کد خبر: ۷۲۵۸۵
تاریخ انتشار: ۱۸:۱۶ - ۲۸ تير ۱۳۹۴
هفتاد و ششمین معجون وبلاگی شیرازه؛

برام «جشن طلاق» می گیری؟!/دانش آموز شهیدی که با کتاب درسی اش تفحص شد

در هفتاد و ششمین قسمت از معجون وبلاگی، منتخبی از مطالب وبلاگ نویسان فارس در موضوعاتی از قبیل «برام «جشن طلاق» می گیری؟!»،«دانش آموز شهیدی که با کتاب درسی اش تفحص شد» و موضوعات دیگر منتشر شده است.
شیــــــرازه: وب نویسان فعالی در سراسر استان فارس هستند که وبلاگ های آن ها از سطح بالایی برخوردار است. محتواهای خواندنی این وبلاگ ها گرچه مشتری خاص خود را دارد اما به منظور معرفی هر چه بیشتر، شیـــرازه در نظر دارد به صورت هفتگی گزیده بهترین های وبلاگی را در قالب «معجـــون وبلاگی» تقدیم شما خوانندگان گرامی نماید.

یقیناً مطالب بسیاری زیادی در فضای وبلاگی کشور وجود دارد که شایسته بهترین ها هستند، لذا گلچین این مطالب به معنای نادیده گرفتن زحمات دیگر وبلاگ ها نمی‌باشد. بر این اساس تمامی وبلاگ نویسان عزیزی که مایلند مطالب آنان منتشر شود می توانند به منظور معرفی وبلاگ خود، مطالب تولیدی خود را از طریق ارسال نظر در زیر همین مطلب یا از بخش ارتباط با ما ارسال نمایند.

وبلاگ بهار هستی نوشت:حق بیمار از مراکز درمانی شیراز چیست؟/ احترام و درمان یا یاس و ناامیدی؟ 

بعد از کلی این در و اون در زدن بالاخره تونستم یه نوبت دکتر متخصص در یکی از درمانگاه های به اصطلاح و مثلا و ظاهرا مدرن توی شیراز بگیریم پدر و مادرم خوشحال بودند که من را پیش یه دکتر متخصص و به نام میبرند صبح ساعت ۹ راه افتادیم به سمت شیراز بابای کارمند یه جایی تو شیرازه پس روزه بود و من هم از این که بابام همراهم هست خوش حال بودم قرار شد کارهای حساب داری رو ساعت۱۲-۱۱ انجام بدیم.


IMAGE634988136037450428

چشمتون روز بد نبینه…

فقط به خاطر یه برگ ارجاع ناقابل که به نظر من یه چیز به درد نخور درد سر درست کنه تا ساعت پنج این طبقه اون طبقه و این پذیرش اون پذیرش سرگردون بودیم. بابام خیلی خسته بود و منم گاهی یک جا می نشستم تا نخوام این همه دوندگی کنم درمانگاه شلوغ بود و پر از مردمی که هر کدام مبتلا به یک بیماری و ناامید از مسئولین و پرسنل. همه نگران و عصبی بودند تو برگ ارجاع من فقط یک کلمه اشتباه شده بود اونا حاظر نبودند حرمت ماه رمضان و لااقل نام مبارک امام معصومی که روی درمانگاه هست نگه دارند.

نمیدانم چرا شیراز را کردن قطب پزشکی کشور!

من ۱۰ سالمه ولی خوب فهمیدم پیرزنی که به همراه شوهر پیرش از یه شهر دور با اتوبوس میاد شیراز و این طبقه اون طبقه دنبال کار حسابداری تو پذیرش هست چه زجری میکشه

خدایا مریضی را از ما دور کن که محتاج بنده هات نباشیم

کاش مراکز درمانی کمی درمورد فرمایش امام خامنه ایی تفکر و تامل میکردند که:

ما میخواهیم اگر کسی در خانواده ایی مریض شد بیش از مریض داری رنج دیگری نداشته باشد

این فرمایش را از پشت دفترچه بیمه ام خوندم

کاش به جایی برسیم که لااقل لااقل برای درمان بیماری هایمان کاغذبازی در کار نباشد.

چقدر دور و رویایی است:

آسایش و آرامش در مراکز درمانی!

وبلاگ گل یاس نوشت: قول میدی واسم جشن طلاق بگیری؟!

آمارها را که بررسی میکنیم با شگفتی مایوس کننده ای در می یابیم که آمار طلاق در جامعه روز به روز در حال افزایش است متاسفانه در حال رسیدن به نقطه ایی هستیم که دو فرایند رو به رشد قابل تامل و ناراحت کننده فضای جامعه را به چالش کشیده است.

کاش با برنامه ریزی های جدی کلان توسط مشاوران و روان شناسان و متخصصان مربوطه تشکیل خانواده توسط جوانان توام با ایجاد و قوت گرفتن حس مسئولیت پذیری و تعهد از جانب دختران و پسران بتواند تا حدودی این چاله غم انگیز را پر میکند.

8c6ok62h99g6tezvo9zu

با وجود افزایش سطح تحصیلات جوانان و حضور پر رنگ آنها در موسسات آموزشی مختلف نبود راهکارهای موثر هماهنگ با تغییرات فرهنگی سنی و دیدگاهی آنان عامل موثری در شکل گیری کانون های بی ثبات خانواده شده است با کمال تاسف باید گفت رفتارهای احساسی اجباری و دور از شان اجتماعی در جوانان به همراه چگونگی ظاهر شدن آنان در سطح جامعه که نمدی از نفوذ بلامرز فرهنگ غرب زدگی در سطح خانواده هاست به صورت صعودی رو به افزایش بوده است و این عامل صد در صد متاثر از اینترنت ماهواره و موبایل و نم افزارهای عجیب و غریب که گاها بی کیفیت و ضد اسلامی هستند می باشد.

از طرفی سهمی در کاهش سن ازدواج و افزایش درصد ازدواج در بازه زمانی خاص داریم و از طرفی درصد بروز طلاق یا وجود پرونده های در حال بررسی بدون نتیجه و این ها به جای این که تلنگری موثر در تغییر رویه و کیفیت زندگی ما باشد بدون توجه به آثار و بقایای آن همچنان در جاده ی پر شیب بدون هدف در حال سیر و حرکتیم انگار اختیار و انتخاب از ما گرفته شده و حتی قدرت تصمصم گیری در مورد سرنوشت جوان خود را هم نداریم.

والدین عزیز آرایه خطر برای فرزندان هر کدام از ما دیر یا زود به صدا در میاید همیشه تکنولوژی و امکانات برتر روز نشانه ی متمدن بودن و پیشرفت فکری نیست مراقب باشیم دام های بیگانگان قابل مشاهده و لمس و زود بازده نیست آنان در بازه زمانی طولانی با واسطه تکنولوژی های عصر جدی و رفتار ملایم و احساسی سعی در تسلط و تخریب قلب و روح و فکر و زبان ما را دارند زنگ های خطر ذیل دلیل محکمی بر این ادعاست:

۱-کاهش ارتباطات درون خانواده ایی بین والدین و فرزندان

۲-اختصاص یافتن بیشتر اوقات شبانه روز به وسایل ارتباطی و رسانه هایی نظیر موبایل و اینترنت و ماهواره

۳-عدم وجود ویژگی انتقاد پزیری در والدین و فرزندان

۴-عدم اختصاصا دادن وقت کافی از طرف والدین به فرزندان و ارتباط با همسالان و مدارس آنها

۵-کمرنگ بودن حضور نوجوانان و جوانان در مساجد و اماکن مذهبی

۶-مبدل شدن پوشش ها-روند زندگی-رفتارها و گرایشات فکری افراد به غرب بدون هدف یابی موثر و تفکر در مورد عواقب پنهانی آنها

۷-وجود تفکر و دیدگاه نادرست و آن اینکه تمدن یعنی اتصال دائمی و مستمر با فناوری های ارتباطی بالاخص ماهواره و موبایل که میزان اهداف مثبت آن در برابر اهداف منفی آن بسیار ناچیز است

۸-کمرنگ شدن رفتارهای اسلامی و تبدیل شدن امور مذهبی در برخی افراد در حکم یک رفع تکلیف ساده و بی هدف

۹-منسجم نبودن برنامه هایی آموزشی از سطوح ابتدایی تا دانش گاهی و عدم تمرکز اهداف آنها بر چهارچوب حفظ و تربیت نیروهای انسانی موثر و مثمر ثمر در جامعه همسو با اهداف کلان ایران اسلامی

و نهایتا۱۰-شدت گرفتن حس خود بینی غرور عدم اعتماد به نفس و خود کم بینی و تنهایی که متاسفانه با حضور مواد مخدر به دوستان ناباب فیلم های ماهواره ایی مبتنی بر سیاست گزاری های بیگانگان به خصوص یهودیان اشاعه ی رفتارهای جنسی و دور از عقل و شان انسانی و…بسیار مخرب و موثر توانسته است افراد را از سنین کودکی از ارزش های والای انسانی دور کند

به هر حال تغییرات مفید همیشه در سطح فرد-خانواده و بعد جامعه پیشرو در رسیدن به اهداف اساسی در گرو عمل به فرمایشات رهبر حکیم و  فرزانه مان ودر چهارچوب قانون اساسی و شئونات اسلامی خواهد بود.

ان شا الله…

fu5069

وبلاگ امربه معروف نوشت: مواظب خودت باش 

هر چه بیشتر به شاخ و برگ گل نظاره می کنی، بیشتر محو زیبایی اش می شوی.

دستش را دراز کرد تا گل را در اختیار بگیرد…

ولی خارها مزه درد را به او چشاندند تا دریابد که، اگر حفاظی برای گل نبود

چنین با طراوت و زیبا نمی ماند.

 

وبلاگ بازمانده نوشت: سلام عزیزک داعشیم …!؟

سلام عزیزم. دختر کوچولوی ناز. پسرک معصوم. خوبی عزیزم؟؟

عزیزک داعشی

بچه داعشی

نمازت قبول و حجاب قشنگت مبارک!

حتما میدانی که پیامبر (ص) چقدر کودکان را دوست داشت و حتما میدانی که همه انسان ها کودکان را دوست دارند. کودکان، معصوم، خوش باور، صادق و دوست داشتنی اند.

امروز تو را در صف درنده خویانی می بینم که دین را برایت معادل بی رحمی و سیاهی و نفرت معرفی کرده اند.

فریب نمی خورم.

فردایی را می بینم که پرچم های نحس سیاه شان را بر بام گورهای دست جمعی شان افراشته ایم.

و آن وقت تویی که در میان کودکان معصوم دیگر در مسجدی بروی پاهای کوچکت نشسته ای و مائیم که برایت خواهیم گفت از انسانیت، از رحمت، از شفقت، از دوست داشتن ها، از همدلی ها و …

آری پسرم ! دخترم !

445481_685
امروز که بیرحمی از چشمانت می بارد و با اسلحه ای صهیونیستی، سر برادر مسلمانت را نشانه رفته ای، به نیکی میدانم صدای قهقهه شیطان را نمی شنوی.

آنروز می آید و برایت از رسول مهربانی ها خواهم گفت و پیامبر دروغین شیطانی این تکفیریان انسان نما را رسوا خواهم کرد، کودک کوچک و بی گناه و معصومم.

برایت عروسکی خواهم خرید تا در آغوشش بکشی و موهایش را نوازش کنی. برایت خواهم گفت که در طول تاریخ هیچ کودکی عروسک خویش را ذبح نکرده! و این آموزه حیوانی دردمنشانه فقط از کسانی بر می آید که دوست دارند تو حیوانی باشی در جهت منافع کثیفشان.

www.dustaan.com-دعش-تفریح-کودکان1

برایت قصه ها خواهم گفت از رقیه و از سکینه. از طفولیت پیامبر و از لطافت علی دخترکم و پسرکم.

تو چوب جهالت ها و حماقت ها و بلاهت ها را میخوری.

تو چوب کم کاری های مسلمین و خوش گذرانی های حکام را میخوری.

تو چوب اهمال ما را میخوری که  در شعارهای ذلت مدارانه و شکمبارانه با اسامی واهی چون سازندگی غرق شدیم و تو را

فراموش کردیم.

میدانی؟ رهبری داریم مهربان و امامی داشتیم مهربان و کودک دوست  خامنه ای را میگویم و خمینی را میگویم.

بعدها برایت قصه غصه های او را خواهم گفت.

وقتی که می رفت ادامه تشکیل جبهه جهاد اسلامی را به ما سپرد.

می گفت ادامه دهید تا دیگر کودکی تحت هیچ ظلمی هیچ اشکی نریزد و دست دل مادری نلرزد و …

آنقدر این جبهه اسلامی جهانی را به امان هیچکس ها رها کردیم تا امروز شد.

امروز علمش را جانیان بالفطره در دست گرفته اند و از تمام عالم تو و امثال تو را جذب می کنند و نام خدای مهربان و پیامبر رحمت را بر پیشانی ات می زنند و چاقوی سلاخی شیطان را در دستان کوچکت می نهند و سر برادر و خواهر مسلمانت را سیبل می کنند.

ما باید علمدار این جبهه می ماندیم. این لباس ها و این نمازها و این محاسن مال ماست. مال ما.

وبلاگ عاشق امام رضا(ع) : ماجرا و درد سرهای گرفتن یک وام

هر وقت خواستیم یه وام بگیریم نمی شه

دو سال پیش خواستیم از یه بانک در . . . وام بگیریم گفتند دو میلیون بزارید به حساب که شش ماه بمونه و کمتر قسط بدید گفتیم چشم. بعد از شش ماه گفتند سفته و ضامن و چک حقوقی و فیش حقوقی و هزار تا چیز دیگه بیارید ضامن ما کارمند آموزش و پرورش بود و چک حقوقی را فقط به اعضای درجه یک کارمند می دادن، گفتیم چرا از اول نگفتید ما که چک حقوقی نداریم گفتند اگر ندارید برید پولتان را پس بگیرید. پولمان را با سودی کمتر از روز شمار عادی عادی بهمون پس دادند.
دوباره چند روز پیش یه بانک رو میدون . . . دیدیم که وام با سود ۴ درصد می داد گفتیم بریم وام بگیریم. گفتند دو میلیون بذارید به حساب تا خبرتون کنیم. بعد از یک ماه گفتند وام به حسابتون اومده بیایید پرونده را کامل کنید ۳ تا ضامن کارمند و فیش حقوقی وچک حقوقی و شش میلیون سفته و غیره بیارید گفتیم کی میتونیم برداشت کنیم گفتند بیایید دفترچه قسط بگیرید تا بعد رفتیم دفترچه بگیریم که گفتند دو میلیون شما با پنج میلیونوام هفت ماه توی حساب می مونه بعد می تونید بگیرید از همین حالا هم قسط شما شروع میشه بیایی بدهید. گفتیم وام نگرفته چرا قسط بدهیم چرا از روز اول نگفتید، مدیر بانک گفت اگر نمی خواهید برید پولتون رو پس بگیرید حالا ما موندیم چیکار کنیم ؟ پس چه طور بعضیا وام میلیاری می گیرن به ما که نه دو میلیونی رو دادن نه پنج میلیونی رو.

یه کارت بانکی دادن به ما….

دیدم چهار هزار و پانصد تومن کم شده گفتم واسه چی گفتن برای کارت بانکی….؟

دیدم ۲۷ هزار تومن دیگه کم شد پرسیدم چرا ؟ گفتن برای بیمه حالا بیمه چی خدا می دونه …..؟

دیدم نوشته از همین ماه قسط بدید  گفتم وام رو که هنوز ندادین گفتند باید ۷ ماه قسط بدید بعد….؟

گفتم مدارک اون یکی ضامن رو که چک نداشت و یه  ضامن دیگه آوردم پس بدید گفتند نه بابا ۳ تا ضامن می خواسته….؟ حالا چند تا شد…

وبلاگ حرف های دلم نوشت: مهم ترین مسئله در اجتماع شده یه ظاهر زیبا و جذاب!

خیلی از جوون ها فکر میکنن الان مهم ترین مسئله در اجتماع داشتن یه ظاهر زیبا و جذابه، به همین علت با انواع راه ها و هزینه های زیاد شروع میکنن به ردیف کردن این جذابیت ها مثلا

پول هاشون رو به جای این که درست سرمایه گزاری کنند خرج لباس و کفش و لوازم بهداشتی آرایشی میکنند.

یکی از دغدغه های جدیدشون مدل موهاشونه مدل هایی که اگه ریشه یابی بشن میرسن به مبدا که نه تنها وجهه ی اسلامی ندارد بلکه کاملا شیطانی است.

رنگ هایی که توی کیف و کفش و لباس و ماشیناشونه باید با هم هماهنگی داشته باشد و گرنه از جامعه طرد میشوند و جایی بین دوستاشون ندارند.

بیشتر وقتشون رو با دوستایی که بی هدف و بلاتکلیف هستند سپری می کنند.

 مدل گوشی هاشون باید به روز باشه گوشی که کاربرد اصلیش یه مکالمه ساده و مختصره الان باید مثل یه ابر رایانه نیازهای روزمرشون را بر طرف کند. انجام انواع عمل های زیبایی مدل بینی و لب و ابرو و پلک و گونه باید مطابق با گذر زمان عوض بشود باید شبیه به فلانی شوم…!!!

لحجه و ریتم حرف زدن که توی بعضیا آنقدر عجیب و غریبه که گاهی آدم از طرز حرف زدنشون خندش میگیره و هزار و یک جور دغدغه ی بی مورد و بی هدف و متاسفانه هزینه بردار.

منم و یک کشور اسلامی و یک راه پر فراز و نشیب و یه هدف روشن اگر خدا بخواهد ان شا الله من فارغ از همه ی دغدغه های روزمره زندگی فقط به روش زندگی مادرم نگاه میکنم ایشون به من  میگن که توی بی راهه های موجود من با چشم باز و هوشیاری کامل چه جوری تو مسیر زندگیم حرکت کنم که هیچ یک از انحرافات و خطرات دامن گیر من نشود و راه رسیدن به هدفم را د زمان مناسب با امکانات موجود و متعصب به امور مذهبی و فرهنگی میهنم طی کنم.

من هرگز به جمله معروف خواهی نشوی رسوا هم رنگ جماعت شو توجهی ندارم من از بدی تاثیر نمی پزیرم محیط باید از خوی های من تاثیر بگیرد.

وبلاگ صادقانه می نویسد: دانش آموز شهیدی که با کتاب درسی اش تفحص شد

در منطقه فکه پیکر شهید ۱۶،۱۷ ساله‌ای را پیدا کردم که زیر لباسش برجسته بود؛ وقتی دکمه‌هایش را باز کردم یک کتاب و دفتر زیر لباس گذاشته بود. کتابى که ۱۰ سال تمام، با شهید همراه بوده است، کتاب فیزیک بود.

یکى از روزها، در منطقه عملیاتى ” والفجر یک”  در ارتفاع ۱۱۲ فکه، محورى که نیروهاى گردان خندق لشکر ۲۷ حضرت رسول صلى‌الله علیه وآله وسلم، عملیات  کرده بودند، صحنه بسیار عجیبى دیدم که برایم جالب و تکان دهنده بود.

از دور پیکر شهیدى را دیدم که آرام و زیبا روى زمین دراز کشیده و طاق بازخوابیده بود؛ سال ۷۲ بود و حدود ۱۰ سال از شهادتش مى‌گذشت؛ نزدیک که شدم، از قد و بالاى او تشخیص دادم که باید نوجوانى باشد حدود ۱۷ – ۱۶ ساله.

بر روى پیکر، آنجا که زمانى قلبش در آن مى‌تپیده، برجستگى‌اى نظرم را بهخود معطوف کرد؛ جلوتر رفتم و در حالى که نگاهم به پیکر استخوانى و انداماسکلتى‌اش بود، در گودى محل چشمانش، معصومیت دیدگانش را مى‌خواندم، آهسته وبا احتیاط که مبادا ترکیب استخوان‌هایش بهم بریزد، دکمه‌هاى لباس را باز کردم؛ در کمال حیرت و تعجب، متوجه شدم یک کتاب و دفتر زیر لباسش گذاشته بوده؛ کتاب پوسیده را که با هر حرکتى، برگ برگ و دستخوش باد مى‌شد، برگرداندم؛ کتابى که ۱۰ سال تمام، با شهید همراه بوده است، کتاب فیزیک بود.

یک دفتر که در صفحات اولیه آن بعضى از دروس نوشته شده بود؛ خودکارى که  لاى دفتر بود، ابهت خاصى به آنچه مى‌دیدم، مى‌داد؛ نام شهید بر روى جلد کتاب نوشته بود.

مسئله‌اى که برایم خیلى جالب بود، این بود که او قمقمه و وسایل اضافى همراه خود نیاورده و نداشت، ولى کسب علم و دانش آن قدر برایش مهم بوده که در بحبوحه عملیات کتاب و دفترش را با خود جلو آورده بوده تا هرجا از رزم فراغتى یافت، درسش را بخواند.

974ce3b5-c272-4b80-abd0-1871146edcdb

وبلاگ زرقان من: تلاش و تقلا لازمه زندگی است

روزی سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد. شخصی نشست و ساعت‌ها تقلای پروانه برای بیرون آمدن از سوراخ کوچک پیله را تماشا کرد.

ناگهان تقلای پروانه متوقف شد و به نظر رسید که خسته شده و دیگر نمی‌تواند به تلاشش ادامه دهد. آن شخص خواست به پروانه کمک کند و با یک قیچی سوراخ پیله را گشاد کرد.

تلاش-پروانه-برای-خروج-از-پیله،-آیت-تلاش-انسان-در-زندگی-2

پروانه به راحتی از پیله خارج شد؛ اما جثه‌اش ضعیف و بال‌هایش چروکیده بودند. آن شخص به تماشای پروانه ادامه داد. او انتظار داشت پر پروانه گسترده و مستحکم شود و پرواز کند؛ اما نه تنها چنین نشد و برعکس، پروانه ناچار شد همه عمر را روی زمین بخزد و هرگز نتوانست پرواز کند.

آن شخص مهربان نفهمید که محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن از سوراخ ریز آن را خدا برای پروانه قرار داده بود تا به آن وسیله مایعی از بدنش ترشح شود و پس از خروج از پیله به او امکان پرواز دهد.

گاهی اوقات در زندگی فقط به تقلا نیاز داریم. اگر خداوند مقرر می‌کرد بدون هیچ مشکلی زندگی کنیم، فلج می‌شدیم؛ به اندازه کافی قوی نمی‌شدیم و هرگز نمی‌توانستیم پرواز کنیم.


نویسنده :
باشگاه وبلاگ نویسان فارس/کلام فارس
نظرات بینندگان