کد خبر: ۱۵۸۱۰۰
تاریخ انتشار: ۰۴:۲۵ - ۲۵ بهمن ۱۴۰۱
وصیت‌نامه شهيد محمد اسلامي نسب:

وقتی پای دفاع از اسلام در میان است باید قید همه چیز را زد

وقتی پای دفاع از اسلام در میان است باید قید همه چیز را زد. این حقیر گنه‌کار با آغوشی باز و قلبی مطمئن به استقبال شهادت و میدان رزم می‌روم که این مردن شیوه مردان آزاد جهان و مردان خداست.
به گزارش خبرنگار گروه قطعه شهدا پایگاه تحلیلی خبری شیرازه، در اواخر زمستان سال 1333 و در روستاي لايزنگان از توابع شهرستان داراب خانواده اسلامي‌نسب آغوش خود را براي ورود «محمد» باز كرد. 

سومين بهار زندگي اين نو قدم با مرگ جانسوز پدر همراه شد. او قرآن را در طفوليت فرا گرفت و به يمن مؤانست با كلام الهي، شكوفه‌هاي عشق و ايمان در دل نوراني‌اش شكفت. دوران دبستان را در روستا و مقاطع بعد را در شيراز گذراند و در كنار درس مدتي نيز به كار مشغول شد.

وی در شیراز خانه خواهرش ساکن شد و در کنار ادامه تحصیلات ابتدایی در مغازه خیاطی شروع به شاگردی کرد تا کسب حلال را از همان نوجوانی تجربه کند.

کم کم ضمیر پاک و روح بلند پرواز او را به پای منبر شهید آیت اللّه دستغیب(ره) و بعدها به پای منبر و درس فقه مجاهد حضرت آیت اللّه سیّد علی‌محمّد دستغیب«مدظله‌العالی» کشاند.

وي همزمان با بحبوحه انقلاب، در تظاهرات و راهپيمايي‌ها حضور فعال داشت. در سال 1353 ازدواج نمود و پس از پيروزي قيام مردمي همزمان با شروع غائله كردستان به اين منطقه عزيمت كرد و پس از سه ماه نبرد عليه منافقين به شيراز بازگشت و با آغاز جنگ تحميلي وارد عرصه جهاد در سرزمين خوزستان گرديد و تا لحظه شهادت به مبارزه با دشمنان حق پرداخت. 

در طول اين مدت در عمليات‌هاي مختلفي شركت كرد و از ناحيه چشم مجروح شد. در عمليات والفجر 8 با سمت فرماندهي گردان امام رضا (ع) به خط رفت، و در اثر پخش مواد شيميايي دچار مصدوميت شد.

محمد علاقه قابل ستايشي به حضرت صديقه كبري فاطمه زهرا (س) داشت و بدين جهت او را «سردار زهرايي (س)» مي‌خواندند و سرانجام در عمليات كربلاي 4 با رمز يا زهرا (س) درحالي‌كه فرماندهي گردان امام رضا (ع) از لشكر 19 فجر را بر عهده داشت. در سن 32 سالگي در سال 1365 شهد شيرين شهادت را نوشيد. 

از او 5 فرزند به يادگار ماند. پيکر پاکش را 25 روز بعد به دنبال عمليات کربلاي 5 به شيراز انتقال دادند و در دارالرحمه شيراز به خاک سپردند.

بخشی از وصیت نامه شهید اسلامی نسب:

«حال که وصیت نامه می نویسم بسیار حالت عجیب و حساسی دارم عالم جدایی از زن و فرزند و عالم ملحق شدن به محبوب عالم، هجران از بچه‌هایی که دیروز وقتی می‌خواستم از درب منزل خارج شوم تا درب منزل و حتی بیرون مرا بدرقه کردند و حالات مخصوص از بچه‌های کوچک مشاهده کردم چون نمی‌توانستند حرف بزنند با چشمانشان خدا حافظی می‌کردند، مثل این‌که می‌دانستند دیگر بابایشان بر نمی‌گردد.

البته این هجران از فرزند و چیزهای دیگر برای ما قابل تحمل است و در جهت رضای معشوق آسان‌تر از آب گوارا است. ما هم مثل دیگران احساس داریم و علاقه به زن و فرزند و مادر… ولی وقتی پای اسلام به میان می‌آید همه چیز حل می‌شود.

وقتی پای دفاع از اسلام در میان است باید قید همه چیز را زد. این حقیر گنه‌کار با آغوشی باز و قلبی مطمئن به استقبال شهادت و میدان رزم می‌روم که این مردن شیوه مردان آزاد جهان و مردان خداست.

این آخرین لحظات یک سرباز کوچک ناقابل اسلام است و هیچ احتیاج مادی و تعلقی ندارم، و امام خمینی را نزدیک‌ترین فرد به معصومین، می بینم که گوش به فرمان امام زمان«عج» است.

خط او صراط مستقیم و دوری از خط و راه او گمراهی محض است. 

در پایان خدا را شکر می‌کنم که مرا با جهاد آشنا کرد تا صفت خدای بزرگ را با دل و جان پذیرم. 

و السلام مورخه ۳/۱۰/۶۵ ساعت ۲۰/۱ نیمه شب نزدیک عملیات، گردان آقا امام رضا(علیه السلام) 
پاسدار محمّد اسلامی نسب»


انتهای پیام/224224


نظرات بینندگان