پایان احمدینژاد
اما نکتهای که در همهی انتقادات به حلقه انحرافی اطراف احمدینژاد و خود او وجود داشت، مطلق نبودن عمدهی این انتقادات بود. یعنی اگر کسی خبر مگویی در خصوص اقدامات این حلقه خاص میگفت، می شد در آن تشکیک کرد. و این رویه تشکیک با دروغ های بزرگی که بعضا برخی رسانههای حتی اصولگرا میگفتند، پر رنگتر هم میشد.
میشد از سر دلسوزی، در شنیدن و گفتن برخی اخبار دقت بیشتری به خرج داد، میشد دستهای پنهان کینه به دل گرفتگان سال 84 را در پس برخی از این انتقادات دید و ... البته این به معنای تعصب نسبت به دولت نبود، این، دیدن همهجانبه بود چرا که می شد هم ضعفهای بسیار و بعضا مبنایی دولت را دید و هم صف مخالفان دندان تیز کرده سیاسی و گفتمانی را و هم صف دلسوزانی که برای اصلاح و نه تخریب از در انتقاد وارد شده بودند.
اما «ناگهان پرده برافتاد که این یعنی چه؟» اتفاقی که در آخرین روز ثبتنام افتاد، آنقدر دردناک و ناجوان مردانه بود که همه چیز را تمام کرد. اگر تا دیروز میشد در مقابل صددرصد انتقادات، ده درصد هم احتمال داد که مثلا سفرهای استانی، انتخاباتی نیست، اگر تا دیروز میشد در مقابل صددرصد انتقادات، ده درصد هم احتمال داد که همایش ورزشگاه آزادی و پرچمهای ایران و ... انتخاباتی نیست، اگر تا دیروز میشد در مقابل صددرصد انتقادات، ده درصد هم احتمال داد که ... امروز دیگر همه چیز تمام شد. احمدینژاد فاتحهای بس سوزناک و البته با لبخندهایی شیرین برای خود! خواند و همه چیز را تمام کرد. او آنقدر تند رفت که وقتی دستهای مشایی را پس از ثبتنام در دست خود گرفت و به بالا برد، انگار پادشاهی، ولیعهدی را برای مردم مشخص کرده است!
تیر خلاص به احمدینژاد را نه مخالفان او که خودش شلیک کرد. اگرچه خدمات و دستاوردها باقی است و نامردیها در حق دولت نهم و دهم هم باقی است اما این سکانس، اصلیترین سکانس همه این سالها بود، سکانسی تلخ که منحنی سقوط یک شخص را به نمایش گذاشت.
انتهای پیام/523