کد خبر: ۷۰۸۶۲
تاریخ انتشار: ۱۴:۰۷ - ۲۴ خرداد ۱۳۹۴
هفتاد و دومین معجون وبلاگی شیرازه؛

آنچه یزید داشت ما هم داریم/ ۱۷۵نفر نه! ۱۷۶ نفر؟!

در هفتاد و دومین قسمت از معجون وبلاگی، منتخبی از مطالب وبلاگ نویسان فارس در موضوعاتی از قبیل « اندر حکایت سال تحصیلی از زبان دانش آموز پویا»،«چگونه میتوان به روابط مجازی خاتمه داد!؟» و موضوعات دیگر منتشر شده است.
شیــــــرازه: وب نویسان فعالی در سراسر استان فارس هستند که وبلاگ های آن ها از سطح بالایی برخوردار است. محتواهای خواندنی این وبلاگ ها گرچه مشتری خاص خود را دارد اما به منظور معرفی هر چه بیشتر، شیـــرازه در نظر دارد به صورت هفتگی گزیده بهترین های وبلاگی را در قالب «معجـــون وبلاگی» تقدیم شما خوانندگان گرامی نماید.

یقیناً مطالب بسیاری زیادی در فضای وبلاگی کشور وجود دارد که شایسته بهترین ها هستند، لذا گلچین این مطالب به معنای نادیده گرفتن زحمات دیگر وبلاگ ها نمی‌باشد. بر این اساس تمامی وبلاگ نویسان عزیزی که مایلند مطالب آنان منتشر شود می توانند به منظور معرفی وبلاگ خود، مطالب تولیدی خود را از طریق ارسال نظر در زیر همین مطلب یا از بخش ارتباط با ما ارسال نمایند.

وبلاگ امربه معروف نوشت: شمارش معکوس برای مهمانی خدا…

امروز وقتی ایمیلم و باز کردم  دیدم که یکی از دوستانم چقدر زیبا  این روزهای باقیمانده تا ماه خوبیها را توصیف کرده … ۷ ، ۶ ، ۵، … روز دیگه

تاپ، تاپ، تاپ، قلبم داره از جا کنده میشه…شمارش معکوس برای رسیدن به ماهِ ماهَت، تمام وجودم را پر کرده.

رمضان فارس

یعنی توفیق نصیبم میشه، امسال تلخیِ سختیِ تکلیفی چون روزه گرفتن در گرمای تابستان رو به شیرینی ادای تکلیف برای تو و مناجات با تو و دعای سحر و…  تبدیل کنم!

پای درس استاد سخنوری بودم که به نکته که قابل تأملی اشاره کردند: این چند روز باقی مانده از ماه شعبان همان دعایی که در مفاتیح آمده و تأکید بر خواندنش شده رو بخوانید.

اللهم إنُ لَمُ تَکّنُ غَفَرُتَ لَنا فیما مَضی مِنُ شَعُبانُ فَأغُفِرُ لَنا فیما بَقیَ مِنُه

ramadan

سعی کنیم این چند روز باقی مانده، مغفرت رو از درگاه خداوند متعال بخواهیم، تا ماه مبارک رمضان مان تفاوت داشته باشد. نه اینکه توی ماه رمضان از خداوند بخواهیم

ما را ببخشد؛ ماه مبارک رمضان برای بالاتر رفتن است؛ آن موقع باید حداقل یکی دو پله بالاتر برویم. نه اینکه تازه بخواهیم که بخشیده شویم.

پس رفقا بیاید توی این شمارش معکوس، یک شمارش معکوس هم، برای تمام  شدن گناهانمون بذاریم. دعا رو هم مکرّر بخونیم.

التماس دعا…

کلام فارس نوشت: جبهه مقاومت در حال بمباران است/فیلم
جبهه مقاومت در حال بمباران است. هر کس به هر طریقی که می توانند به آن می تازند، جالب اینجاست داخلی و خارجی هم ندارد دشمنان دوست ندارند این جبهه
چیزی از آن باقی بماند چون خوب می دانند مقاومت وصل است به خدا، خودمان را به خدا نزدیک کنیم. خدا می تواند دشمن را نابود کند ولی دوست دارد به وسیله ما
این کار را انجام بدهد.
بمباران مقاومت
این را همیشه می شنویم از تو حرکت و از خدا برکت، این بارز حرکت مقاومت است، می دانید مشکل کجاست؟
مشکل ما بی خدایی است، مشکل اینجاست با توانایی خودمان به مشکلات نگاه می کنیم، فقط کافی است خود را سرباز جبهه حق بدانی و فاصله را کم کنی بقیه
اش با اوست…

لطفاً کلیپی پیش رو را حتما ببینید، بعدش متوجه می شوید. آن وقت می فهمیم که دیگر نباید شب ها خوابید….

مشاهده فیلم

وبلاگ قاطی پاتی نوشت: اندر حکایت سال تحصیلی از زبان دانش آموز پویا

شروع سال تحصیلی برای من همیشه سخت بوده و این فکر که خدایا سال کی تموم می شود دغده ی روزمره ام بود…

تقویم را بر می دارم و اول از همه تعطیلاتش را می شمارم چشمانم برق می زند وقتی می بینم یک تعطیلی خورده به سه شنبه یه لبخند یواشکی می زنم و می گویم

خب سه شنبه تعطیل ۵شنبه جمعه هم تعطیل حتما چهارشنبه هم تعطیل می شود!!

درسته ده یازده ساله می روم مدرسه ولی عجیب است که مدرسه برایم تکراری نیست هر روزش با یک اتفاق و خبر برایم تازگی دارد…

بعد دغدغه معلم ها را دارم، معلم های امسال کیا هستند…

وای خدایا فلانی میگن خیلی سخت گیره احتمال زیاد می گویند نمره نمیده خیلی مته رو خشخاش میزارند و هزار و یک جور فکر و درگیری دیگه!

سر کلاس از خدامونه معاون بیاد و بگه خانمتون امروز نمیاد بی سر و صدا برید تو حیاط…

به ظاهر ناراحت میشم و میگم وای خانم چرا مگه چی شده؟!

ولی تا خانم معاون برمی گردند یه جیغ شادی بخش زیر پوستی فضای کلاس را پر می کند، سر کلاس درس های سخت، بیشتر موقع ها خودمو می زدم به مریضی واییی دلم وایی…

سررررم و معلم با مهربونی احوالمو می پرسه و من مثل یه طر دست ماهر شروع به اشک ریختن می کردم فضا این قدر ناراحت کننده بود که حتی خودم باورم می شد مریضم!!

خلاصه همین جوری روزها رو یکی پس از دیگری پشت سر گذاشتم غافل از این که، نیم سال اول داره تمام میشه و چند روز دیگه امتحانات دی ماه شروع می شود.

اما سر جلسه امتحانات…

درست مثل یه مخترع و مکتشف کهنه کار به اختراع ترفندهای ظاهری و پنهانی دست به عمل جذاب تقلب میزدم!!

دیگه برام مهم نبود ناظر امد متوجه می شوند یا نه راه کارهای عجیب و غریب دور از ذهن!

نوشتن روی مچ و کف دست و پا و نوشتن رو کاغذ و چسباندش تو گوش و نوشتن داخل برگ چک نویس و زیر دستی و….

با بچه ها قرار می گذاشتیم با حروف مورس و تلگرافی و یا با سرفه و انداختن خودکار روی زمین و هزار و یک جور کلک دیگه به هم امداد رسانی کنیم!

سرمون رو با زاویه ی ۴۵ درجه به چپ و راست میچرخواندیم و از اطرافیان طلب کمک می کردیم، حرصم می گرفت از بچه هایی که سیخ رو صندلی می نشستند و اصلا به حرفم گوش نمی کردند یا خودشونو انگار بختک می انداختند رو برگشون که نسیم روح بخش تقلب از رو برگشون رد نشه.

گاهی منو که می دید مسیرش رو عوض می کرد…

موقع لیست نمرات دادن که می شد، با گریه و زاری از معلم ها می خواستم لااقل مستمر منو بالا بدن که پاس بشم پوستم خیلی کلفته حتی اگه نه می گفتند این قدر اسرار می کردم که معلم خسته می شد…

گاهی منو که می دید مسیرش رو عوض می کرد.

تعطیلات عید برام بهترین روزای رفع خستگی بود آخه من خیلی درس خوندم و خیلی زحمت کشیدم نیاز به استراحت و آرامش اعصاب دارم!!

جونم براتون بگه سال با تمام فراز و نشیب رو به پایان است من هنوز اندر خم نمره و کم کاری و حسرت نمره ۲۰ و آفرین گفتن معلم ها باقی موندم.

سرتون رو در نیارم دلم خیلی تنگه دلم شکسته چرا نتونستم با معلمای عزیزم خوب تا کنم آخه مگه بچه های زرنگ از ما بهترون یا آدم فضائین چرا نخواستم خودم رو تغییر بدم از ته قلب از معلمای عزیز و مهربون و دوست داشتنی ام میخوام کوتاهی های منو ببخشن، حلالم کنند و بزارن به پای بچگی و شیطنت های ذاتی من…

میدونم لیست نمراتم آنقدر درخشانه که مامان و بابام باید عینک دودی بزنن تا چشماشون ازیت نشه و نمرات سراسر تلاش و شگفتی منو نگاه کنن!!

خدایا امسالم رفت و رفت و من در فکر اول مهر ۹۴ روزهای گرم پایان سال تحصیلی را سپری می کنم امیدوارم به خیر و خوشی تموم بشه

نویسنده:ف.نیکبخت

وبلاگ بازمانده نوشت: ۱۷۵نفر نه!! ۱۷۶ نفر؟!

لب اروند – ۳ / ۱۰ / ۶۵

1372192673621749_large

سکوت مرگبار شب با آتش بی امان بعثی ها شکسته. همه خبر از لو رفتن عملیات دارند. خدا لعنت کند منافقین را. نصف بچه

های غواص رها شده اند و ما منتظر فرمان حرکت.

برگردید! لو رفتیم!

غواص مظلووووم است. مظلوووووم!

بسختی آموزش می بیند. با مریضی سرمای زمستان کنار می آید . کوسه های تشنه به خون اروند را می بیند. در سکوت به

آب می زند و در تله منافقین هم می افتد!

امروز خودم را در میان آن ۱۷۵ نفری می بینم که ۵ دقیقه با آن ها فاصله داشتم.

من نرسیدم و حکم شد آن شب که بمانم و شب های دیگر هم ماندم. ماندم تا بپوسم , بلولم , بخشکم و بپلاسم !!!

حکم شد بمانم تا ببینم همه برباد رفتن های آمال و آرزوهای کوچک دنیائیم را و بشمرم فرصت های از دست رفته را و بخورم

حسرت لحظات آبی اروندم را .

و من امروز خودم را در میان شما احساس می کنم . دستانم از فشار طناب درد می کند . صدای خنده منزجر کننده بعثیان آزارم

میدهد .

تصاویر دنیای زود گذرم در جلوی چشمانم رژه می رود . اشک مادرم . آه پدرم . ضجه خواهرم . کمر خم شده برادرم . دوستانم .

عزیزانم ….. چه زود و چه خوب به پایان رسید قصه آن همه مظلومیت !!!!

همه را در گودالی می ریزند . نفس می کشیم !!! سرم روی سینه هادی اخباری ست !! سر محمد پور بر سینه من است . ارام بهم

میگوییم میخواهند خاک بریزند . بچه ها حلال کنید . دیدارمان بقیامت . ارباب منتظر است !!!

خاک ها فرو می ریزند . نفس ها تنگ میشوند . بشماره می افتند . صدای مادر مادر در زیر خاک ها مدفون میشود . از خاک آمده

ایم . اکنون هم فقط خاک است و خاک است و خاک و مادر است و همسر و پدر و فرزند و خواهر و برادر . یاراااانم . خدا نگهدار

. زود وقت دیدار می رسد . مراقب باشید . مراقب خودتان . مراقب اسلام عزیز . مراقب رهبر و مراقب ایران . رفتیم و نفس

نکشیدیم تا شما به آسایش نفس بکشید …..

من امشب خاک میخواهم . گور میخواهم . اشک می خواهم و …..

صبا سروستان نوشت: سنگک ارزانِ من یادت بخیر، نانِ نانستان من، یادت بخیر

به دنبال گران شدن نان سنگک در سروستان،”مرغ سحر سروستانی” در قطعه شعری فکاهی،درد دلی عاشقانه با این نعمت بزرگ الهی  کرده که خواندن آن خالی از لطف نیست.

1000005_690689380950184_969387966_n

نان سنگــک باز بالا رفتـــه ای!

تا در باغ ثــــریا رفتــــــه ای

باز با بالا نشـــین ها می پری

می پری از دوستان دل می بری

چشم بد از چشم هایت دور باد

دشمنت در صد قفس محصور باد

کاش من ریگ تنورت می شدم

لااقل فامیل دورت می شدم

گشته ای تاج سر سردارها

شاه بیت شعر گندم زارها

گندم از شخصیت تو جان گرفت

آرد در دستان تو سامان گرفت

پلــــه ها را زود بالا رفته ای

بی تعارف در دل ما رفته ای

بس که هستی در ترقی بی قرار

جا گرفتی روی سکوی هزار

نان اب نمیشه
من به قربان قد و بالای تو

نیست در دست فقیران جای تو

جای تو یخچال شاه است و وزیر

نیستی دیگر تو بی مایه،فتـــیر

قصه ی خال ســـیاهت را بگو

راز گرمای نگاهت را بگو

می روی بالا،نگاه من کنی؟!

می روی خورشید را روشن کنی؟!

پرده بر عشق سیاوش می کشی

می روی ما را به آتش می کشی

نقش سنگی بر دلت حک گشته است

نامت از این روی،سنگک گشته است

سنگدل،اینگونه از پیشم مرو

می گذارم من گرو، ریشم،مرو

آبروی سفره در دستان توست

شادیِ او از لب خندان توست

می روی بالا و بالا می بری

باگت و نان لواش و بربری

تو رفیق تخم مرغی و پنیر

عشقِ یک عصرانه را از ما مگیر

آش سبزی بی تو تنها می شود

باز گردو یک معما می شود

سنگک ارزانِ من یادت بخیر

نانِ نانستان من، یادت بخیر

بی تو شب تا صبح،هق هق می کنم

گر نیایی پیش من، دق می کنم

نون شیراز


وام می گیرم به نام همســـــرم

من تو را ای نان سنگک می خرم

نیست دیگر میل پروازم رفیق

زندگی را بی تو می بازم رفیق

مرغ خود را از سحر فک می کنم

نام او را مرغ سنگک می کنم

مرغ من،کل جهان را سیر کن

بعدِ مرگم نان سنگک خیر کن

باشگاه وبلاگ نویسان نسیم نوشت: آنچه یزید داشت ما هم داریم




وبلاگ سلام مشاور نوشت: چگونه میتوان به روابط مجازی خاتمه داد!؟

سعی کنید در بیرون هیچ آثاری از ایشان را جلوی دید خود نداشته باشید مانند عکس شماره تلفن و یادگاری های و… و آنها را محو کنید.

افرادی که در وضعیت شما قرار دارند به هیچ وجه نقاط منفی و بدی ها و آسیب هایی که از طرف مقابل متحمل شدن را نمی بینند و به همین دلیل علاقه و وابستگی

آنها ثابت می ماند. شما با تهیه لیستی از نقاط منفی ایشان که شامل دروغ ها و عدم پایبندی و تعهد به عشق و علاقه و مشکلاتی که الان و بعد از ازدواج با ایشان

برای شما ایجاد خواهد کرد را بنویسید و هر روز مرور کنید تا نگرشتان نسبت به ایشان منطقی تر شده و احساس ناراحتی و یا به عبارتی تنفر از ایشان ایجاد شود.

درباره امتیازات این جدایی و خوبی های جدا شدن از ایشان نیز با خود فکر کنید و سعی کنید با خوشحالی از اینکه با ایشان ازدواج نکرده اید مطالبی را یاد داشت کنید.

در حال حاضر به هیچ وجه اقدام به ازدواج نکنید؛ زیرا ممکن است انگیزه انتقام جویی و یا با هدف بهتر شدن وضعیت روحیتان و نه با هدف عشق و علاقه منطقی این

ازدواج صورت بگیرد پس سعی کنید حداقل دوماه با انجام این تکنیک ها افکار و تصاویر مربوط به ایشان را از ذهنتان پاک کنید به حدی که اصلا تصویر ذهنی ایشان را به

خاطر نیاورید و بعد هم حتما با یک مشاوره برای کمک به یک ازدواج عاقلانه کمک بگیرید.

سعی کنید بدون خود سرزنشی و مقایسه نقاط مثبت و خوبی های خودتان را فراموش نکنید و با نوشتن و مرور و نادیده و بی ارزش نکردن آنها به آینده خوشبین و امیدوار باشید.

انجام کارهایی مانند ورزش های دست جمعی ، تعاملات اجتماعی ، سرگرمی و تفریح و پرهیز از تنهایی بسیار مفید هستند و شما حتما گزارش از حال قبل و بعد از این تکنیک را باید با دقت ارسال فرمایید.

ساعات و لحضاتی که شما ارتباط داشته اید بسیار وسوسه برانگیز خواهند بود مانند معتادی که ترک کرده مکان و زمان های مصرف در روزهای اولیه وسوسه انگیز بوده و

ممکن است رفتاری مانند عصبانی شدن و تحریک پذیری و یا رفتن به طرف مصرف زیاد باشد بنابراین شما نیز باید با تغییر موقعیت فیزیکی و سرگرم شدن به یک کاری که

عمدا در این ساعات در نظر خواهید گرفت و با آرام سازی ذهنی سعی می کنید با این وسوسه ها مبارزه کنید.

رابطه مجازی با دختر

هنگام هجوم افکار و تصاویر ایشان در ذهن بدون پرورش و فکر کردن مکان را ترک کرده و یا توجه و تمرکزتان را به چیزی جلب می کنید مثلا با قطع کردن افکار مشغول

گفتگو با یک فردی می شوید، باعجله از آن مکان را ترک می کنید، با روشن کردن تلویزیون سعی در تمرکز دیداری و شنیداری نسبت به نوع برنامه و حتی نوع لباس های

مجریان و بازیگران و اسامی آنها میشوید.

با افکار منفی و مأیوس کننده مبارزه کنید و پیش بینی منفی نسبت به آینده نداشته باشید.

شاید هفته اول به دلیل درگیر شدن با افکار اتوماتیک دچار نوعی استرس شوید ولی به مرور زمان افکاری که عادت داشتند همیشه و همه جا بدون اراده شما وارد

ذهنتان شوند و حالتان را بگیرند با تکنیک های شما از اتوماتیک خارج شده و افکار جدید جایگزین می شود و در هفته های دوم و سوم افکارتان یک دست شده و تعارضی

احساس نخواهید کرد.

وبلاگ گردان ابوذر نوشت: خاطره ای از عملیات بیت المقدس

20_143

همچنان که زمان می­ گذرد خستگی و تشنگی نیروها بیشتر و بیشتر نمایان می­ شود. انگار قرار نیست که روز تمام بشود. عقربه ساعت به کندی می گذرد . هوا حسابی سنگین شده. آفتاب آنقدر تند است که چشم را می زند. از سوی دیگر عراقی­ ها با آتش سلاح­های سنگین، عقبه جبهه را هدف قرار می­دهند و امکان پشتیبانی و ترابری را از لشکر المهدی می­گیرد، این وضع برای سایر لشکرها و در دیگر محورها نیز وجود دارد، عراقی­ها به خوبی دریافته­اند که با بستن عقبه جبهه ،خطوط اول درگیری به  مرور توان مقابله خود را از دست می­دهند. بنابراین بر شدت آتش سلاح­های دوربرد و خمپاره­های خود می­افزایندو هواپیماهای جنگی و هلی­کوپترهای آنان نیز به خوبی در منطقه مانور می­دهند.

شب گذشته گردان ما بیش از ده کیلومتر راهپیمایی داشته  همگی با تجهیزات و مهمات جنگی که بسیار سنگین می­باشد مسیر طولانی منطقه شلمچه را طی کردیم و پس از درگیری و جنگ تن به تن در این محور مستقر شدیم. شاید این برای دومین بار است که یگان­های زرهی سپاه در کنار ما حضور دارند . دفعه قبل در عملیات کربلای پنج بود که ما تانک داشتیم.

برگرفته از کتاب پاتک در ظهر . مسعود فرشیدنیا

وبلاگ بهار نوشت: نجوای کوچکترین عضو وبلاگ نویسان فارس

چشم را،باید شست

آسمان رنگ خداست

و……….

زمین نور خداست

همه جا عطر خداست

در دلم غوغایست

با دلم می گویم

 که……… 

خدا نزدیک است.

ریحانه غفارزاده ۷ساله از استان فارس – شهرستان جهرم

افسران نوشت: آنچه غواصان نگفتند

غواصان دست بسته

سنگر مجازی بصیرت نوشت: مداحی حماسی من یمنی ام

مداحی حماسی و بسیار زیبای انا یمانی با نوای حاج مهدی ترکاشوند

 من یمنی ام
من مبارز توی میدونم    جون فدایی رهبرمونم
پای بیعت با علی میمونم    تا اخرین قطره ی خونم
زجام حیدر مستم زره ز پشت نبستم   باذکر یا فاطمه میگم یمانی هستم
همه مرید علی، ایرانی و یمنی
عالم میترسه ازین بسیج سید علی
برای دانلود به روی ایکون زیر کلیک کنید


آحاد حزب الله نوشت: مناجات شعبانیه در روزهای پایانی شعبان
اکثر اوقات آنقدر نفس‌های شیطانی ما قوی است که حتی با همان نفس شیطانی، نفس نداشتن خودمان را هم توجیه می‌کنیم و می‌گوییم اصلاً از روی هوای نفس نبوده است!!
2egh7d3

چیزی که سر خدا کلاه نمی‌رود این است که: برخی اوقات سر خود من کلاه می‌رود یعنی سر خودم را کلاه می‌گذارم و نفس انقدر حرفه‌ای شده است که به من ثابت می‌کند تو هوای نفس نداری!

این خیلی پیچیده است لذا وقتی امام صادق(علیه‌السّلام) می‌فرمایند: روز قیامت شما در پیشگاه خداوند تبارک و تعالی قدرت چانه زنی نخواهید داشت دلیلش این است که آنجا نفس شیطانی از شما گرفته شده چون گرفته شده، خودت عریان و لخت حقیقت ماجرا را می‌بینی لذا آنجا دیگر چانه نمی‌زنی، خودت هم می‌دانی چه خبر است. حتی در روایت داریم که شما از آن کسی که می‌خواهد از شما بازجویی یا استنطاق کند، بر پرونده‌ات مُشرف‌تر هستی، کامل می‌دانی چه خبر است.

نظرات بینندگان