کد خبر: ۵۷۷۶۷
تاریخ انتشار: ۱۲:۲۵ - ۱۲ تير ۱۳۹۳
پنج‌شنبه‌ها با شهدا:

سردار شهیدی که وصیت کرد جسدش را روی زمین بکشند تا گناهانش ریخته شود!

همیشه فکر می کردم حتما اوضاع مالی خوبی دارد که چنین کاری کرده است، اما امشب وقتی حصیر پلاستیکی را زیرپای زن و بچه اش دیدم از خودم خجالت کشیدم. آخر گذشت تا کجا ...
به گزارش سیرویس قطعه شهدای شیـــرازه آبان ماه ۱۳۳۵ پس از بازگشت خانواده از زیارت نجف اشرف به دنیا آمد و نامش را نجف علی نهادند. به اقتضای شغل پدر تا چهار سالگی در آبادان زندگی می کرد و سپس به لار مراجعه نمود.

تا ششم ابتدایی درس خواند و پس از آن درس و مدرسه را رها کرد و در کار کشاورزی به یاری پدر شتافت. «از همان دوران نوجوانی قلبش مملو از نور ایمان و عشق به ائمه اطهار بود. احکام اسلام را در زندگی خود پیاده می کرد و ایمانی راسخ داشت. بچه های محله را دور خود جمع می کرد و از خدا و پیامبر برایشان صحبت می کرد.»



آنچه می خوانید گوشه ای از بزرگ منشی سردار شهید نجفعلی مفید می باشد که از زبان خانواده و همرزمان این شهید والامقام روایت شده است:

نجف، از نجف، نجف شد ...
به همراه خانواده برای زیارت حرم حضرت علی، به نجف اشرف رفته بودیم، در ایوان حضرت به تضرع و دعا نشسته بودیم که ناگهان حال مادرم بسیار بد شد، علت پریشان حالی اش، علائم حاملگی بود...
دقیقا شب همان روز مادرم در خواب دید، فردی به او می گوید پسری را حامله ای، نامش را "نجفعلی بگذار"



آخر گذشت تا کجا...

شش ماهی از شهادت نجف گذشته بود، با یکی از بچه ها به طرف خانه نجف حرکت کردیم، قصد دلجویی از خانواده شهید کرده بودیم.

نیم ساعتی از دیدارمان می گذشت و ما همچنان در حال حرف زدن با خانواده شهید بودیم، ناخودآگاه دوستم با صدای بلندی شروع به گریه کرد.

هر چه او را آرام می کردم فایده ای نداشت، تا آنجایی که خانواده نجف هم داغ دلشان تازه شد و باز بی قرارنجف شدند.



در دلم با خودم میگفتم "عجب کاری کردیم؛ مثلا آمده بودیم دلجویی؟!" حسابی از دست دوستم شاکی بودم.

همین که پایمان را از خانه نجف بیرون گذاشتیم، به دوستم گفتم: "این چه کاری بود؟! بدتر شد که... انگار قرارمون چیز دیگری بود و می خواستیم بچه های نجف را آرام کنیم. دوستم اشک از چشمانش تمامی نداشت، می گفت" صحنه ای تمام وجودم را لرزاند... نتوانستم طاقت بیاورم.

چند سال قبل نجف بطور ناشناس برایمان فرشی را به هدیه آورد.

همیشه فکر می کردم حتما اوضاع مالی خوبی دارد که چنین کاری کرده است، اما امشب وقتی حصیر پلاستیکی را زیرپای زن و بچه اش دیدم از خودم خجالت کشیدم. آخر گذشت تا کجا ...



مدرک تحصیلی


در پمپ بنزین اهواز در حال پر کردن باک خودرو بودیم.

شهید مفید خودش پیاده شد تا بنزین بزند...

فرد ناشناس شیک پوشی به ایشان نزدیک شد و ظاهرا از ایشان سوالی پرسید و ایشان هم پاسخ داده بودند. بعد از چند دقیقه ای صحبت با نجف ، به سمت ما آمد و از مدرک تحصیلی شهید پرسید؟!
ما هم گفتیم، مدرک تحصیلی بالایی ندارد. با تعجب رو به ما کرد و گفت: نه امکان ندارد! ایشان فرد با سوادی است، به گمانم مدرک بالایی از دانشگاه معتبر دارد.

راوی "دوست و همرزم شهید"



شهید نجفعلی مفید در هیجدهم فروردین ماه ۶۶ طی عملیات کربلای ۸ هنگام برگشت از خط مقدم جبهه در جاده شلمچه مورد اصابت کاتیوشا قرار گرفت و به آرزویش رسید.

«هنگام شهادت که شهید مفید از ماشین به کنار جاده پرت شده بود، بچه ها برای اینکه جسدش در تیررس دشمن نباشد او را بر روی زمین کشیدند و به پشت خاکریز بردند.
بعدها فهمیدند که این وصیت خود شهید بود که می گفت هر وقت شهید شدم جسدم را بر روی زمین بکشید تا به این وسیله گناهانم ریخته شود و آنان ناخواسته این کار را کردند.»
برچسب ها: لارستان ، شهید ، شهادت ، سردار ، مفید
نظرات بینندگان