خودش حرف میزد... نکنه آقا کمال چیزی شده...

آقای شایسته نیا بالاخره در ماشین خبر شهادت کمال و مهدی و سید محمد را داده بود.

روز تشییع ما زیر تابوت آقا کمال بودیم. حاج آقا حسینی گفت: بچه ها مهدی هم هست، همش اینجا نباشید. با حاجی رفتیم سمت تابوت مهدی، چند قدم رفتیم حاجی در اوج متانت بی قرار بود و گفت: بچه ها بریم زیر تابوت سید محمد .

حاج آقا حسینی بین سه تا تابوت هروله می کرد و ما هم همراهش. یادم افتاد به این نوحه که: دختر بدر الدجا امشب سه جا دارد عزا ...

موقع دفن باز آقای شایسته نیا جلو آمد گفت: این قبر بغلی رو برای جمال بذارین...

دیگه به خودم می گفتم: قربون اهل بیت ... خدایا به داد این بچه سیدها برس، اینا هم زمان چهار جا دارن عزا .

راوی: علی خادم آزاد
انتهای پیام/ع
نظرات بینندگان