کد خبر: ۴۸۴۷۳
تعداد نظرات: ۶ نظر
تاریخ انتشار: ۱۰:۲۴ - ۲۱ آذر ۱۳۹۲
پنجشنبه ها با شهدا

ش مثل شربت! خاطره ی تکان دهنده یک خانم معلم از روزی که حرف «ش» را به بچه ها یاد داد!

یادم افتاد «مهرداد کریمی» بود؛ شاگرد خودم. اشک شوق در چشمانم حلقه زد. در دلم به او افتخار می کردم. به چه پُست و مقامی رسیده بود. یاد دو جمله ای که در دفتر مشقش نوشته بود افتادم.

به گزارش سرویس قطعه شهدای شیـــــرازه، رسول اقلیدی در آباده نما نوشت: چند روز پیش خانم معمارزاده را دیدم. خانم معلمی که معلم ِ معلم های ما بوده. خانم معلمی خوش مشرب و مهربان و طبق معمول همیشه از او خواستم خاطره ای از آن دوران برایم تعریف کند. با اینکه ایستادن برایش کمی مشکل بود با حوصله خاطره ای برایم گفت از تدریس حرف "شین"  که حتما آن را بخوانید:

قبل از انقلاب بود؛ من معلم پایه اول بودم. وقتش رسیده بود که حرف "شین" را به دانش آموزانم یاد بدهم. مثل همیشه وارد کلاس شدم و روی تخته با گچ قرمز نوشتم "شـ، ش" وقتی کارم تمام شد از بچه ها خواستم طبق روال کلاس، برای جلسه بعدی چند کلمه که حرف "شین" دارد را بنویسند و با آن ها جمله بسازند.

جلسه بعد شد و از بچه ها تکلیف خواستم؛ هر کسی چیزی نوشته بود و جمله ای ساخته بود. در میان بچه ها 2 جمله کوتاه توی دفتر «مهرداد» به نظرم جالب آمد. نوشته بود: "من شیرینی را دوست دارم. شربت شیرین است." برایم جالب بود بدانم چرا توی این همه شیرینی چرا شربت؟!

سال های متمادی گذشت. یک روز صبح به خیابان رفتم که با ازدهام جمعیت روبرو شدم. پیش خودم فکر کردم حتما مسئولی سر و کله اش پیدا شده است. جلوتر نرفتم و گوشه ای ایستادم و محو تماشای جمعیت شدم؛ چند دقیقه ای به همین منوال گذشت تا اینکه صدای صلوات حضار من را از خلسه بیرون آورد.

به خودم گفتم بروم جلوتر ببینم چه خبر شده؟ مردم  با ذکر صلوات او را روی دست و دوش خود بلند کرده بودند. خوب نگاه کردم؛ آشنا بود! انگار جایی قبلا دیده بودمش.

آهان یادم افتاد «مهرداد کریمی» بود؛ شاگرد خودم. اشک شوق در چشمانم حلقه زد. در دلم به او افتخار می کردم. به چه پُست و مقامی رسیده بود. یاد دو جمله ای که در دفتر مشقش نوشته بود افتادم. دو جمله ای که حالا معنی اش را خوب درک کرده بودم. تابوت او روی موج دستان مردم چه تلاطم زیبایی داشت حالا که شربت شیرین شهادت را نوشیده بود.

زیر لب گفتم: مهرداد من؛ شهادتت مبارک! عجب شربتی نوشیدی...

**************

اشاره: شهید مهرداد متولد 25 اسفند ماه 1349 شهر شیراز بود. خانواده او اهل خرمبید استان فارس بودند ولی خود او در شهرستان آباده رشد یافت و دوره دبیرستانش را در دبیرستان سعدی آباده گذراند. اله قلی کریمی پدرش می گفت: به كارهاي ورزشي و هنري علاقه بسياري داشت منبت كاري، شنا، كوهنوردي و فوتبال فعالیت های مورد علاقه او بود. در گروه سرود آباده عضو فعال گروه بود و سرود معروف "مادر برام قصه بگو" را جلو امام اجرا کردند. پسرم به حضور امام خميني (ره) رسيده بود و امام قرآني به وی هديه کرد.

یکی از وصیت های شهید کریمی به دوستانش این بود که: به سخنان امام خميني (ره) گوش دهيد و به دستورات ايشان عمل كنيد. تأكيد زيادي روي نماز داشتند و به خانواده ي خود سفارش مي كردند كه نماز را بايد اول وقت بخوانند و در همه موارد بايد صبور باشند.

سرانجام مهرداد 17 ساله در تاریخ 27 اسفند ماه 1366 در حالی که 2 روز بود وارد 18 سالگی شده بود در منطقه کوهجار عراق همراه با سردار شهید اسد قلی اسدی فرمانده گردان قمربنی هاشم (علیه السلام) به شهادت رسید.



نظرات بینندگان
نظرات بینندگان
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
0
یا حسین. واقعا ناراحت کننده بود
بسيجي
Iran (Islamic Republic of)
پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
0
حيف اين شهدا با اين افرادي كه الان ادعاي ادامه دهندگان راه آنها را دارند
سارا
Iran (Islamic Republic of)
پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
0
شهادت نوش جانت برادر
خادم الشهداء
Iran (Islamic Republic of)
پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
0
شهدا شرمنده ایم ................
ناشناس
Iran (Islamic Republic of)
پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
0
شهادتت مبارک
حسین
Iran (Islamic Republic of)
پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
0
همه خوبها رفتن و همه ... ماندن برای همین جامعه ما اینجوری شده.
هر کسی خودشو اصلاح کنه شاید جامعه درست بشه.