کد خبر: ۵۵۸۴۰
تاریخ انتشار: ۰۹:۳۶ - ۰۱ خرداد ۱۳۹۳

تصمیم شما کاملا منطقی بوده است!

در شب سوم، طبق معمول به سختی مشغول اعزام افراد گردان 174 به داخل جزیره شمالی بودم که ناگهان بی‌سیم سرباز همراهم به صدا در آمد و از آن طرف خط، صدای سرهنگ بهمنی را شنیدم که می‌گفت ...
به گزارش شیرازه به نقل از فارس، سرهنگ فریدون کلهر از فرمانده‌هان ارتش جمهوری اسلامی در هشت سال جنگ تحمیلی است که در اغلب عملیات‌ها حضور فعال داشته است. وی خاطرات خود را از وقایعی که در جبهه دیده بازگو کرده و این مطلب اختصاص دارد به عملیات «خیبر» که در اسفند 1362 آغاز شد.
 
                                                                                                       ***
 
از اول شب تا سپیده تمام نیروهای تیپ مشغول آماده کردن خودشان برای انجام یک عملیات زودرس و غافلگیرکننده بودند.
 
این فعالیت‌ها بدون وقفه ادامه داشت تا اینکه غروب شد و براساس هماهنگی‌های قبلی در شروع تاریکی واحدها به ترتیب و به آرامی منطقه پراکندگی را ترک کردند و در پشت خاکریز از قبل تعیین شده در محل‌هایشان مستقر شدند.
 
به همراه سرهنگ بهمنی، سرگرد ارضی‌فرد، سرگرد نیکخو و دو نفر بی‌سیم‌چی با دو جیپ به سمت منطقه حرکت کردیم و در یک سنگر تعجیلی که ستوانیار فراوان، مسئول قرارگاه تیپ، در شب قبل آن را آماده کرده بود، مستقر شدیم.
 
منطقه مثل شب قبل کاملا ساکت و آرام بود تا اینکه در ساعت 21:30 روز سوم اسفندماه 1362 عملیات با رمز «یا رسول‌الله(ص)» شروع و حرکت اولین واحد ما به سمت دشمن آغاز شد. افراد گردان خط‌شکن با آرامش کامل در مسیری که افراد مهندسی با عملیات شب‌نما آن را مشخص کرده بودند، حرکت کردند. در پیشاپیش آنها افراد مین‌بردار در حرکت بودند تا هرچه سریع‌تر خودشان را به میدان مین دشمن برسانند و ماموریت اصلی‌شان را با ایجاد معبر در آن میدان انجام دهند.
 
حرکت رزمندگان گردان 174 به سمت دشمن ادامه داشت، بدون آنکه کوچک‌ترین عکس‌العملی از طرف نیروهای عراقی مشاهده شود. ناگهان آرامش منطقه به هم ریخت و حمله واحدها از طرف دشمن کشف شد و گلوله‌های منور عراقی‌ها منطقه را مثل روز روشن کرد و منطقه ما را هم زیر آتش گرفت. در آن زمان بود که سکوت رادیویی شکسته شد و بی‌سیم‌ها شروع به ارسال پیام کردند. اولین پیام را از فرمانده لشکر دریافت کردم.
 
وضعیت و موقعیت واحدها را خواست که گفتم:
 
- گردان خط‌شکن با آرایش مناسب به سمت میدان مین دشمن در حال حرکت است و دو گردان دیگر در پشت خاکریز مستقر هستند و منتظر دریافت دستور می‌باشند.
 
- ضمن آرزوی موفقیت برای نیروها خواستم بگویم که یک تیپ از سپاه پاسداران هم‌زمان با شما از جناح راست در حال پیشروی به سمت پاسگاه طلاییه هستند.
 
بعد از صحبت‌های فرمانده لشکر از سنگر خارج شدم تا اوضاع منطقه جلو را بهتر بررسی کنم. دشمن دیوانه‌وار منطقه ما را زیر آتش سنگین قرار داده بود و ترکش گلوله‌ها زوزه‌کشان و پشت سر هم در اطراف محل استقرار واحدها به زمین اصابت می‌کردند. صدای انفجار گوش انسان را به سختی آزار می‌داد.
 
بعد از مشاهده وضعیت منطقه با عجله به سنگر تاکتیکی برگشتم تا هرچه سریع‌تر از طریق بی‌سیم از اوضاع افراد واحد خط‌شکن و مین‌بردار مهندسی کسب اطلاع کنم. ستوان سیامک‌نیا از طریق بی‌سیم با نیروهای مین‌بردار در تماس دایمی بود و به آنها گوشزد می‌کرد که هر چه سریع‌تر حرکت کنند و موانع را از پیش پای واحد حمله‌ور بردارند.
 
سرهنگ بهمنی نیز با سروان محمدی در حال تماس بود و از وضعیت آنها سوال می‌کرد.
 
در این مرحله از عملیات وضعیت کلی واحدها به نسبت خوب بود و پیشروی آرامی به سمت جلو از افراد خط شکن گزارش می‌شد. تا اینکه کم‌کم بر شدت آتش دشمن افزوده شد و کارگردان 174 مشکل‌تر و حرکت آنها کندتر شد. از طرفی هنوز افراد مین‌بردار به میدان مین نرسیده بودند و ستوان سیامک‌نیا مداوم با سرپرست آنها تماس می‌گرفت و به او یادآوری می‌کرد که افراد هر چه سریع‌تر حرکت کنند و خودشان را به میدان مین دشمن برسانند. مسئول افراد مین‌بردار در پاسخ اصرار وی گفت:
 
- شدت آتش دشمن خیلی زیاد است و تا اینجای کار دو نفر از افراد زخمی شده و به عقب تخلیه شده‌اند.
 
فرمانده گردان نیز با بی‌سیم گفت:
 
- شدت آتش دشمن هر لحظه زیادتر می‌شود. با مشکل مواجه شدیم.
 
- هر طوری شده به سرعت حرکت کنید و خودتان را به میدان مین که نزدیک مواضع دشمن است، نزدیک‌تر کنید تا از آتش گلوله‌های دوربرد دشمن در امان باشید.
 
فرمانده لشکر نیز مرتب به من یادآوری می‌کرد که تیپ سپاه پاسداران در جناح راست شما به میدان مین دشمن رسیده‌اند. به فرمانده گردان خط‌شکن دستور بده تا هرچه سریع‌تر کار را تمام کنند. در جواب وی گفتم:
 
- با توجه به حجم زیاد آتش دشمن، سروان محمدی در تلاش است که به سرعت افرادش را به جلو هدایت کند، اما وضعیت منطقه و دشمن غیر از آن است که ما فکر می‌کردیم.
 
این گفت‌وگوها و مکالمات تلفنی بین لشکر و تیپ از یک طرف، تیپ و گردان از طرف دیگر همچنان ادامه داشت تا اینکه افراد مین‌بردار با استعداد خیلی کم که تعدادی از آنها در بین راه شهید و یا زخمی شده بودند، به میدان مین دشمن رسیدند و مشغول قطع سیم‌خاردارها و برداشتن مین‌های ضدنفر شدند. این خبر مسرت‌بخش را به لشکر اطلاع دادم؛ اما نیروهای تامین دشمن که در داخل میدان مستقر بودند، با آتش شدید مانع پیشرفت کار مین‌برداران شدند. کم‌کم زمان از دست رفت و آنها نتوانستند به موقع مسیری را در میدان مین دشمن باز کنند. در نتیجه افراد گردان 174 در پشت سیم‌خاردار میدان مین زمینگیر شدند. فوری به ستوان سیامک‌نیا دستور دادم با استفاده از سروصدای گلوله‌ها وسایل سنگین مهندسی را به جلو حرکت دهد و در امتداد میدان مین دشمن خاکریز بزند تا افراد گردان بتوانند پشت خاکریز مستقر شوند و از آتش مستقیم سربازان عراقی در امان باشند.
 
افسر مهندسی بلافاصله بولدوزر و لودرها را که از قبل در پشت خاکریز نگه داشته بود، به جلو حرکت داد. آنها با شجاعت توانستند در پشت میدان مین دشمن خاکریز بزنند و جان تعداد زیادی از افراد واحد خط‌شکن را از خطر حتمی نجات دهند.
 
کم‌کم شب به پایان می‌رسید، ولی هنوز افراد مین‌بردار مهندسی نتوانسته بودند در میدان مین معبر ایجاد کنند. عملیات آن شب در همان‌جا متوقف شد و ما ناچار شدیم که وسایل سنگین مهندسی را سریع به عقب بیاوریم تا در روز روشن هدف گلوله‌های ضد زره دشمن قرار نگیرند. ما توانسته بودیم حدود یک و نیم کیلومتر خاکریز چسبیده به میدان مین دشمن ایجاد کنیم و یک گردان را هم پشت آن خاکریز، نزدیک به خط پدافندی عراقی‌ها مستقر کنیم تا شب بعد بتوانیم عملیات را از پشت همان خاکریز ادامه دهیم.
 
اما در شب بعد، توقف عملیات از طریق لشکر به تیپ ابلاغ شد. ما چهار روز با یک گردان در خاکریز جلو و دو گردان در پشت خاکریز قبلی برای دریافت دستورهای بعدی منتظر ماندیم تا اینکه در روز پنجم فرمانده لشکر تلفنی به من اطلاع داد که خاکریزها را بدون تحویل دادن به واحد دیگری رها کنم و گردان‌ها را دوباره به منطقه پراکندگی قبلی برگردانم.
 
این دستور به فرماندهان گردان‌ها ابلاغ شد و آنها بدون تظاهر به برداشت نیرو از پشت خاکریزها در سکوت کامل شبانه واحدشان را حرکت دادند و در محل قبلی‌شان در منطقه پراکندگی مستقر شدند.
 
حدود یک هفته از استقرار واحد ما در منطقه پراکندگی نگذشته بود که فرمانده لشکر فرماندهان تیپ را احضار کرد و در یک جلسه پر گفت‌وشنود گفت:
 
در حمله چند شب قبل به منطقه عملیات خیبر، به‌ویژه جزایر مجنون شمالی و جنوبی تلفات به نسبت سنگینی به نیروهای سپاه پاسداران وارد شده است. به همین دلیل به لشکر ما ماموریت داده شده تا هر چه سریع‌تر منطقه واحدهای سپاه، مستقر در جزایر را تعویض کرده و پدافند از آن منطقه را به عهده بگیریم.
 
سرهنگ سلیمانجاه در پایان صحبت‌هایش به سرهنگ محمد سالارکیا که فرمانده تیپ یک بود، دستور داد آماده باشند و از فردا شب به ترتیب گردان‌ها را از هور عبور دهند و با واحدهای سپاه پاسداران در جزیره مجنون شمالی تعویض کنند. به تیپ ما هم ماموریت داد که پس از استقرار تیپ یک با استفاده از هاورکرافت نیروها را به جزیره مجنون جنوبی حرکت دهیم و با تعویض نیروهای سپاه پاسداران، پدافند از آن منطقه را برعهده بگیریم.
 
بعد از دستور فرمانده لشکر به قرارگاه تیپ آمدم و دستور سرهنگ سلیمانجاه را به فرماندهان گردان‌ها و سرپرست قرارگاه تیپ ابلاغ کردم و گفتم.
 
- باید هر چه سریع‌تر محل عبور رزمندگان از هور را شناسایی کنید تا در عبور نیروها در تاریکی شب دچار مشکل نشوند.
 
فردای آن روز سرهنگ دوم بهمنی و سرگرد ارضی‌فرد با یک دستگاه جیپ برای شناسایی به کنار هور رفتند.
 
قبل از برگشتن آنها سروان وکیلی از افسران تیپ هراسان پیشم آمده و گفت:
 
- براساس اطلاعات واصله، هواپیماهای عراقی کناره هور را بمباران شیمیایی کرده‌اند.
 
از شنیدن آن خبر تکان دهنده به شدت ناراحت و نگران شدم، چون هنوز معاون عملیاتی و رئیس رکن سوم تیپ از منطقه جلو برنگشته بودند. بلافاصله با سروان وکیلی به سمت هور حرکت کردیم. در بین راه افراد خنثی‌کننده بمب‌های شیمیایی را می‌دیدیم که ماسک ضد گاز به صورت داشتند و لباس‌های مخصوص پوشیده بودند و از منطقه جلو به عقب بر می‌گشتند. فاصله واحدهایی که در منطقه پراکندگی بودند با محل اصابت بمب‌های شیمیایی به نسبت زیاد بود و رزمندگان مستقر در آن منطقه از آثار مخرب بمب‌های شیمیایی کاملا در امان بودند.
 
وقتی که به کناره هور رسیدیم، تعداد معدودی از افراد خنثی‌کننده بمب‌های شیمیایی را مشاهده کردیم که در حال پاک کردن منطقه‌اند.
 
چند نفر از رزمندگانی که ماسک ضد گاز نداشتند، سر و صورت‌شان را با چفیه پوشانده بودند. پرندگان کنار و در سطح هور مرده بودند. زمین‌های آن اطراف بر اثر گرد کپسول‌های ضد گاز شیمیایی کاملا سفیدپوش شده بود و انسان را به یاد یک زمستان زودرس می‌انداخت. در آن اوضاع و احوال آشفته و تاسف‌بار هر چه این طرف و آن طرف گشتیم، از سرهنگ بهمنی و سرگرد ارضی‌فرد اثری نبود به ناچار به سمت قرارگاه تیپ برگشتیم.
 
در بین راه دچار تنگی نفس شدم و آب از چشمانم سرازیر شد، ولی کمی که از منطقه دور شدیم آن علایم از بین رفت و حالم بهتر شد. وقتی که سروان وکیلی خودرو را در جلو سنگر ستاد تیپ نگه داشت، سرهنگ بهمنی و سرگرد ارضی فرد از سنگر بیرون آمدند. معلوم بود که آنها از یک راه دیگر از منطقه جلو به عقب برگشته‌اند. از دیدن آنها بیش از حد خوشحال شدم و از اینکه آن دو سالم هستند،شکر خدای را به جا آوردم.
 
آن روز رزمندگان تیپ، سخت در تلاش بودند و خودشان را برای انجام ماموریت جدید آماده می‌کردند.
 
روز به پایان رسید. اول شب به همراه سرهنگ بهمنی، سرگرد عزیز کاظمی، سرگرد ارضی فرد و فرماندهان گردان برای شناسایی از جزایر مجنون با دو جیپ به سمت اسکله‌های اول آبراه هور حرکت کردیم و با رزمندگان تیپ یک که قصد عزیمت به جزیره شمالی مجنون را داشتند سوار هاور کرافت شدیم و به سمت جزیره رفتیم. پیاده که شدیم، از یک رزمنده سپاهی محل استقرار واحد برادر کاظمی را پرسیدم، با نشانی‌هایی که به ما داد به راه افتادیم و بعد از طی مسافتی به جزیره جنوبی دیدم. او مثل همیشه تبسمی بر لب داشت و به گرمی از ما استقبال کرد. هنگام دست دادن با وی متوجه شدم که یکی از انگشتان دستش قطع شده است. با تعجب به او گفتم:
 
- حاجی! چه بلایی بر سر انگشتت آمده است؟!
 
- برادر کلهر! یکی از انگشتان دستم زیادی کرده بود، به همین دلیل ترکش گلوله‌ای با قبول زحمت آن را کند و با خودش برد.
 
بعد ما را به منطقه عملیاتی توجیه کرد. بعد از توضیحات حاج احمد با افسران همراهم از جزیره جنوبی مجنون بازدید کردیم. در حین شناسایی از خطوط پدافندی پاسداری، چندین بار جزایر شمالی و جنوبی مجنون به وسیله بمب‌افکن‌های دشمن به شدت بمباران شد و تلفاتی نیز به بار آورد. عصر همان روز با برادر کاظمی خداحافظی کردیم و به اسکله برگشتیم.
 
بعد از غروب آفتاب با هاور کرافت از هور گذشتیم و با دو دستگاه خودرویی که راننده‌های آنها منتظر بازگشت ما بودند به طرف منطقه پراکندگی به راه افتادیم.
 
مدت سه روز طول کشید تا اینکه سرهنگ سالارکیا توانست همه رزمندگان واحدش را با هاور کرافت به داخل جزیره شمالی انتقال دهد و نیروهایی از سپاه پاسداران را در محل تعویض کند. بعد از آنها نوبت به رزمندگان تیپ ما رسید که از هور عبور کنند و وارد جزیره جنوبی شوند.
 
بعد از ظهر همان روز افراد گروهان یکم گردان 171 سوار خودرو شدند و به سمت اسکله‌ها حرکت کردند، سرهنگ دوم بهمنی نیز همراه آنها به جزیره رفت تا در تعویض شبانه رزمندگان تیپ ما با نیروهایی از سپاه پاسداران هماهنگی لازم انجام شود. رزمندگان اولین واحد از تیپ ما موفق شدند با آرامش کامل و بدون هیچ گونه حادثه ناگواری شبانه به جای سپاهی در سنگرها مستقر شوند.
 
در بیرون از جزیره من و سرگرد فراشی تلاش فراوان کردیم تا توانستیم دو گروهان باقی‌مانده آن گردان را با استفاده از هاورکرافت به سمت جزیره حرکت دهیم و در آن جابه‌جایی‌ سرگرد فراشی نیز به همراه افرادش رهسپار جزیره شد و موفق گردید قبل از طلوع آفتاب افرادش را در خطوط پدافندی مستقر کند. درهمان شب تعداد زیادی از نیروهای سپاهی جزیره جنوبی را ترک کردند.
 
شب دوم توانستیم گردان 804 را به همان طریق از داخل هور عبور داده و به جزیره جنوبی بفرستم.
 
در شب سوم، طبق معمول به سختی مشغول اعزام افراد گردان 174 به داخل جزیره شمالی بودم که ناگهان بی‌سیم سرباز همراهم به صدا در آمد و از آن طرف خط، صدای سرهنگ بهمنی را شنیدم که می‌گفت:
 
- عراقی‌ها از سمت راست جزیره خاکریز را شکافته‌اند، به همین دلیل آب هور به صورت سیل‌آسا منطقه پدافندی گردان 171 را فرا گرفته‌ است؛ به طوری که رزمندگان تا زانو داخل گل و لای فرو رفته‌اند. به ناچار به سرگرد فراشی دستور دادم که فوری افرادش را از آن منطقه آب گرفته بیرون آورد و در خاکریز وسط جزیره که ارتفاع آن بلندتر است، مستقر کند.
 
- خسته نباشید! تصمیم شما کاملا منطقی بوده است.
 
تشکر کرد و ارتباط قطع شد. شب چهارم به همراه سرگرد نیکخو، افسر مخابرات تیپ و دو نفر از درجه‌داران مخابرات به نام‌های استوار اهوارکی و گروهبان یکم صفری به همراه دو نفر سرباز بی‌سیم‌چی سوار دو دستگاه جیپ شدیم و به طرف پل شناور و خیبر حرکت کردیم که طول آن حدود چهارده کیلومتر و عرض آن بیشتر از عرض یک خودرو سبک نظامی بود.
 
مسئولان جهاد سازندگی طوری آن را طراحی کرده بودند که فقط خودروهای کوچک نظامی می‌توانستند از روی آن رفت و آمد کنند.
 
وقتی که به اول پل رسیدیم، هنوز هوا روشن بود و مسئول نظارت عبور و مرور پل اجازه نمی‌داد که خودروها از روی آن به سمت جزیره شمالی حرکت کنند. همه خودروهایی که حامل آذوقه و مهمات رزمندگان داخل جزایر بودند، به ستون یک و پشت سر هم قبل از رسیده به پل متوقف بودند که راننده‌های ما هم به ناچار خودروهایشان را در پشت آخرین خودرو ستون پارک کردند و منتظر حرکت خودروهای جلوتر از خود شدند.
 
در آن هنگام فرصتی پیدا کردم تا از فاصله نزدیک از آن پل دیدن کنم، به همین منظور پیاده به پای پل رفتم و آنچه را که پیش از این از مشخصات آن شنیده بودم، با چشم خود دیدم و در دلم به طراحانش صد بار احسنت گفتم.
 
 
 
 
 
انتهای پیام/
نظرات بینندگان