کد خبر: ۱۵۴۳۱۵
تاریخ انتشار: ۱۵:۲۰ - ۱۲ خرداد ۱۴۰۱
پنجشنبه های شهدایی شیرازه:

اولین شهید امر به معروف و نهی از منکر استان فارس/شهیدی از شهر سادات

شهید قاسم سجادیان برای خاموش نمودن شعله گناه در جامعه، راه پر افتخار احيای امر به معروف و نهی از منکر را انتخاب نمود تا روح بی تفاوتی در برابر آنچه که اطرافيان می گذرد را نکوهش کند.
به گزارش سرویس فرهنگی شیرازه،این رسم ما نبود که ز باران جدا شویم . در هجوم وحشت شب بی صدا شویم این عهد ما نبود که در انتهای راه . ما بین کوچه ها تک و تنها رها شویم آن روزها که شوق شهادت به سینه بود. توفیقمان نبود که شبیه شما شویم رفتید تا همچو پرستو رها شوید . ماندیم ما که همنفس سرفه ها شویم ای کاش می شد از لبتان ساغری زنیم . تا همنشین و هم نفس آل عبا شویم رفتید خوش به حال شما یادمان کنید . شاید که با نسیم دعاتان دوا شویم.

برویم و بخوانیم تا به شهید مهربان پنجشنبه شهدایی شیرازه برسیم....

هنوز صدای تپش قلبش را می شنوم، گویی هیچ دشنه ای نمیتواند آهنگ سرشار از شور حسینی  قلبش را از تپش باز دارد  چرا که این قلب آغازین تپش خویش را در تاسوعای حسین علیه السلام آغاز کرد و بیست و چند سال بعد در جمعه روزی که متعلق به فرج پرشکوه فرزند عدالت گستر  امام حسین ، مهدی موعود(عج) است در صف منتظران واقعی حضرت مهدی ارواحنا له الفداء عاشقانه  سینه خویش را سپر بلای  ارزشهای ناب اسلام و انسانیت گردانید. راستی مگر قلبی را که عمری به عشق عاشورایی شدن از عاشورا تا آدینه فرج می تپیده با مرگ نسبتی است؟ هرگز ، این چنین قلبهایی را باید زیارت نمود چرا که جز خدا در آن راه ندارد.

براستی  که مرگ در نظر اینان چونان خورشیدی است که بر صفحه ظلمت بار روزگار طلوع می کند و یکباره فارغ از همه وابستگی های مادی و دنیوی ، صفا بخش وجود خداجویشان می گردد حلاوتی که در گفتار و کردار اینان است در هیچ چیز  و هیچ کس نمی توان یافت و چه زیبا بود لحظه ای که اولین گریه مظلومانه خویش رادر تاسوعای سید الشهدا(علیه السلام) سال۱۳۵۲ هجری شمسی سرداد. گویی از همان آغاز با مولایش میثاق پاسداری از حریم امر به معروف و نهی از منکر را مستحکم می ساخت.


و اما در ادامه اشاره مختصری به زندگی و نحوه شهادت شهید قاسم سجادیان اولین شهید امر به معروف نهی از منکر استان فارس  می کنیم،شهیدی که در سیدان شهر سادات چشم به جهان گشود، تک پسر خانواده و  ذاکر اهل بیت بود متولد ۱۳۵۲ و تاریخ شهادت این شهید  18 تیر 1378 در کوچه باغ های سیدان است .

 وی در شهری چشم به جهان گشود که در پیروزی انقلاب اسلامی و حماسه دفاع مقدس اولین شهید انقلاب اسلامی شهرستان (شهید عبدالعلی حسن پور) و از جمله نخستین شهدای دفاع مقدس (شهید امراله پور هاشم) را در سطح شهرستان مرودشت و شهر سیدان تقدیم اسلام و میهن اسلامی نمودند.

در چنین فضای مذهبی و محیط بالنده ای بود که قاسم سالهای تحصیل خود را می گذرند و روز به روز فضائل انسانی او بارزتر می شد که گوشه ای از آن طی سالهای تحصیل در دبیرستان شهدای سیدان متجلی شد.

بنا به گفته معلمین این شهید جوان بسیار با وقار و محجوب بود و از روحیه جوانمردی برخوردار، در فعالیت های فوق برنامه فعال بود.

یکی از معلمانش می گوید: بیاد دارم که در نمایشنامه ای مربوط به جنگ، نقش شهید را به خوبی اجرا کرد، هنگام خداحافظی با معلمین متواضعانه، عقب عقب می رفت که چنین رفتاری را از کمتر دانش آموزی می دیدیم. روزی در مدرسه و در جمعی که قاسم بین ما بود صحبت از تشویق عده ای از دانش آموزان شد در این فکر بودیم که به چه طریقی و از کجا جوایزی که ترجیح می دادیم نهج البلاغه باشد تهیه کنیم. فردای آن روز قاسم کارتنی در دست گرفته به طرف ما آمد و گفت فکر جایزه نباشید و رفت، دیدیم آنها را تهیه و کادو کرده است.

خدمت سربازی و ازدواج شهید سجادیان

 هرچند قاسم در دوران تحصیل نیز مددکار پدر بود، اما عشق و احساس مسئولیت بی اندازه در برابر والدین ، والدینی که درخت زندگی‌شان جز او و تنها خواهرش ثمره دیگری نداشت ؛ مشاهده زحمات مادر پای دار قالی و دست های پر از تاول پدر برایش انگیزه ای جهت ادامه تحصیل نمی گذاشت.

 هر چند درسش خوب بود ، از این روی سال چهارم متوسطه رشته علوم تجربی را تا آخر ادامه نداد و با اصرار در تاریخ هجدهم اردیبهشت ماه 1371 به خدمت سربازی رفت و آنجا نیز درخشید. برادران پاسدار از او بسیار راضی بودند زیرا مانند یک بسیجی زمان جنگ که برای رزمندگان خاکریز می زد، او نیز روی لودر سپاه عاشقانه و با مهارت و اراده ای فوق العاده کار می کرد و در عین حال از نماز و فرایضش غافل نبود.

سال ۷۳ خدمت او تمام شد و پدر جوانی رشید و با وقار، نیرومند و پهلوان سیرت و دلاوری بلند همت را در کنار خود می دید که به گفته پدر و دوستان و همکاران با رفتار و گفتارش به آن ها درسهای تازه ای می داد. درسهایی از جوانمردی ، غیرت ، سخاوت ، تعصب به دین و ناموس ، ساده زیستی ، اخلاص و بی ریایی… که در هر مقوله خاطرات و حکایات فراوان و به یاد ماندنی در اذهان است که جای ذکر آن ها در این مختصر نیست.

سال ۷۴ با دختر عمه اش که از سادات محل بود ازدواج کرد که ثمره این ازدواج فرزندش حامد است که در زمان شهادت بابا دو ساله بود.

آخرین شب زندگی شهید از زبان مادر 

 ساعت از ۱۲ شب گذشته بود که همراه پدرش از سر کار آمد(شب جمعه ۱۷/۴/۷۸) شام خورد و برای استراحت به پشت بام منزل رفت. دقایقی بعد پیش من و پدرش آمد و گفت دلم می خواهد امشب همگی یکجا بخوابیم ؛ چون دیده بود هوای بیرون خنک است فکر ما بود ،من بهانه آوردم که درب خانه ها باز است احتیاط دارد این موقع شب کلید ها هم زیاد است نمی دانیم کدام کلید به کدام در می خورد؛ قاسم بلند شد همه کلیدها را آورد چسب کاغذی هم آورد روی تک تک کلیدها نوشت و چسباند که این کلید مال پذیرایی است این مال فلان اتاق است و….. گفت خوب این هم از کلیدها برای همیشه راحت شدید ،من گفتم پا ندارم از این همه پله بالا بروم مرا بغل کرد و از پله ها بالا برد؛ خلاصه ما را راضی کرد و آن شب بنا به خواست شهید همه در کنار هم بودیم.

جریان شهادت شهید جبهه امر بمعروف و نهی از منکر قاسم سجادیان از زبان شاهد عینی

سالاری معروف به محمدی از بانوان مؤمنه ساکن حومه شیراز است که مربی قرآن و ذاکر اهل بیت است. وی در این باره گفت:ما برای استفاده از طبیعت حومه سیدان به آنجا رفته بودیم و ناهار که خوردیم راه افتادیم تابه شیراز برگردیم ، در کوچه  باغ های مسیر، یک پیکان قهوه ای چند بار از ما سبقت گرفته و ما را خاک دادند و نهایتا در آن گرمای هوا و خلوتی مسیر کمی جلوتر راه را بر ما بستند یکی از آنها با چاقو زیر گلوی شوهرم گذاشت و نفر دوم از شیشه عقب تا کمر وارد ماشین شد و ما  را اذیت می کرد ، هر چه ما التماس می کردیم، تمسخر می کردند ، در حال استغاثه بودیم و در اوج ناامیدی یک مرتبه متوسل به آقا ابوالفضل(ع) شدم که بی درنگ جوان رشیدی که محاسن زیبایی داشت ، با خودرو از راه رسید و پیاده شد ، ابتدا آنها را به اسم صدا زد و گفت با اینها چه کار دارید؟ این ها میهمان ما هستند؟ گناه دارند…

آن دو گفتند: قاسم راهت را بگیر و برو ، در کار ما دخالت نکن ، شهید با کلمات متین چند دقیقه با آنها صحبت می کرد اما نهی لسانی بی تاثیر بود آنها با شهید درگیر شدند اما قاسم عزیز، بسیار رشید بود هر دوی آ‌ن ها را گوش مالی داد و درمقابل تهدید آنها خم به ابرو نمی آورد.

قاسم ما را سوار ماشین کرد و گفت تا من هستم بروید، ناگهان یکی از آن دو خبیث از داخل ماشین دشنه بزرگی آورد و در یک آن، در سینه شهید فرو کرد و هر دو پا به فرار گذاشتند. فریاد یا حسین یا حسین ما بلند شد ، شهید دست بر شکم، ما را دلداری می داد تا این که  وسیله ای از راه رسید و آن عزیز را به درمانگاه محل برد ما خودمان را به آنجا رساندیم شهید روی تخت خوابیده بود ، در حالی که ما گریه و زاری می کردیم به من گفت :خواهر ناراحت نباش من که چیزیم نیست ، به خدا اگر در این راه کشته هم شوم، وجدانم راحت است و سرانجام پس از انتقال آن دلاور مرد، به بیمارستان شهید مطهری مرودشت روح پاکش در ساعت شش عصر جمعه هجدهم تیر ماه سال هفتاد و هشت در جوار حق مأوا گرفت…

سخن اخر...
 
آسمونی شدن نه بال میخواد و نه پر

دلی میخواد به وسعت خود آسمون

مردان آسمونی بال پرواز نداشتن

تنها به ندای دلشون لبیک گفتند و پریدند


انتهای پیام/ف
برچسب ها: شیرازه ، فارس ، شیراز
نظرات بینندگان