کد خبر: ۴۹۴۷۰
تاریخ انتشار: ۱۲:۴۹ - ۱۱ دی ۱۳۹۲
پنجشنبه ها با شهدا

واقعه ی شب دهم دی ماه و خانواده ای که مقتل شهیدشان را هر روز می بینند!

اولین شهید ارسنجان فارس مردی بود که زندگی و مرگش پیچیده بود از شور و شعور و مجاهدت. خستگی ناپذیری خصوصیت بارز او بود.
به گزارش سرویس قطعه شهــــــدای شیرازه ، دهم دی ماه یادور واقعه ای مهم در تاریخ ارسنجان است. برای یادآوری و آشنایی مخاطبان با وقایع آن شب به سراغ 2 نفر از جوانان قدیمی ارسنجان رفتیم:

 

   آقای حسین نعمتی معروف به علوی که از انقلابیون قدیمی ارسنجان است در خصوص وقایع آن شب به ارسن نیوز گفت:


   «جوانان ارسنجان در زمان شروع انقلاب پیشتاز بودند به طوری که فعالیت هایشان حتی در برخی شهرهای اطراف تا قادرآباد نیز صورت می گرفت. از جمله مناطقی که با انقلابیون ارسنجان هماهنگ بودند بچه های علی آباد کمین بودند و نیروهای انقلابی ارسنجان به آن ها در مقابله با عوامل وابسته به رژیم کمک می کردند. در یکی از این موارد در 9دی سال57 نیروهای انقلابی ارسنجان ، شبانه  با حمله ی طراحی شده به پاسگاه سعادت شهر یکی از نیروهای آنها را برای تحت فشار قرار دادن ژاندارمری ، مخفیانه دستگیر کرده و به ارسنجان آورده بودند، که همان موقع مرحوم حجة الاسلام ثقة الاسلام  دستور آزادی او را صادر نمودند.

 

   با آقای علوی به محلی رفتیم که از آن جا شاهد وقایع آن شب بوده است:

 

 

   او ادامه داد: «همان شب تعداد زیادی از نیروهای مسلح رژیم برای به دست گرفتن کنترل شهر و خارج کردن آن از دست انقلابیون و دستگیری یا حتی از بین بردن افراد موثر انقلاب در ارسنجان، از جهات مختلف به خصوص از طرف سعادتشهر به  شهر هجوم آوردند و قصد داشتند با حمله به مسجد جامع به مقصود خود برسند. اما با توجه به آمادگی بچه ها و نهگبانی منظم از محلات و ورودی های شهر، مردم متوجه حمله شدند و آن هایی که توانایی داشتند با هر وسیله ای برای دفاع از مردم و انقلابیون به میدان آمدند برای نمونه خود من کاردی را از خانه برداشته و به خیال خود با آن قصد مقابله با مهاجمین را داشتم و تا مقابل مسجد امام حسین(ع) آمدم که دیدیم نیروهای رژیم تا میدان فعلی شهدای دانش آموز پیش آمده اند و به سمت چهارراه سعیدیه شلیک می کنند.  آنها با حرکت های سریع و حساب شده ای خود را به مرکز شهر رسانند و اما تعدادی از مردم که اسلحه هایی نظیر برنو داشتند با شلیک از روی پشت بام ها و سرپله ها سعی می کردند با آن ها مقابله کنند، زنان نیز از بالای پشت بام ها شعار می دادند و مسجد جامع هم به موقع تخلیه شده بود.

 

    پس از چند ساعت که درگیری ها فروکش کرد و نیروهای رژیم دست از پا دراز تر شهر را ترک کردند، متوجه شدیم آقای غلام عباس زارعی توسط نیروهای رژیم هدف قرار گرفته و به شهادت رسیده است که ایشان اولین شهید ارسنجان می باشند و فردای همان روز با حضور گسترده ی مردم تشییع شدند و تا 22 بهمن ماه که انقلاب اسلامی به پیروزی رسید دیگر شاهد تحرک خاصی از نیروهای رژیم در ارسنجان نبودیم»

 

   برای اطلاع از جزییات بیشتر نحوه ی شهادت اولین شهید ارسنجان، به سراغ یکی از فرزندانش رفته و با او به مسجد جامع، کانون مبارزات ضد رژیم مردم ارسنجان آمدیم:

 

 

   آقای محمد حسین زارعی معلم بازنشسته شهرمان و از فرزندان شهید غلامعباس زارعی در باره ی وقایع ان شب به ارسن نیوز گفت:

  

   «شهر ارسنجان یکی از شهرهای پیشرو در انقلاب اسلامی بود به طوری که هم زمان با شهرهای بزرگ فارس همچون شیراز و جهرم و کازرون، فعالیتهای انقلابی در ارسنجان نیز آغاز شده بود. به خاطرم دارم یک روز در اوایل پاییز 1356، یکی از روحانیون قم به ارسنجان آمد و مسایل انقلابی رو مطرح کردند که تقریباً از همان روز جوانان ارسنجان مسایل انقلاب رو پیگری و فعالیت  می کردند.»

 

   «اما واقعه ای که می خواهیم در مورد آن صحبت کنیم مربوط به سال 57 است که فعالیت های انقلابی در ارسنجان به جایی رسیده بود  که تقریباً در آذرماه پاسگاه ژاندارمری در ارسنجان برچیده شده بود و این شهر به صورت مستقل و بدون دخالت حکومت مرکزی اداره می شد، حتی مردم مسوولین ادارات رژیم را به شهر راه نمی دادند. تا اینکه واقعه ی دهم دی ماه رخ داد.»

  

   «در آن زمان جوانان ارسنجان مثل برخی شهرهای دیگر، کنترل شهر را به دست گرفته بودند و برای حفاظت از جان و مال مردم، شب ها به نگهبانی از تمام نقاط شهر از جمله جاده های ورودی از طرف شیراز و سعادت شهر و آباده ی طشک می پرداختند و جالب است بدانید که این نگهبانی ها خیلی منظم بود و ما پاسبخش و سرشیفت داشتیم. جوان ها در مسجد جامع که مرکز فعالیت های انقلابی علیه رژیم بود جمع می شدند و از آن جا پست ها مشخص می شد!»

  

   «شب نهم دی ماه 57 خودم در محل تل کاخ نگهبان بودم و شب بعد نیز به آن جا رفتم که برادری که پاسبخشِ آن شب بود به من گفت امشب شما شیفت ندارید و باید برای شب بعد استراحت کنید. با توجه به علاقه ای که آن زمان در همه بچه ها ازجمله این جانب بود به جای خانه به مسجد جامع رفتم. از ساعت 11/5 شب، ناگهان صدای تیراندازی از نقاط مختلف شهر بلند شد و با خبر شدیم که نیروهای رژیم از نقاط مختلف به خصوص از طرف جاده سعادت شهر به ارسنجان هجوم آورده اند و مشخص بود که مردم نیز با تعداد اسلحه هایی که در اختیار داشتند از جمله برنو و تفنگ های 10تیر و 5 تیر به مقابله با مهاجمان پرداخته اند و این را می شد از تفاوت صدای این نوع  اسلحه ها با اسلحه ی ژ3 که سلاح سازمانی نیروهای رژیم بود، فهمید. حجم تیراندازی هر لحظه بیشتر شد تا اینکه اعلام شد مسجد جامع دیگر امن نیست و همه باید آن را ترک کنند. همراه بقیه بچه ها از مسجد خارج شدم و از طرف خیابان سعیدیه فعلی به سمت فلکه شهرداری حرکت کردیم. خانه ی ما نزدیک همان فلکه هست و پدرم را دیدم که سرکوچه ی مان ایستاده و تا ما را دید گفت که به دنبال شما بودم، اوضاع خطرناک است و سریع داخل خانه بروید سپس خودش به سر کوچه بعدی که الآن به نام کوچه شهید منوچهری نامگذاری شده رفت و زن ها و بچه های هراسان را از محل به اطراف پراکنده و هدایت می کرد که ناگهان تیری که بعداً معلوم شد از پشت فلکه شهرداری شلیک شده بود به ایشان اصابت می کند.»

 

(محل استقرار شهید در هنگام اصابت گلوله)

 

 

   «تیر ژ3 از طرف راست وارد بدن ایشان شده بود و از پشت کتف شان خارج و به دیوار کاهگلی مقابل اصابت کرده بود»:

 

 

(محل و زاویه ی دید تیرانداز)

 

 

 

   « به طوری که ایشان فقط توانسته بود کشان کشان چندمتری حرکت و خود را به سرکوچه مان برساند»:

 

 

 

   « من و خواهرم با صدای شیون کسانی که آن اطراف بودند از خانه خارج شدیم و دیدیم که پدر سر کوچه مان به زمین افتاده است.»:

 

 

 

   «هراسان ایشان را به داخل خانه بردیم و همسایه ها و عموی بزرگوارمان که او نیز در جنگ تحمیلی به شهادت پیوست را مطلع کردم و وقتی به داخل منزل برگشتیم متوجه شدیم که ایشان جان به جان آفرین تسلیم کرده اند و ارسنجان اولین شهید خود را تقدیم اسلام نموده است. آن شب مردم به هر طریقی هرکدام از ما اعضای خانواده ی ایشان را به شدت متأثر و درحال شیون بودیم، به خانه های خود بردند. با پخش شدن خبر شهادت پدرمان، حدود ساعت 6/5 7 صبح روزبعد جمعیت زیادی در اطراف خانه ی مان گرد آمده و به یاد دارم مردم حتی فرصت آوردن تابوت را ندادند و با همان پتوی خون آلود شهید را تشییع نمودند و حتی خبر هجوم مجدد نیروهای رژیم برای پراکنده کردن مردم هم مانع تشییع جنازه ی شهید نشد و مردم با شور خاصی و با سردادن شعار پیکر ایشان را به سمت محل فعلی گلزار شهدا حمل نمودند و شعار "ای شهیدِ آزاده/ ای غلامعلی زارع/یاد تو گرامی باد" از همان جا شکل گرفت.»

 

(خانه ی شهید در همان کوچه)

 

   «بعدها گفته شد که نیروهای حمله کننده به شهر از گردان ضربت مستقر در مرودشت بودند و ظاهراً در نتیجه مقاومت مردم تلفاتی هم داده بودند که شواهدی که همان موقع وجود داشت از جمله خون های ریخته شده در بلوار فعلی شهید مهدی اسکندری که مسیر فرار آنها به طرف سعادت شهر بود و همچنین مشاهدات مردم آن شهر که می گفتند نیروهای رژیم را در حال حمل جنازه هایی دیده اند، این احتمال را قوت می داد.»

 

 

(شهید انقلاب و اولین شهید ارسنجان، غلامعباس زارعی)

 

کمی هم از خصوصیات آن شهید برای مان بگویید.

  

  « ایشان با اینکه یک روستا زاده بود و با توجه به وضعیت روستاهای ارسنجان در دوران رضاشاه، سواد هم نداشت و اوایل در کسوت چوپانی امرار معاش می کردند، اما به شدت به مسجد و فعالیت های مذهبی علاقه مند بودند و برای همین در سال 1338 از روستا به شهر ارسنجان نقل مکان کردند و به طور مرتب در نمازهای جماعت حضور میافتند و جزء افراد انگشت شماری بودند که حتی نماز صبح شان را هم در مسجد جامع ادا می کردند و مورد اعتماد روحانیت به خصوص مرحوم ثقة الاسلام بودند. و رساله های مراجع آن زمان از جمله آیة الله خویی را از آن مرحوم دریافت و در روستاهای ارسنجان توزیع می کردند که یادم هست یک روز که تعدادی رساله را به روستای کوشک که ان موقع هم پاسگاه ژاندارمری داشت برده بودند ایشان را دستگیر و حدود 48 ساعت در بازداشت نگه داشتند. در اکثر مراسمی که در روستاها برپا می شد حضور میافتند و مردم را به ذکر صلوات دعوت می کردند که در بعضی روستاها ایشان را به عنوان یکی از مشهدی صلواتی ها می شناختند. در مراسمی که در همان روز دهم دی ماه و روز سوم شهادت شان در مسجد جامع برگزار شد، علاوه بر مردم همه ی محلات شهر، تقریباً از تمامی روستاها نیز شرکت کردند و یکی از بزرگترین و به یاد ماندنی ترین اجتماعات مردمیِ آن زمان شکل گرفت و دیگر اینکه خیلی خوش اخلاق بودند و به مردم همه روستاها و شهر علاقه داشتند و مردم نیز ایشان را به عنوان یکی از افراد شاخص مذهبی می شناختند.»

 

در زمان شهادت چند سال داشتند و دارای چند فرزند بودند؟

 

  « ایشان متولد سال 1308 و در زمان شهادت 49 ساله بودند و 8 فرزند، 4 دختر و 4 پسر داشتند که یکی از فرزندان ایشان، برادر دیگرمان به نام شهید مصطفی زارعی که معلم مدارس روستاها و از بسیجیان گردان حمزه سیدالشهداء بودند نیز در سال 66 به شهادت رسیدند که در وصیت نامه ی خود نوشته بود "دلم میخواهد که پیرو پدرم باشم و نگذارم خونش به هدر رود" و این را با اهدا خون خود ثابت کرد.  

   ناگفته نماند که این خانواده علاوه بر پدر و برادرم، 3 شهید دیگر هم تقدیم اسلام نموده اند که عموی بزرگوارمان شهید علی زارعی، دامادِ عموی مان شهید عبدالصمد کاووسی و پسردایی مان پاسدار شهید محمد منفرد می باشند. اما همه ی اینهایی که گفتم که بدانیم ارزش های انقلاب اسلامی و پیروی از ولایت فقیه در این خانواده مستحکم هست و ادامه دارد و دوست داریم تمام همشهریان مان هم با یقین پیرو ولایت فقیه و حافظ ارزشهای انقلابی و اسلامی باشند.»

 

آیا سخن دیگری هم دارید که به ما بگویید؟

 

   «به هرحال حوادث آن شب و آن شهادت، در تاریخ ارسنجان ماندگار شد و انتظار ما از مسوولین این است که این ماجرا را به هر نحو که می دانند به عنوان یک ارزش در نظر گرفته و نسبت به آن حداقل اطلاع رسانی کنند تا نسل جوان امروز ما و مردم عزیز استان نیز از آن آگاه شوند و بدانند که ارسنجان از شهرهای پیشرو فارس در انقلاب اسلامی بوده است به طوری که برخی اخبار و وقایع آن دوران ارسنجان، در روزنامه های آن زمان از جمله کیهان و اطلاعات نیز منعکس شد. سپس آقای زارعی درختی را به ما نشان می دهد و می گوید: «این درخت ها آن موقع کوچک بودند و برای نمونه این درختی است که پدرم آن را به چوبی بسته بود تا خم نشود.»:

 

 

   

      گفتگوی ما با این عضو خانواده ی شهیدان زارعی پایان یافت اما آقای زارعی یادش رفت این را بگوید که از خانواده ایست که هر روز مشهد شهیدشان را می بینند! یادش رفت از پرچم ایرانی بگوید که خانواده ی شهیدان زارعی همیشه و در تمام ایام سال بر بام خانه ی شان برافراشته اند و هرگاه هم رنگ و رویش تغییر می کند دوباره آن را نو می کنند!(ششمین عکس)

 

 

انتهای پیام/224224

نویسنده :
زین العابدین شفیعی
نظرات بینندگان