کد خبر: ۵۶۸۵۰
تعداد نظرات: ۲ نظر
تاریخ انتشار: ۱۱:۴۱ - ۲۴ خرداد ۱۳۹۳
بیست و یکمین معجون وبلاگی شیرازه:

آقای مسئول! پشت میزت قایم نشو/ ببخشید دکمه لباستون بازه!

در بیست و یکمین نسخه از معجون وبلاگی، منتخبی از برترین مطالب وبلاگ نویسان فارس در موضوعاتی از قبیل خدا و آرایشگر،مرا بغل کن، خوش به حال زمان، که تو صاحبش هستی... و چند موضوع دیگر منتشر شده است.

شیــــرازه: وب نویسان فعالی در سراسر استان فارس هستند که وبلاگ های آن ها از سطح بالایی برخوردار است. محتواهای خواندنی این وبلاگ ها گرچه مشتری خاص خود را دارد اما به منظور معرفی هر چه بیشتر، شیـــرازه در نظر دارد به صورت هفتگی گزیده بهترین های وبلاگی را در قالب «معجـــون وبلاگی» تقدیم شما خوانندگان گرامی نماید.

یقیناً مطالب بسیاری زیادی در فضای وبلاگی کشور وجود دارد که شایسته بهترین ها هستند، لذا گلچین این مطالب به معنای نادیده گرفتن زحمات دیگر وبلاگ ها نمی‌باشد. بر این اساس تمامی وبلاگ نویسان عزیزی که مایلند مطالب آنان منتشر شود می توانند به منظور معرفی وبلاگ خود، مطالب تولیدی خود را از طریق ارسال نظر در زیر همین مطلب یا از بخش ارتباط با ما ارسال نمایند.

*******

وبلاگ بازمانده نوشت:   نگاهی متفاوت به جام جهانی2014

هشت سال قبل بمناسبت شرکت تیم فوتبالمون در جام جهانی این مطلبو زدم . ادبیاتش مناسب اون زمانمه عذر تقصیر دارم. اما هنوزم همون حرفا پابرجاست :

ببخشین خیلی ببخشینا

روم بدیوار؛ گلاب قمصر کاشون بروتون وسط این هیر و بیری تب فوتبال و جام جهانی و برو بیا هاش که حتی ما رو هم گرفته و قراره بازی رو تو حسینیه قبل مجلس پخش مستقیم کنیم...

می خوام یه کمی فقط یه کمی. یه خورده . کوچولو خب !؟؟ بزنم تو تریپ معقولات .

باشه؟

و اما المعقولات .

1-کیه که آرزوی دیدن خنده بر لب های این مردم با وفا و صمیمی و مسلمونو نداشته باشه؟

اونم با این جوی که سیما ( علیه الرحمه و الدار الرحمه )ساخته که همه فکر می کنن پیروزی در یه بازی یعنی سرفرازی یه فرهنگ ۲۵۰۰ ساله + سرفرازی اسلام و نابودی امریکا و اسرائیل!

اما اونور قضیه هم باخته و خب طبیعتا حتما همه باید بریم بمیریم!

2- یه حرفایی اولای انقلاب می زدن که فوتبال ابزار استعماره و تو تب فوتبال همه غفلتا و بعد جنایتا اتفاق می افته و یه عده رو بلا نسبت شما زبونم لال با فوتبال …… ( منظور همون عزیز دلمونه که چهار پاست و صدایی شبیه ع ر داره! می کنن تا خودشون دنیا رو بچاپن .

حالا اون حرفا تکذیب نشده . نمی دونم چرا و فکر کنم قبل از هر یار شدنی چه نوع دوازدهمی چه سیزدهمیش باید یه فکری برای اون حرفا کرد. حرفایی که هنوز برخی کشورا می زنن مثل کوبا و اروگوئه و چین تا کشور نامسلمون کمونیست بی خدای فلان فلان شده دیگه.

3- هیشکی برام پیام نذاره که شما قدرت درک موقعیت فوتبالو در سیاست و همچنین در فراغت یا غیره نداری ……… دارم دااااش. منتها هر کی از ابزارهایی که داره در جهت اهداف و مقاصدش استفاده می کنه. ما از این ابزارا چه استفاده ای می کنیم؟

معرفی الگو های نابهنجاری و مردان ابرو برداشته به جوانان؟

دور ریختن پول بیت المال پای سلیقه ها ؟

محل نذاشتن به هیچ چیز دیگه و ندیدن هیچ حماسه دیگه؟

بابا حداقل تخصصی کار کنیم .

4- و من برخی از اوقات بابت مظلومیت همه اون چیزایی که انقلاب یادمون داده می نشینم و زار می گریم. زار. خیلی زاااااااااررررررر .

یهبحثی داشتم بعنوان پهلوانی یا قهرمانی . تتمیم این بحثه . اگه وقت داشتین و بازیا تموم شد برین تو نگارخونه سایت بخونین . هیچکی که نخوند. بلکه شما بخونین. ۳ سال پیش دادشو زدیم. نشد که نشد و نشنیدن که نشنیدن .

با ارزوی ظهور امام زمان و پیروزی تیم ملی فوتبال و حماسه سازانش

همین!

*******

وبلاگ کاش من هم یک بسیجی بودم :او خیلی ظریف هست!

شاید تازه دست و پا درآورده که این گونه دست و پا می زند!

با غریبه ها می خندد اما اشک اهل خانه را درآورده است.

خواستیم تنبیه ش کنیم دیدیم زیادی ظریف است.

داشت دلاورانه پستانکش را می مکید.

خودش را برای مادربزرگ همسایه لوس کرده بود و او را عمه کتی صدا می کرد.

همه ی اسباب بازی هایی که برادرانش با آنها خاطره داشتند را به پسر همسایه داد و جایش یک بسته آبنبات چوبی گرفت.

در پاکت را که باز کرد دید خالی ست! هرچه برادران گفتند بسته را ببینیم! نداد.هی می گفت پر از آبنبات است

الکی می خندید و هی سر برادرانش داد می زد!

اوخیلی ظریف است و سالگرد تولدش نزدیک.

مادرش می خواهد برایش کیک زرد بگیرد

*******

ممسنی وب نوشت: خاطره لری خداداد افشاريان از بازي افغانستان و پاکستان

ﺧﺪﺍﺩﺍﺩ ﺍﻓﺸﺎﺭﯾﺎﻥ ﺩﺭ ﮔﻔﺘﮕﻮ با ﺭﺍﺩﯾﻮ ﺩﻧﺎ گفت: ﺍﺯﻃﺮﻑ ﻓﯿﻔﺎ ﺩﺍﻭﺭ ﺑﺎﺯﯼ ﭘﺎﮐﺴﺘﺎﻥ و ﺍﻓﻐﺎﻧﺴﺘﺎﻥ ﺑﻮﺩﻡ، ﺩﻭ ﺗﯿﻢ ﺑﻪ ﻃﻮﺭﯼ ﻋﺠﯿﺒﯽ ﺑﺎ ﻫﻢ ﮐﺮﯼ ﺩﺍﺭﻧﺪ، ﺷﺮاﯾﻂ ﺳﯿﺎﺳﯽ ﻫﻢ ﻗﻀﯿﻪ ﺭﺍ ﺷﺪﯾﺪ ﺗﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ، ۶۰ ﺩﺭﺻﺪ ﻭﺭﺯﺷﮕﺎﻩ ﺍﻓﻐﺎﻧﯽ ﺑﻮﺩ، ﭼﻨﺪ ﺩﻗﯿﻘﻪ ﮐﻪ ﺍﺯ ﺑﺎﺯﯼ ﮔﺬﺷﺖ ﺑﺎ ﺍﻋﻼﻡ ﭘﻨﺎﻟﺘﯽ ﺑﻪ ﺳﻮﺩ ﭘﺎﮐﺴﺘﺎﻥ ﻭ ﮔﻞ ﺷﺪﻥ آﻥ، ﺍﻓﻐﺎﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﺗﺸﻮﯾﻖ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻭ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺗﻌﻮﯾﺾ ﭘﺮﺩﺍﺧﺘﻨﺪ.

ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻡ ﺑﺎﺯﯾﮑﻦ ﺗﻌﻮﯾﻀﯽ ﺍﻓﻐﺎﻧﻬﺎ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺧﻄﺮﻧﺎﮐﯽ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯿﮑﻨﻪ، ﺗﻨﻪ ﻫﺎﯼ ﺷﺪﯾﺪ ﻭ ﻗﺼﺪ ﺩﺍﺭﻩ ﺑﺎﺯﯼ ﺭﻭ ﺍﺯ ﮐﻨﺘﺮﻟﻢ ﺧﺎﺭﺝ ﮐﻨﻪ، ﺻﺪﺍﺵ ﮐﺮﺩﻡ ﻭ ﭼﻨﺪ ﻣﺮﺗﺒﻪ ﺑﻪ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﮔﻔﺘﻢ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻦ ﻗﺪﺭ ﺧﺸﻦ ﺑﺎﺯﯼ ﻣﯿﮑﻨﯽ ،،،آﺭﺍﻣﺘﺮ،،،، ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﻫﻢ ﻫﻤﺎﻥ ﮐﺎﺭ ﺭﻭ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﮐﺮﺩ، ﺑﻪ ﺍﻧﮕﻠﯿﺴﯽ ﻭ ﺑﺎ ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ ﻭﺍﯾﺴﺎ ﻭ ﮐﺎﺭﺕ ﺯﺭﺩ ﺭﻭ ﻧﺸﻮﻧﺶ ﺩﺍﺩﻡ ﻭ ﮔﻔﺘﻢ ﺩﻓﻌﻪ ﺑﻌﺪ ﺍﺧﺮﺍﺟﯽ! ﺑﺮﮔﺸﺖ ﻃﺮﻓﻢ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﮐﺮﻭ ﺳﯽ ﺧﻮﺕ ﻫﯽ ﭼﻪ ﺍﯾﮕﯽ؟ ﻣﻪ ﭼﻪ ﮐﺮﺩﻡ!؟

ﻣﺎﺕ ﻭ ﻣﺒﻬﻮﺕ ،،،ﺧﻨﺪه ﺍﻡ ﮔﺮﻓﺖ! ﮔﻔﺖ: ﺧﺪﺍﺩﺍﺩ ﻣﻨﻮ ﻧﻤﯽ ﺷﻨﺎﺳﯽ؟ ﻣﻦ ﭼﻬﺎﺭ ﭘﻨﺞ ﺳﺎﻝ ﺳﺮ ﭼﻬﺎﺭ ﺭﺍه ﻋﺎﻟﯿﻮﻧﺪ ﯾﺎﺳﻮﺝ ﺻﺎﻓﮑﺎﺭﯼ ﺩﺍﺷﺘﻢ !

ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺘﻢ: ﺍﺳﺘﺎﺩ ﻋﺠﺐ ﺻﺎﻑ ﮐﺎﺭﯼ ﻫﺴﺘﯽ! ﻭﻟﯽ ﺍﻻﻥ ﺑﺪﺟﻮﺭﯼ ﺩﺍﺭﯼ ﭘﺎﮐﺴﺘﺎﻧﯿﻬﺎ ﺭﻭ ﺻﺎﻑ ﻣﯿﮑﻨﯽ! ﺍﺧﺮﺍﺝ ﻣﯿﺸﯽ ﻫﺎ

*******

وبلاگ فرهنگی هنری آموزش و پرورش خرامه نوشت: مرا بغل کن

روزی زنی روستائی که هرگز حرف دلنشینی از همسرش نشنیده بود، بیمار شد. شوهر او که راننده موتور سیکلت بود و از موتورش براى‌ حمل و نقل کالا در شهر استفاده مى‌کرد براى اولین بار همسرش را سوار موتورسیکلت خود کرد. زن با احتیاط سوار موتور شد و از دست پاچگی و خجالت نمی دانست دست هایش را کجا بگذارد که ناگهان شوهرش گفت: «مرا بغل کن.»

زن پرسید: «چه کار کنم؟» و وقتی متوجه حرف شوهرش شد ناگهان صورتش سرخ شد. با خجالت کمر شوهرش را بغل کرد و کم کم اشک صورتش را خیس نمود. به نیمه راه رسیده بودند که زن از شوهرش خواست به خانه برگردند.

شوهرش با تعجب پرسید: «چرا؟ تقریبا به بیمارستان رسیده ایم.»

زن جواب داد: «دیگر لازم نیست، بهتر شدم. سرم درد نمی کند.»

شوهر همسرش را به خانه رساند ولى هرگز متوجه نخواهد شد که گفتن همان جمله ى ساده ى «مرا بغل کن» چقدر احساس خوشبختى را در قلب همسرش باعث شده که در همین مسیر کوتاه، سردردش را خوب کرده است.

عشق چنان عظیم است که در تصور نمی گنجد. فاصله ابراز عشق دور نیست. فقط از قلب تا زبان است و کافی است که حرف های دلتان را بیان کنید

*******

وبلاگ همهمه نوشت: خدا و آرایشگر

مردی برای اصلاح سر و صورتش به آرایشگاه رفت در بین کار گفت و گوی جالبی بین آنها در گرفت.
آنها در مورد مطالب مختلفی صحبت کردند وقتی به موضوع خدا رسید، آرایشگرگفت: من باور نمی کنم که خدا وجود دارد.
مشتری پرسید: چرا باور نمی کنی؟


آرایشگر جواب داد: کافیست به خیابان بروی تا ببینی چرا خدا وجود ندارد؟ شما به من بگو اگر خدا وجود داشت این همه مریض می شدند؟ بچه های بی سرپرست پیدا میشد؟ اگر خدا وجود داشت درد و رنجی وجود داشت؟ نمی توانم خدای مهربانی را تصور کنم که اجازه دهد این همه درد و رنج و جود داشته باشد.
مشتری لحظه ای فکر کرد اما جوابی نداد چون نمی خواست جر و بحث کند. آرایشگر کارش را تمام کرد و مشتری از مغازه بیرون رفت. به محض اینکه از مغازه بیرون آمد مردی را دید با موهای بلند و کثیف و به هم تابیده و ریش اصلاح نکرده ظاهرش کثیف و به هم ریخته بود.


مشتری برگشت و دوباره وارد آرایشگاه شد و به آرایشگر گفت:میدونی چیه! به نظر من آرایشگرها هم وجود ندارند.
آرایشگر گفت: چرا چنین حرفی میزنی؟ من اینجا هستم. من آرایشگرم. همین الان موهای تو را کوتاه کردم.
مشتری با اعتراض گفت: نه آرایشگرها وجود ندارند چون اگر وجود داشتند هیچکس مثل مردی که بیرون است با موهای بلند و کثیف و ریش اصلاح نکرده پیدا نمی شد.


آرایشگر گفت: نه بابا! آرایشگرها وجود دارند موضوع این است که مردم به ما مراجعه نمیکنند.
مشتری تاکید کرد: دقیقا نکته همین است. خدا وجود دارد. فقط مردم به او مراجعه نمیکنند و دنبالش نمی گردند.
برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد.!

*******

وبلاگ کاش من هم یک بسیجی بودم : تعویض استعمار با استحمار

دوران استعمار تمام شده است؛ خوشحال نشوید. هورا نکشید. دوران جدیدی آغاز شده است دوره ی استحمار. صفحات نخستین کتاب تمدن را پاره کرده اند و می گویند ما اصلیم.

ما تمدنیم.

بشر یعنی غرب.

حالا اگر می خواهی پیشرفت کنی باید، پا جای پای ما بگذاری.

نه عاقلانه که احمقانه.

باید مغز را تعطیل کنی. میمون شوی و تقلید کنی.

از فرق سر تا نوک پا فرنگی شوی.

حالا دیگر می شود سواری گرفت، به نام تمدن به نام بشریت، به نام خرد، به نام مدرنیته در خدمت غرب، به کام غرب.آری چنین است ای برادر

و اما خواهرم. چشم هایت را باز کن و ببین در زمین چه کسی بازی می کنی، تن آدمی شریف است به جان آدمیت نه همین لباس زیباست نشان آدمیت، تو را به چه فریفته اند که جلوه گری می کنی؟

تو که اهل این حرف ها نبودی

زن ایرانی نجیب است. به چادرش دست زدند انقلاب کرد. بانوی ایرانی حتی در سنگ نگاره های ۲۵۰۰ ساله هم لخت و عور نیست. بانوی ایرانی مقتدراست؛ در دربار شاهش یک خط خواند و قلیان شکست.« بسم‌الله الرحمن الرحیم الیوم استعمال تنباکو و توتون بای نحو کان در حکم محاربه با امام زمان علیه‌السلام است.» آن ظاهری که ساخته ای، ظاهر زن آریایی نیست مادمازل.

رک و رو راست چشم هایت دیگر نجابت ندارد.

به کجا می رویم؟

به سمت کدام مدینه ی فاضله؟

چشم هایت را بسته اند؛ دارند باغ و گلستان نشانت می دهند و به دره می اندازندت. زن ایرانی نجیب است.

آقای مسئول؛ پشت میزت قایم نشو. با تو هم حرف دارم. تو به ازای هر گناهی که به واسطه ی تعویق سن ازدواج در این کشور روی می دهد؛ مقصری. تو به واسطه ی هر فیلمی، هر شعری، هر نمایشی که شوره زار غرب را باغ سبز نشان می دهد مسئولی.

تو به ازای هر گذاره ی غلطی که از غرب به خورد دانشجویان کشورت می دهند مسئولی.

اصلا خیالت را راحت کنم. تو باید جواب خون تمام شهیدان از آدم تا خاتم و تمام مجاهدان راه حق را بدهی.

ختم کلام این که؛

هرکسی کو دور ماند از اصل خویش

بازجوید روزگار وصل خویش

باید تا دیر نشده برای بازگشت به اصل خویش کاری کرد.

*******

وبلاگ پژواک نوشت: خوش به حال زمان، که تو صاحبش هستی...



سلام ، بابای خوبی ها ! این جمعه هم تمام شد و تو هنوز نیامدی!

آقا.. قبول که ما بدیم و ادعای خوب بودن داریم، قبول که دائم از آمدنت می گوییم و از نیامدنت خوشحالیم، قبول که یادمان رفته برایت دعا کنیم، قبول که بودنت را فراموش کرده ایم و قبول که...

اما قبول داریم که تو خوبی و خوب چه چیزی غیر از خوبی با خودش می آورد؟

قبول داریم که عاشقانه به یادمان هستی و برایمان دعا می کنی و نگاهمان می کنی و...

همه ی این ها را که جمع می کنم به این میرسم که از خوبی و رفتار عاشقانه ات جز ظهور بر نمی آید.

بهترین کسم ،اگر این جمعه هم نشد، جمعه بعدی بیا ، ما منتظرت هستیم و محتاج دعاهای قنوت نمازت.

بیا که این زندگانی.... وفایی ندارد.

*******

وبلاگ مطالبه بسیج نوشت: ببخشید دکمه لباستون بازه

توی اتوبوس نشستم ۳چهار نفر بیشتر نبودیم که دیدم یه جون که موهاش مثل فنر رو سرش بالا پایین می ره به سمت اتوبوس می‌دوه از لحظه که چشمم به اون خورد ناخواسته چشمام روش قفل کرد و شروع کردم به آانالیز کردن ابروها کلفت ولی کاملا صاف و تمیز شده یه ته ریش خط انداخته و گردن بند ، چندتا دستت بند ، ناخن‌ها خیلی بلند و باریک و تمیز و کلی حلقه توی هر انگشتش شاید ۱۲تایی می‌شد.

آستین‌هاش رو روفته بود بالا و دکمه های پیراهنش تا نافش باز بود و بین دوتا دکمه بستش هم مجدادا باز بود. شلوار لی که شاید ۱۵ درصدش پاره پوره بود و یه کفش کتونی رو باز و بدون جوراب.

از لحظه‌ای که نشست شروع کرد با گوشی خیلی بزرگش که پشتش کلی قلب کشیده بود کار کردن.

موندم به اون چی بگم و از کجا سر صحبت رو باهاش شروع کنم کمی فکر کردم و گفتم جناب دکمتون بازه، و چند بار گفتم ولی خودشو می‌زد به نفهمی شاید داشت فکر می‌کرد که به این بابا چی بگم که روش کم شه

ول کن نبودم بالاخره سرش رو بلند کرد و به من نگاه کرد گفتم عزیز دکمتون بازه

جواب داد هوا گرمه و خودش هم خندش گرفت منم با خنده گفتم یعنی اینقدر گرمه گفت اره

گفتم خواستم بگم مردم از این کارتون خوششون نمیاد جواب داد: من برای مردم کار نمی‌کنم هر جور عشقم بکشه رفتار می‌کنم.

گفتم اینکه نشد استدلال اگه اینجوره یکی بگه من دوست دارم بدون شلوار بیام تو خیابون چون اینجور دوست دارم اینکه نمی‌شه.

سریع جواب داد مگه من بدون شلوار امدم بیرون. گفتم نه ولی این یقتون رو که تا پایین باز کردین مثل همون بدون شلوار امدن جامعه نمی‌پسنده اگه جامعه می‌پسندید شما تو صد نفر ادم کلی رو می‌دیدی که این کار رو می کنن نه اینکه صدتایی یک نفر هم اینکار رو نمی کنه.

یکی از دستاش شروع کرده بود به لرزیدن و حرصش گرفته بود، با لرزش صدا جواب داد: من برای حرف مردم کار نمی کنم ادم باید برای دل خودش کار کنه.

گفتم واقعا برای دل مردم کار نمی‌کنی؟ یعنی کار نداری که چجور نگاهت می‌کنن؟ اگه اینجوره چرا با همون لباس توی خونه نمیای بیرون؟ چرا این همه پول دادی یه پیرهن به این خوشکلی خریدی چرا موهات رو وقتی می‌خوای بیای بیرون شونه می‌کنی، خلاصه چرا وقتی می‌خوای بیای بیرون به سر وضعت می‌رسی؟ برای مردم کار می‌کنی حتی اگه ادعا کنی اینجور نیست در عمل داری برای مردم کار میکنی، منم می‌خواهم همینو بگم که مردم این کار رو نمی‌پسندند گفتم که بدونی این کار شما هنجار شکنیه و جامعه این کارت رو نمی‌پسنده.

بنده خدا که نمی‌دونست چی بگه گفت: من گفتم من برای دل کسی کار نمی‌کنم.

منم حرف اخرم رو زدم و گفتم: منم گفتم مردم از این کار شما خوششون نمیاد خواستم بودنید.

خلاصه طرف نه یقش رو بست نه دیگه چیزی گفت و دوباره سرش رو کرد تو گوشی.

هدف از اوردن این داستان نشون دادن یه ماجرای روی زمینه، یه مصداق از یک واجب دینی که در انجام اون ملاک‌ها و ظرافت‌هایی است که باید در نظر گرفته شود.

اول اینکه در امر به معروف و نهی از منکر قران می‌گوید: یدعون الی الخیر و یامرون بالمعروف و ینهون عن المنکر یعنی در مرحله اول شما نباید امر به معروف و نهی از منکر کنی باید دعوت به خیر کنی و عرف جامعه رو به یه خیر دعوت کنی

بعد تازه می‌روی سر وقت امر به معروف یعنی باید ببینی اون خیری که دعوت به اون کردی معروف شده که به اون امر کنی یا نه یعنی هنجار اجتماعی شده یا نه حالا آخرین مرحله می‌شه نهی از منکر خوب من اینجا دست گذاشتم روی اون رفتار هنجار شکن اون جون.

من اول کمی فکر کردم که از کجا شروع کنم همین جوری نپریدم وسط با زبون خوش حرف زدم و وظیفه خودم رو فقط تذکر لسانی می‌دونستم.

هرچند او جون یقش رو نبست ولی این تکلیف من بود اگر یه جمع همه این کار را می کردند رسیدن به هدف واجب امر به معروف محقق می‌شد اگر حداقل ۵ نفر دیگه توی اون روز به اون جون تذکر می‌دادند دیگه اون جون توان مقاومت در مقابل جو اجتماعی رو نداشت.

*******

وبلاگ مرجع سربازان جوان نوشت: جنبش مدافعان حریم کبریا

امروز رشحات انقلاب اسلامی لرزه بر پیکر نیمه جان مستکبرین و بر کاخهای شیشیه شان انداخته و برای گریز از این فروپاشی و اضمحلال به هر جنایتی دست میزنند تا چهره اسلام و مسلمین را در عالم چهره ای زشت جلوه داده و از سوی دیگر مانع از تشکیل امت واحده اسلامی شوند.


در آستانه میلاد یگانه منجی عالم بشریت و برای تحت الشعاع قرار دادن شکستهای پی در پی خویش در افغانستان و عراق و لبنان و فلسطین و سوریه و با دستهای پلید بنسفیان صفتان زمان به حریم اهل بیت هجوم آورده اند و فریاد تخریب حریم امن الهی را سر میدهند.

شاید ارتش چند ده میلیونی از مشتاقان خون خدا را از یاد برده اند که در اربعین شهادتش غسل شهادت نموده و با پاهایی تاول زده و قلبی آکنده از مهر ابدی به خاندان اهل بیت عصمت و طهارت به سویش شتافتند و خواب غفلت کور دلان عالم را در رژه ای حماسی بر هم زدند.

روباه صفتان و گرگ صفتان بدانند توطئه بر ملا شده اختلاف در امت اسلامی و به راه انداختن جنگ مذهبی میان مسلمانان خیالی خام بیش نیست و امت بزرگ اسلامی در سایه منویات ولی امرش امام خامنه ای هوشیار تر از گذشته این راه روشن و پر امید را ادامه خواهد داد تا حصول وعده الهی و پیروزی اراده مستضعفین به پرچمداری آخرین حجت خدا بر مستکبرین عالم(وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الْأَرْضِ وَنَجْعَلَهُمْ

لذا ما وبلاگنویسان اعلام می داریم : دست ما با قلم سازگارتر است تا با تفنگ، اما آن جا که شیطان و اولیای او با تفنگ بر جهان و جهانیان حاکمیت یافته اند، ما را چاره ای دیگر نیست مگر آن که تفنگ برداریم و از حق و عدالت و مظلومین دفاع کنیم و اکنون که کار را به کارزار کشانده اند، چه کسی دلاورتر از یاران کربلایی امام عـــشق؟

در آستانه ی تحرکات اخیر تکفیری ها و توهین به مقدسات اسلامی و امامان معصوم ، وبسایت سربازان جوان با همکاری باشگاه وبلاگنویسان استان فارس در راستای حمایت رسانه ای از رزمندگان و مجاهدان اسلام ، موج وبلاگی را به نام ” مدافعان حریم کبریا ” تدارک دیده است ، وبلاگنویسان محترم با قرار دادن لوگوی جنبش وبلاگی در وبلاگ ها و وبسایت های خود و با وارد کردن مشخصات خود در قسمت ثبت نام سایت سربازان جوان می توانند به این جنبش وبلاگی بپیوندند و در جنگ رسانه ای غرب علیه مجاهدان اسلامی نقشی را به اندازه ی خود ایفا نمایند .

گفتنی است به بهترین مطالب ، یادداشت ها ، پوستر در مورد مطالب زیر هدایایی از طرف باشگاه وبلاگنویسان فارس اهدا خواهد شد .

فرم جنبش مدافعان حریم کبریا

وبلاگ صبا سروستان نوشت: او یک فرشته بود و در اینجا غریب بود

یاد گل های شکفته در بلا

یاد شیر جبهه ها،یاد رضا

او یک فرشته بود و در اینجا غریب بود. با آنکه در ناز و نعمت بزرگ شده بود اما ناز پرورده نبود. گرمای طاقت فرسای جنوب را به راحتی تحمل می کرد. وقتی می دوید خیس عرق می شد مثل اینکه با لباس در آب شنا کرده باشد.جدی و جسور بود،اما مهربان و صمیمی و شوخ طبع. هیچگاه ندیدن از چیزی ترسیده باشد.

خیلی زود با دیگران الفت می گرفت. خودش را در قلب همه جا داده بود. فرمانده هان لشکر ثارالله او را به مهربانی و شجاعت می شناختند.مثل یک فرشته پاک بود. به راحتی از داشته هایش می گذشت. به دنیا دل نبسته بود.می دانست که در این دنیا نخواهد ماند. اوج عظمت روحش در نماز معلوم می شد. لرزش شانه هایش و سجاده پولک نشان شده از اشک چشمانش حکایت از آسمانی بودنش داشت.

خبر شهادتش را هیچوقت باور نکردم. باور نمی کنم رضای خنده رو و صبورم چشم شو بسته باشد. باور نمی کنم که آن باور عمیق جان سپرده باشد.باور نمی کنم که آن همه شور و اشتیاق ،آن همه مردانگی و دلاوری و غیرت ،آن همه صداقت و پاکی و صمیمیت خاموش گشته باشد.

اما نه!!! زمین لایق بوسیدن قدم های تو نبود و اهل زمین یارای تحمل تلالوی وجود آسمانی ات را نداشتند. چگونه می توانستی در این دنیا که دست های پلید آلوده اش کرده اند و روح های بزرگ را با ترازوی عقل عدد بین مصلحت اندیش خود می سنجند ، زنده بمانی و زندگی کنی! در آخرین نامه ات نوشته بودی که:

چند روزی است دلم می گیرد

دلم از شوق حرم می گیرد

مثل این است که دارد کم کم

هستی ام بوی عدم می گیرد

دسته سینه زنی در دل من

نوحه می خواند و دم می گیرد

گریه ام یعنی باران بهار

هم نمی گیرد و هم می گیرد

بسکه دل شنگی من بسیار است

دلم از وسعت کم می گیرد

دانستم که دیگر نمی مانی.دیگر زمان رفتنت فرارسیده یکی دو روز پس از آخرین نامه ات خبر شهادتت را آوردند. نمی دانم چگونه پیکر بی جانت را نظاره کردم. گلوله به همان حوالی اصابت کرده بود که چندی پیش ترکش چاک زده بود. هنوز زخم سرت تازه بود که تیر دیگری سرت را شکافت.جنازه ات را که دیدم بی اختیار اشک از چشمانم سرازیر شد.

عرق شرم دلم بود که از چشمم ریخت

ورنه بر کشته تو گریه روا نیست مرا

این تویی؟آن همه شور و باور و امید،آن همه شرم و حیا و متانت، آن همه مردانگی و شجاعت و غیرت، آن همه مهربانی و صمیمیت و صفا،آن همه نور و روشنی و حلاوت .اما نه! نه! تو بهار جاودانه ای، تو نورانی تر از آفتاب بر افق اعلای انسانیت ایستاده ای و نور می افشانی و هیچگاه غروب نمی کنی. غروب سرنوشت مقدر ماست.تو هیچگاه فرو نخواهی رفت، تو فراتر از فرودی.

شهید حاج مهدی طیاری فرمانده گردان ۴١٩ لشکر ثارالله تو را خوب شناخته بود که از تو دل بر نمی کند.

اما در ملکوت پرواز می کرد.رضا فرشته ای بود که بر زمین راه می رفت.

زیور شهادت زیبنده وجودش باد.

»بس بشارت باد بر شما به معامله ای که با (خدا) کردید و آن رستگاری عظیم است«

قرآن کریم


نظرات بینندگان
نظرات بینندگان
یاسوج
Iran (Islamic Republic of)
شنبه ۲۴ خرداد ۱۳۹۳
3
اینقدر بی حرمتی به قوم لر نکنید بجز اینکه غیرت دارند و نمیگذارند وطن و خاک و ناموسشون دست هر نااهلی بیفته شماها..........روباهایی هستید که شیر را مسخره میکنید
ناشناس
کجاش مسخره س؟
تو از خودت هم شکی انگار؟