کد خبر: ۸۰۱۲۹
تاریخ انتشار: ۰۸:۰۹ - ۰۹ آذر ۱۳۹۴
برشی کوتاه از تاریخ

نوستالژی بزرگترین تئاتر لامرد

یه تعداد موفرفریِ پاچه گشادِ ریش و سبیل دارِ کُت خاکیِ بسیجی که عشقشون خدمت به مردم اون دوره بوده. کار توی جهاد سازندگی، فعالیتهای فرهنگی برای معرفی انقلاب عشقشون بود. اگه قرار بشه توی یک جمله توصیفشون کنیم میشن یه تعداد بچه باحال که سرشون درد می کرد واسه هرکاری، اون هم از نوع بسیجی وارش.

به گزارش سرویس شهرستان های شیرازه به نقل از لامرود، مخالفت با ظلم وجور چیزی بوده که توی خون ما ایرانی ها جریان داشته و داره. یکی از بزرگترین این جریانات ،جریانی بوده که با حکومت جور زمان خودش که ایلخانیان بودن مشکل داشته ، یعنی به پروپاش میپیچیده. اونها که به نام سربداران معروف شدن حاضر بودن سرشون بدار بره ولی ظلم رو قبول نداشته باشن. خلاصه که سرشون درد میکرده واسه کِنِف کردن هرچی ظالمه.

این رو براتون نوشتیم که هم مقدمه  ما جور بشه ، هم شما یه ذره برای چیزی که قراره بگیم آماده بشید. ما قصد داریم شما رو ببریم به 35 سال پیش.


و اما 35 سال پیش

اونهایی که تاریخ تولد هاشون مثل ماهاست، یه چیزی حدود 58 تا 64 ، چیزی از محیط لامرد اون موقع یادشون نیست، البته هرچند 64 به بعدی ها هم تصویری ندارن.

شهرمون که اینجوری نبود . همه چیز توی یک خیابون خلاصه میشد که اون هم خیابون نبود! نه 15 خرداد بود، نه 22 بهمن، نه بسیج بود و نه جهاد و نه میدون بزرگ وسط شهر !

اما بگم این نیروی انتظامی الان ، همون موقع هم همین جا  بود ، البته با نام "ژاندارمری". شلوارهای پاچه گشاد و ساسون دار آقایون، لباسهای آستین بلند(جومه اُفتین بلند) خانم ها ، صافی دل و یکرنگی و خلوص افکار مردمش ، که زبانزد خاص و عام بود، البته الان هم اگه توجه کنید گاهگداری می بینید و اما بریم بلوار معلم کنونی و زمین خاکی اون موقع که بیشتر شبیه پای کوه بود، بین دبستان خرد و جهاد سازندگی و دبیرستان و راهنمایی اون موقع که الان بقایای اون زمان شده ایثارگران و راهنمایی و دبستان، که ما این وسط توی محیط پشت دبیرستان اون موقع با شماها کار داریم ، که الان دقیقا شده 13آبان .

کار ما با گروهی حدوداً 25 نفره است که اون موقع سناشون رو بگیم میشن ماهای امروزی .

یه تعداد موفرفریِ پاچه گشادِ ریش و سبیل دارِ کُت خاکیِ بسیجی که عشق شون خدمت به مردم اون دوره بوده. کار توی جهاد سازندگی، فعالیت های فرهنگی برای معرفی انقلاب عشق شون بود.

 اگه قرار بشه توی یک جمله توصیف شون کنیم، میشن یه تعداد بچه باحال که سرشون درد می کرد واسه هرکاری، اون هم از نوع بسیجی وارش.

گروه ما ممکن بود یکیشون همزمان هم درس بده ، هم درس بخونه ،هم توی جهاد سازندگی بیل و کلنگ دست بگیره و هم بشه مهندس مشاور یه طرح.

اما اون چیزی که ما رو براین داشت تا از این گروه حرف بزنیم یه کار بزرگ دیگه بود.یه کار فرهنگی.اگه بیایم و توی خاطرات بزرگترامون کنکاش کنیم، شاید بیشترین چیزی که از این حادثه بیاد داشته باشند این جمله باشه«سربدار می دهیم و تن به ذلت نه!»

از این به بعد داستان رو از زبان یکی از اعضای گروه که حالا دیگه کلی از سنش گذشته و بازنشسته شده و حالا شده راوی قصه سربداران. از این به بعد "ما" ما نیست "ما" همون گروهه که یکیشون راوی قصه شده.

تذکر: هرچی که از این به بعد توی دوتا « » قرار میگیره حرف ماست.


5 ما قبل از بهمن 59:

اولین نمایشنامه ای که توی لامرد بصورت جدی اجرا شد، نمایشنامه ای بود با نام «زنده یادان».این نمایشنامه رو آقای حیاتی نوشته بود که حکایت دانشجویی بود که توی جریانات انقلاب درگیر میشد و بخاطر فعالیت هاش بازداشت. چون مردم لامرد با بیرون ارتباط خاصی نداشتند دیدن این نمایشنامه براشون خیلی جالب بود . اونقدر وارد قضیه می شدن که همزاد پنداری می کردند با دانشجوی داستان . حتی کار به جایی می کشید که مامورین ساواک توی داستان رو نفرین می کردند.توی این نمایشنامه آقای حیاتی نقش اول  رو داشت، البته هم کارگردان بود و هم نویسنده.تعداد بازیگران این نمایشنامه محدود بود ولی کاری که این تعداد بازیگر داشته باشه نبود. کار سربداران یه کار خاص بود بخاطر اینکه بجز خود من که قبلا از این نوع کارها کرده بودم بقیه حتی بار اولی بود که پاشون به این جور چیزها کشیده می شد.

آقای حیاتی اون موقع مسوول نمایندگی آموزش و پرورش وقت بود . خود من هم امور تربیتی بودم و مدرسه دهنو تدریس می کردم.

همه ماها باهم بودیم . اکثرا توی سازمان جوانان اون موقع بودیم که کار اصلیش ، کار فرهنگی بود. البته علاقه زیاد آقای حیاتی به این جور کارها مزید بر علت بود« یعنی خُره این جور کارها بوده»

نفر بعدی که به گروه ما کمک زیادی می کرد. آقای مداحی کیش در حقیقت دستیار کارگردان بود.

شاید این سوال پیش بیاد که چرا سربداران. خب اون موقع محدودیت متن باعث می شد که کارها خاص باشه . البته از طرفی هم در جریان انقلاب کمک می کرد و هم باعث تحرک بیشتر مردم می شد.مردم اون موقع انقلاب رو به خوبی درک نکرده بودند، پس ما باید به مسائلی می پرداختیم که به معرفی انقلاب کمک کنه.

ما معمولا هر شب می رفتیم تمرین،سالن که نداشتیم ،گشتیم تا جایی رو برای اجرای کارمون پیدا کنیم،پشت دبیرستان اون موقع جایی بود به عرض 4 متر و طول 15 متر  که ما اونجا دکور زدیم، سن رو با سنگ بالا آوردیم و سقفش رو با برزنت پوشوندیم.

چون دستگاه کپی نداشتیم همه متنشون رو با دست برای خودشون می نوشتند، برای این کار چیزی حدود 20 روز تمرین کردیم.

هر چی که به زمان اجرا نزدیکتر می شدیم، خوشحالی بیشتر می شد. از بچه ها هم کسی استرس نداشت«یا واقعا از این کار ترسی نداشتن یا اینکه بخاطر این بوده که تا حالا توی این جور کارها شرکت نکرده بودن»

گروه ما همه جوون بودن . برای همین شاید در ذهن مردم این باشه که چون کار جدید بوده با مخالفت خانوادهامون مواجه شده . ولی نه ! خانواده ها خودشون رو از سربداران می دونستن، همون همزاد پنداری که گفتید.

اون زمان که مثل حالا بنر ،صدا وسیما ،روزنامه یا اینترنت نبود که مردم رو برای دیدن نمایشناممون دعوت کنیم. تنها چیزی که به ما برای تبلیغات کمک میکرد ،همین تعداد بالای بازیگر از جاهای مختلف لامرد بود« پس اینطور که ایشون میگن اونها تماشاگر فامیلی داشتن»

چون برق نبود از موتور برق آموزش و پرورش برق می گرفتیم . تنظیم نورمون فقط دو حالت داشت یا روشن روشن یا تاریک تاریک میونه نداشتیم!!!

این رو هم بگم که نمایش ما مجانی نبود ، بلیط می فروختیم درآمدش هم میشد صرف هزینه های موتور برق« البته دوستان برای اینکه از بازار سیاه فروش بلیط دور بمونن بلیط رو قبل از شروع نمایش می فروختن،قابل توجه مسوولین فدراسیون فوتبال!!!»

نمایشنامه خیلی طولانی بود ، چیزی حدود یک ساعت ونیم ولی مردم بخاطر علاقه معمولا تا آخر می ایستادن« شاید هم چون سرگرمی دیگه ای نداشتن»

نمایش که تمام میشد کسی دست نمی زد ، برای اینکه آخر داستان حزن انگیز بود و مردم معمولا در حال گریه بودن آخرش هم همه میومدند و تشکر می کردند که همین باعث می شد که ما احساس کنیم که کارمون خوب بوده.

فکر میکنم اگه شرایط محیا بود، یعنی دانشگاه برای خوندن درس بازیگری یا کارگردانی، حتما یه چند نفری الان توی سینما یا تاتر ایران می درخشیدن ، مثل شهید عبدالرضا عامری یا خود آقای حیاتی.

اگه بخوام از این نمایشنامه چند نکته خاص بگم اینها است:

اولین کسی که از این جمع رفت مرحوم مصطفی زاهدی بود . بعدش هم شهید عبدالرضا عامری و شهید صفر حسن زاده.

بیشترین دیالوگ رو مجید شمس که نقش ایلخان و ابوالحسن حقایقی که نقش ملای سربداران رو ایفا می کردند ،داشتند.

همه عکسهای این نمایشنامه با یک دوربین 110 گرفته شده .

من دیگه چیز خاصی از این نمایشنامه یادم نمیاد که مهم بوده باشه و من نگفته باشم.

نکته: از اینجا دو باره "ما" میشه ما خودمون!

این نوستالوژی خودش یه داستان کامله که نیازی به توضیح بیشتر نداره. ولی ما برای اینکه نگن فقط با یکی مصاحبه کردن !!! رفتیم سراغ یکی دیگه . آقای عبدالرضا راستی .

آقای راستی چند چیز جالب برامون گفت. اول بگیم که وقتی ما عکسهایی از این نمایشنامه رو بهشون نشون دادیم بلافاصله خاطرات یادشون اومد. حتی تا اون حد که دیالگشون رو هم به یاد داشتند . نکته جالب دیگه ایکه آقای راستی به اون اشاره داشتن اجرای موسیقی زنده توی این نمایشنامه بود که در نوع خودش جالب بود. موسیقی این کار رو آقای منصور قاسمی انجام می داد. البته یه کار بیشتر نبود اون هم درآوردن صدای پای اسب با دهان و ضربه به سینه!

خب اعضای گروه مثل بازیگرای امروزی دغدغه بلوتوث رو نداشتن . دیگه روزنامه نبود که توی روابط خونوادگی اونها سرک بکشه یا عکسشون روی بیلبرد نرفته بود که جوگیر بشن و برن اون ور آب توی هالیوود بازی کنند و یهو بشن چیز و بعد هم چیز بشن!!! بعدش هم یهو سر از بالای لیست هالیوود در بیارن!!!


اما عوامل کار

کارگردان و نویسنده و تهیه کننده : محمد علی حیاتی-یه چیزی تو مایه های ابراهیم حاتمی کیا که همه کارها رو خودش بر عهده میگیره- دستیار کارگردان : حسین مداحی کیش

طراح صحنه: همه گَلی   گریمور : حسن مداحی کیش البته چون اونموقع همه ریش داشتن نیازی به کاشت ریش نبود فقط در حد سفید کردن ریشها اون هم با داروی ضد اسهال!!!

طراح لباس : محمد علی حیاتی و حسین مداحی کیش، اونهم در حد قرض گرفتن یا دوخت خیلی جزئی!

موسیقی:منصور قاسمی اون هم بصورت اجرای زنده



نوستالوژی بزرگترین تئاتر لامرد


شاید براتون جالب باشه قیافه افراد اون موقع که حالا برای خودشون کسی شدن رو ببینید:

ایستاده از راست) نام ،نقش اون دوره ، نقش این دوره)

یوسف قاسمی ، سرباز ایلخانی،پاسدار

درویش زائر ، سرباز ایلخانی ، کارمند

عبدالرضا عامری، سرباز ایلخانی ، ناظر اعمال ما

محمود صابری ، سرباز ایلخانی ، کشتی رانی بندر عباس

علی عزیزی،وزیر یمین ایلخان، بازنشسته آموزش و پرورش

مجید شمس ، خان باشتی ، بازنشسته آموزش و پرورش

مصطفی زاهدی ، وزیر یسار ایلخان، ناظر اعمال ما

حمزه قادری ، سرباز ایلخان، بازنشسته جهاد سازندگی

غلامرضا نکویی، سرباز ایلخان، بازنشسته آموزش و پرورش

حمزه حسینی ، سرباز ایلخان، 


نشسته از راست:

عبدالرضا راستی ،سربداران، بازنشسته آموزش و پرورش

عبدالرضا حسن زاده، ، سربداران،بازنشسته آموزش و پرورش

حسین مداحی کیش، عوامل کار، شغل آزاد

اسماعیل زمانی،سربداران،معلم

علی نقی غفاری،شیخ جوری،بازنشسته آموزش و پرورش

ابوالحسن غفاری،شیخ بزرگ سربداران،

صفر حسن زاده،سربداران،ناظر اعمال ما

محمد ناصری ، سربداران ،

درویش حیاتی ، سربداران،شغل آزاد

نظرات بینندگان