کد خبر: ۸۱۹۲۶
تاریخ انتشار: ۲۲:۳۶ - ۱۱ دی ۱۳۹۴

«خاطرات یک لباس شخصی» روایتی متفاوت از فتنه 88

بعضی کتاب‌ها خیلی زود بر سر زبان ها می‌افتد. کتاب هایی که بسیار خواندنی‌اند ولی شاید فرصت خواندن این کتاب ها را نداریم. روزهای تعطیل می‌توانید بخش هایی از یک کتاب خواندنی را بخوانید.
به گزارش شیرازه به نقل از مجله مهر، بعد از آن که فتنه ۸۸ با حضور انقلابی مردم در ۹ دی ۸۸ خنثی شد، کتاب‌های بسیاری در ارتباط با آن چند ماه سخت و عجیب نوشته شد. سخت بودن آن که برای همه مشخص است چرا که هر کسی که آن روزها را به خاطر داشته باشد، می‌داند که اوضاع کشور در آن چند ماه تا چه اندازه متشنج شده بود ولی از آن جهت آن روزها را عجیب می‌نامیم که این فتنه پیچیده‌ترین اتفاقی بود که در طول تمام سال‌های بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در کشورمان به وقوع پیوست و فضای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی کشور کاملا غبارآلود بود.

در مورد این فضا کتاب‌های زیادی نوشته شده است ولی اکثر این کتاب‌ها به جنبه تحلیلی حوادث سال ۸۸ پرداخته‌اند. در حالی که شاید شنیدن برخی از خاطرات میدانی حوادث آن سال خالی از لطف نباشد. آن هم برای بسیاری از مردم که آن روزها در خیابان‌ها حضور نداشتند و بیشتر اخبار را در طریق رسانه‌ها می‌شنیدند و شاید هیچوقت تصویر درستی از آن چه که واقعا در خیابان‌های تهران می‌گذشت، در ذهن آن‌ها ترسیم نشده باشد.

کتاب «خاطرات یک لباس شخصی» یکی از معدود کتاب‌هایی است که از این زاویه به موضوع پرداخته است. کتابی کوتاه و کم حجم که در ۹ روایت کوتاه اما خواندنی به بررسی ۸ روز، ابتدای درگیری‌های سال ۸۸ از زاویه دید یک نیروی لباس شخصی می‌پردازد.     

نکته جالب این کتاب خاطرات دسته اولی است که راوی از درگیری‌های خیابانی آن سال روایت می‌کند که در آن فراز و فرود این درگیری‌ها به خوبی نمایش داده می‌شود. نویسنده در ادامه کتاب به جزئیات حوادث آن بازه زمانی پراتهاب می‌پردازد و شرح آشوب‌های خیابانی و تجمعات تا نماز جمعه رهبر معظم انقلاب اسلامی و شنبه پس از نماز جمعه (۳۰ خرداد) را با ذکر جزئیات خاطرات خود بیان می‌دارد.

نویسنده که خود از دانشجویان سابق دانشگاه تهران بوده است، سعی کرده جانب بی‌طرفی را در ذکر خاطرات خود حفظ کند هرچند که گاهی خواسته یا ناخواسته وارد قضاوت می‌شود، ولی به طورکلی این قضاوت‌ها ضربه‌ای به روایت ماجراها وارد نکرده است. البته نویسنده که نام خود را به صورت اختصاری بر روی جلد کتاب آورده است، در مقدمه‌ی این اثر درباره انگیزه‌اش از نگارش این کتاب می‌نویسد: «فقط و فقط این چند صفحه را نوشتم که به نسل اولی‌ها که «همه‌شان حکم پدری برای ما دارند» بگویم ما هستیم. شاید مثل شما نباشیم و هزار و یک ایراد داشته باشیم، ولی آخرالامر هستیم، هستیم و خواهیم ایستاد، به هر قیمتی که شده خواهیم ایستاد.»         

این کتاب یکی از آثار منتشر شده توسط انتشارات بسیج دانشجویی دانشگاه امام صادق(ع) است که تاکنون چندین بار تجدید چاپ شده است و به تازگی نسخه الکترونیک آن نیز به مناسبت فرارسیدن سالروز حماسه «۹ دی» وارد بازار شده است.

با هم بخش‌هایی از این کتاب را می‌خوانیم:

پرده اول: آغاز اعتراضات قبل از اعلام نتایج انتخابات

[در این بخش از کتاب نویسنده به اولین روز آغاز درگیری‌های خیابانی قبل از آن که نتایج انتخابات شروع شود، می‌پردازد و در آن به ترسیم بخشی از فضای متشنج آن روز می‌پردازد.]

شنبه صبح زدم بیرون رفتم سرکار. تا ظهر همه در التهاب اخبار نتایج بودند. زمین تا آسمون بین اخباری که می‌رسید تفاوت بود. آرا میرحسین ۶۰%، احمدی نژاد۷۰%، حتی گاهی اوقات کروبی و رضایی هم می‌آمدند بالا. خلاصه همین‌طور در هول و ولای اخبار و نتایج بودیم. اصلا فکر و ذهن‌مان سمت شلوغی و امثال آن نمی‌رفت، فقط تیکه پاره اخباری از زد و خوردهای مقطعی و کوچک، تو ساعت‌های پایانی انتخابات می‌‎شنیدیم که چون نتیجه‌ها هنوز اعلام ندشه بود خیلی جدی نمی‌گرفتیم. حدود ساعت ۲ تا ۲:۳۰ عصر بود که دیگه اخبار جدی پیروزی قطعی احمدی‌نژاد رو شنیدیم. شرکت ما هم مثل آسیا بادی می‌مونه، دیدیم از همون موقع نَمه نَمه دکمه‌ی بالای یقه‌ها بسته شد و برای سلامتی فلانی و فلانی صلوات بفرست و شیرینی گل‌محمدی (دانمارکی سابق) سفارش بده و...

(لازم به ذکر است که دلیل آشوب‌ها و درگیری‌هایی که آن موقع اتفاق افتاد. به طور خلاصه، از آنجا شروع شد که تعدادی از تریبون‌های داخلی به همراه تمام گروه‌ها و جمعیت‌های کرسی‌دار خارجی از چند روز قبل از انتخابات به طور مداوم، احتمال تقلب و لزوم جلوگیری از آن را در ذهن مخاطبان خود القا می‌کردند و از آنجا که بخشی از مردم تهران به یکی از کاندیدها اعتماد کرده بودند و او را به عنوان امین خود برگزیده بودند، لذا وقتی که ادعای تقلب و دست بردن در انتخابات و نتایج حاصله از اطراف این فرد مطرح شد، مردم نیز ادعای وی را پذیرفته و به خیابان‌ها ریختند.)     

تا حدود ساعت ۲:۳۰ شرکت بودم، بچه‌ها زنگ زدند که بلوار کشاورز و فاطمی و مطهری شلوغ شده، تا زنگ بزنم بچه‌ها رو جمع کنم یک ساعتی طول کشید. شدیم سه تا موتور و رفتیم سمت میدون فاطمی. تو مسیری که ما می‌رفتیم اتفاق خاصی نیفتاده بود ولی اوضاع خیلی ملتهب بود، همه ایستاده بودن کنار خیابون، در قالب جمعیت‌های سه و چهر نفره. فکر می‌کردم همه دارن چپ‌چپ به ما نگاه می‌کنن. یاد سال ۷۸ و ۸۲ افتادم، به نظرم یکی دو روز اول آشوب سال ۸۸ شبیه بود با داستان‌های قبلی، هر چند که بقیه روزهاش هیچ شباهتی با اون‌ها نداشت. واقعا فکر می‌کردم یکی دو روزه دیگه کل قصه جمع‌و جور می‌شه، واقعا نه می‌دونستم و نه انتظار داشتم که...          

خلاصه یکی دو ساعت اونجا بودیم، یک دفعه بین همه ولوله پیچید که مطهری دارن اتوبوس آتیش می‌زنن، اومدیم موتور رو روشن کنیم تا بریم ببینیم چه خبره. اون روز تقریبا فقط شعار «رای منو پس بده» رو می‌شنیدیم و اصلاً خبری از مرگ بر فلانی و این حرف‌ها نبود.           

خیلی شلوغ بود، جمعیت سبز رنگ‌ها خیلی بیشتر از ما بود. واقعاً اولین بار بود که می‌دیدیم این‌جوری با پلیس بحث و جدل می‌شد، خیلی برام جالب بود و ترسناک. اصلاً نمی‌دونستم چرا با پلیس یا من و امثال اون‌طوری برخورد می‌کنن. اصلا نمی‌دونستم چرا شلوغ می‌کنن، آخه هنوز نتایج انتخابات هم اعلام نشده بود، ولی واقعا می‌زدن!!!       

تعداد جمعیت اون‌ها خیلی بیشتر بود. مشاجرات لفظی و غیرلفظی نرمی در جریان بود تا این که صدای تیر شنیدیم. فاصله‌ی نقطه‌ی شلیک تا جایی که ایستاده بودم شاید ۱۰۰ یا ۱۵۰ متر بود. رفتم سمت اتوبوس آتیش گرفته، وقتی رسیدم اونجا دیدم نیرو انتظامی داره با شدت همه رو متفرق می‌کنه. یک درجه دارشون هم غرق خون رو زمین افتاده بود. گویا در پس از یک درگیری لفظی، یک نفر اسلحه‌ی خود این بنده خدا رو از کمرش می‌کشه و میزنه آب‌کشش می‌کنه.           

موتورها رو پارک کردیم و شروع کردیم. تقریبا از سر فلسطین تا تقاطع وصال حدود ۱۳ یا ۱۴ سطل آشغال آتیش گرفته بود که جمعشون کردیم. بعد از اون برگشتیم سر فلسطین. بوی گاز اشک‌آور خیلی اذیت می‌کرد. ساعت حدود ۹ شب بود.

پرده دوم: ماجرای کوی دانشگاه و دلبستگی قشر متوسط و رو به پایین نسبت به نظام و انقلاب

[این فصل از کتاب به چهارمین روز درگیری‌ها می‌پردازد و هدف اصلی بسیاری از شرکت‌کنندگان در این تجمع‌ها را نشان می‌دهد.]

 را که حتی بر روی حدود ظهر خبر رسید که امروز از هفت تیر به ولیعصر و از اونجا به انقلاب تجمع دارن. با توجه به حجم تبلیغات و اطلاع‌رسانی که داشتن احساس کردم باید منتظر چیزی مثل برنامه‌ی روز قبل باشم. شنیدم رئیس دانشگاه تهران در مورد کوی مصاحبه کرده، رفتم ببینم چی گفته؟ داشتم شاخ درمیاوردم. اول به‌خاطر این که بنده خدا گفته بود من در محل حاضر نبودم!! دوم این که گفته بود اون اتفاقاتی که افتاده بود کار اراذل و اوباش بود نه کار دانشجوها، سوم این که گفته بود لباس شخصی‌ها باید جواب‌گوی فجایعی که در کوی دانشگاه ایجاد کردن باشن. دلم به حال خودم و امثال خودم سوخت. خداوکیلی اون شب هم خودم خیلی مراعات کرده بودم و هم جلوی همون تعداد انگشت‌شماری که اومده بودن رو گرفته بودم. حالا اینطوری محکوم شدن بدون حتی استماع یک کلمه دفاع خیلی نامردی بود. البته من و ما عادت داشتیم به این‌جوری محکوم شدن. این رو هم بگم که هم رئیس دانشگاه تهران اون شب در محل بود و هم این که حسب اطلاعی که همون موقع از بچه‌ها گرفته بودم، مجوز ورود پلیس به کوی، حسب درخواست ایشون از دادستان وقت صادر شده بود. والّا اگر مامورین ناجا یا منِ لباس شخصی می‌خواستیم وارد کوی بشیم و اون فجایع رو بیافرینیم که ۵ ساعت معطل نمی‌شدیم و سنگ و آجر نمی‌خوردیم!!! (والعاقبه للمتقّین)  

بی‌خیال شدم و با موتور رفتم سمت هفت‌تیر و ولیعصر. همون‌طور که حدس می‌زدم جمعیت زیاد بود. تعداد کسانی که ماسک به صورت داشتن یا صورت‌هاشون رو بسته بودن خیلی زیاد بود. جالب این که محل تجمع بعدی‌شون رو که چهارشنبه تو میدون توپخونه و با عنوان عزاداری بود، رو روی کاغذ نوشته بودن و بین جمعیت می‌چرخوندن.      

راهپیمایی‌شون راهپیمایی سکوت بود و هیچ‌کس نه حرف می‌زد نه شعار می‌داد. یه نکته‌ی خیلی جالب دیگه‌‎ای که اونجا به ذهنم رسید و کاملاً با چشم قابل رویت بود دلبستگی قشر متوسط و رو به پایین نسبت به نظام و انقلابه، شاهدش هم اینه که هر وقت راهپیمایی در حمایت از نظام و انقلاب و اسلام باشه، سیل جمعیت از جنوب به سمت شماله! ولی هر وقت درخواست ابطال و سقوط نظام و لخت و پَتی راه‌رفتن و لباس درآوردن و اعتراض باشه، هم قیافه‌ها و هم مسیرها و هم حتی نگاه‌ها از بالا به پایین می‌شه.  «البته قطعا لازم به تذکر نیست که حتماً این موضوع استثنائات و اونائی هم داره و با خط‌کش نمی‌شه این قسمت‌بندی رو انجام داد.»   

از حوالی ساعت ۹ به بعد کم‌کم خبر شلوغی‌ها می‌رسید. رفتیم سمت شهرک غرب. همون‌جور که فکر می‌کردم بیشتر دختر و پسرهایی بودند که مشغول خوش و بش کردن با هم بودن تا معترضین سیاسی. البته چون فضا، فضای اعتراض و خشونت بود این مهربانی‌ها و ابراز علاقه‌های کنار خیابون همراه با بی‌پروایی و جسارت بالایی بود ولی آخر قصه همه‌چیز به همون خوش و بش و دورهمی ختم می‌شد.

پرده سوم: تفاوت جاهل و غافل در نگاه رهبری       

[این فصل از کتاب مربوط به نماز جمعه تاریخی مقام معظم رهبری بعد از فتنه ۸۸ است که به عنوان فصل الخطاب آن روزها از آن یاد می‌شود. نویسنده به تشریح دادگاه خود و اطرافیانش در ارتباط با برخی از دیدگاه‌های رهبری در این روز پرداخته است.]

روز نماز جمعه حضرت آقا بود. با توجه به احتمالی که برای حضور سبز به دست‌ها می‌دادیم، تقسیم کار کرده بودیم و قرار شده بود مبادی ورودی محل‌های نماز جمعه رو از ۲-۳ کیلومتر بالاتر به هر قیمتی که شده ببندیم تا هیچ تداخلی بین نماز جمعه آقا و حضور اون‌ها به وجود نیاد. من با ۶۰-۷۰ نفر شده بودیم مسئول میدون هفت‌تیر.

خودم صبح دیر رسیدم، ولی همه چیز طبق برنامه بود. خیلی نگران بودم. اصلاً دوست نداشتم تو روز سخنرانی و نماز آقا دعوا بشه. اکر بچه‌ها هم وضعیت من رو داشتن، با انواع و اقسام رادیوها و گوشی‌ها صحبت‌های آقا رو گوش می‌دادن. همه بچه‌ها صلوات می‌فرستادن و خدا خدا می‌کردن که کسی نیاد. الحمدالله اتفاقی نیفتاد و کسی هم نیومد. خیلی سخت گذشت، ولی گذشت.      

خلاصه نماز تموم شد و از جهت بالا خیالمون راحت شد. راه افتادیم سمت بلوار کشاورز و امیرآباد هم یک دور زدیم. خبری تو شهر نبود. به بچه‌ها گفتم هرکسی می‌خواد بره پی‌کارش و گفتم: «فعلا قرارمون ساعت ۴ دفتر حاج ولی.»

بعد از ظهر جلسه‌ی بررسی صحبت‌های آقا و تصمیم‌گیری برای تجمع‌های احتمالی فردا بود. تو این نکته همه اتفاق نظر داشتند که با این صحبت‌هایی که آقا کردن هر کس فردا تجمع خیابونی بکنه، اولاً هدفش حتما اقا و سخنان آقاست، دوماً قطعاً ضدنظامه نه ضد دولت، سوماً به هیچ قیمتی نباید این اتفاق بیفته.   

نظر بچه‌ها به سازماندهی بیشتر بود که من به شدت مخالفت کردم و گفتم همین‌قدر هم زیاده. دلیلش هم این بود که ما گروه‌های مردمی بودیم و نیازی به همین تشکیلات نداشت.     
دوتا بحث دیگه هم مطرح شد که آخر به نتیجه مشخصی نرسید. یکی اینکه همون‌جور که آقا فرموده بودند کسانی که میان کف خیابون و مشکل درست می‌کنن یا جاهل هستن یا غافل و این که دو دسته، دو نوع برخورد متفاوت لازم دارن، نه با جاهل می‌شه مثل غافل رفتار کرد نه برعکس. بحث درست و به جایی بود. ولی به نظر من تو شرایط اون موقع امکان تفکیک و جداسازی نبود. باید یک راه میانه‌ای رو می‌گرفتیم و پیش می‌رفتیم. حرفم منطقی نبود ولی قابل دفاع بود و آخر هم به کُرسی نشوندمش.          

جلسه تا ۱۰ شب طول کشید. شام رو رفتیم فرحزاد. خیلی جالب بود اکثراً همون قیافه‌هایی که صبح تا شب تو خیابون سنگ می‎زدن و شعار می‌دادن، با ماهایی که باهاشون دعوا و بزن‌بزن می‌کردیم، خوش و خرم کنار هم بودیم. آدم نمی‌فهمید چه جوری این موضع رو حل کنه توی ذهنش ولی بالاخره چیزی بود که وجود داشت و باید باورش می‌کردیم.

پرده چهارم: وقتش هم برسد مثل ۹ دی سال ۸۸ دوباره به میدان می‌آییم

[سخن این فصل از کتاب بیشتر هشدار به افرادی است که در ماجرای فتنه ۸۸ یا سکوت کردند و یا اینکه توانستند خود را مخفی کنند تا دوباره در بزنگاهی دیگر به جمهوری اسلامی ضربه بزنند.]         
همه این‌ها را گفتم که بگویم آن زمان همه چیز برای یک آشوب همه جانبه مهیا بود. یک طرف ما بودیم که همه چیز رو تو همون جایی که بود، قبول داشتیم و به عنوان کل واحد و سالم از جزءجزء آن دفاع می‌کردیم، یک طرف هم یک عده بودند که از اساس هیچ‌چیز رو قبول نداشتند و می‌خواستند این درخت رو از ریشه دربیارمد.

این بود که دیمه شد به اون آتش ناخواسته و روشن شدن و شعله‌ور شدن امری بدیهی بود که متاسفانه اتفاق هم افتاد.      

اما هیچ‌کس به این فضای وهم‌آلود و دود گرفته علاقه نداشت، لااقل ما نمی‌خواستیم این طور بشه. او طرفی‌ها رو نمی‌دونم ولی از جانب خودم و دوربری‌هام می‌تونم بگم: خداوکیلی نمی‌خواستیم این آتش رو، ولی حاضر به عقب‌نشینی هم نبودیم. البته لازم می‌دونم بگم که ما به خاطر تعهدی که نسبت به نظام و انقلاب و کشور و حتی ملیت ایرانی داریم در نهایت گاهی برای حفظ این‌ها ناچار عقب‌نشینی خواهیم بود. ولی در عوض طرف مقابل به هر رنگ و در هر لباسی که ظاهر می‌شه به خاطر بی‌قیدی و بی‌تعهدی که نسبت به همه چیز داره و چون تنها خواسته و آرزویش ریشه کن کردن ایران با وضعیت موجوده، هیچ‌گاه از حمله دست برنمی‌داره.    

همه‌ی این‌ها را گفتم که به اینجا برسم و بگم که: آهای طرف مقابل ما، آهای غیرخودی‌ها، آهای روبرویی‌ها و خلاصه آهای عروسک‌گردان‌هایی که خودتان می‌دانید: ساکت بودن ما را تعبیر به غفلت ما نکنید، تعبیر به زرنگی خودتان نکنید. بدانید و به دیگران هم (داخلی‌ها و خارجی‌ها) بگویید که آن‌ها هم بدانند، ما ساکت هستیم، درست، نظاره‌گر هستیم، صحیح، ولی همان‌طور که بعد از انتخابات ۸۸ دیدید و همه دیدند در بین ما افراد بسیار دانایی هستند که از قاطبه‌ی شما بهتر می‌فهمند، می‌بینید، درک می‌کنند و تحلیل دارند. 

سکوتمان نه از روی تحلیل نداشتن است که تعهدمان به انقلاب و کشور ما را وادار به سکوت کرده و آرام نشانده است و این را هم می‌فهمیم و می‌دانیم که: جماعت شما هر روز به یک نام و در پناه یک لواء آشوب می‌کنید. یک روز دسته‌ای از شما با پارچه‌ی سبز داد می‌زنید و یک روز گروه دیگرتان ادعای سکوت الهام بخش وحدت می‌کنید.          

خلاصه این که، آن‌طرفی‌هایی که دیروز دهانتان را خُرد کردیم، این طرفی‌هایی که هر روز یک بازی جدید می‌سازید و هنوز وقت آن نرسیده که تو دهنی بخورید، بدانید که ما مثل همیشه ثابت قدم هستیم، وقتش هم که برسد مثل ۹ دی سال ۸۸ دوباره وسط میدان می‌آییم. هرچند الان سرمان به کار خودمان گرم است و هر کدام‌مان به یک گوشه‌ایم، ولی وقتش که برسد به سختی می‌توانید از سد ملت بی‌نام و نشان عبور کنید. حالا خودتان می‌دانید، خواه پند گیرید، خواه ملال. هرچند که می‌دانم پندبگیر نیستید.


سالاد


نظرات بینندگان