کد خبر: ۸۶۴۰۱
تاریخ انتشار: ۰۹:۴۲ - ۱۹ فروردين ۱۳۹۵
پنج شنبه ها با شهدا:

شهید متواضع و مسئولیت پذیری که به همسرش سفارش دعای شهادت کرد/ روایت همسر شهید از آخرین وداع

ساعت 7 بود که تماس گرفت. این موقع تماس گرفتنش برایم عجیب بود، خبر داد که هفته آینده می آید، با مادر خودش و مادر من هم صحبت کرد و حلالیت طلبید.
به گزارش شیرازه، هر صفحه از تاریخ کشورمان خود گویای نقش آفرینی و حضور زنان است. از جنبش مشروطیت، واقعه تنباکو تا پیروزی انقلاب اسلامی و هشت سال دفاع مقدس. زنانی که در نقش مادری، همسری و خواهری همواره با الگو گیری از حضرت فاطمه(س) و حضرت زینب کبری(س) با صبر و گذشت و مقاومت تاثیر گذار بوده و هستند.

«با خانواده مهربان بود و خوشرو، آنقدر دوستش داشتم که می گفتم؛ بعد از خدا تورا می پرستم. زندگی عاشقانه ای داشتیم. حتی یک لحظه دوری اش برایم سخت بود اما خدارا شکر میکنم که توانستم با نبودنش صبوری کنم...» اینها بخشی از روایت مریم شجاعی همسر شهید اکبر عبداله نژاد است.

شیرازه به رسم پنج شنبه ها یادی می کند از سرهنگ پاسدار شهید «اکبر عبداله نژاد» که در گردان 105 امام حسین (ع)، شهرک گلستان و حوزه های مقاومت و بسیج محلات شمال شهر شیراز حضوری فعال داشته است و در سال 1393 به عنوان فرمانده گردان در جنوب شرق کشور اعزام می شود که در مرحله دوم در 7 دی ماه 93 در درگیری با  اشرار مسلح به فیض رفیع شهادت که آرزوی دیرین وی بود نائل می گردد.

شهید متواضع و مسئولیت پذیری که به همسرش سفارش دعای شهادت کرد/ روایت همسر شهید از آخرین وداع
مریمِ 17 ساله در میان خواستگارانش اکبر را انتخاب کرد، مردی که مومن بود و معتقد و با اخلاق.1380 بود که با لباس سفید و آرزوهای قشنگ به خانه بخت رفت و حاصل زندگی عاشقانه اش با اکبر 3 فرزند به نام های مهدی، یونس و محمدحسن شد.

مریم شجاعی از همسرش می گفت که علاوه بر خوش رویی، متواضع و مسئولیت پذیر بود، مثل دیگر شهدا به خداوند ایمان و اعتقاد راسخ داشته و مطیع امر ولی خود بوده است.

شهید متواضع و مسئولیت پذیری که به همسرش سفارش دعای شهادت کرد/ روایت همسر شهید از آخرین وداع

خانم شجاعی به یاد داشت که همسرش همیشه آرزوی شهادت می کرده و حتی سر سفره عقد هم از او خواسته بوده که برای شهادتش دعا کند.و می گفته که؛ آن دنیاست که جاودانه است، طول زندگی مهم نیست و عرض آن مهمتر است.

مریم که کم کم بغض گلویش شکسته بود از صحبت های همیشگی و طولانی با همسرش می گفت و قرارشان که؛ هرکدام زودتر از این دنیا وداع کرد باید منتظر آن یکی هم می ماند.

مریم شجاعی می گفت؛ بعد از بار اولی که برای ماموریت به سراوان رفت و برگشت، راضی نبودم دوباره برگردد،می ترسیدم اتفاقی برایش بی افتد.می گفتم نرو.اما چند ساعتی برایم صحبت کرد و درباره اوضاع منطقه و نا امنی کشورهای همسایه مسائلی را مطرح کرد و گفت: خانم تو دوست داری که کشوری که باخون هزاران شهید سرپا شده مثل عراق و سوریه بشود؟ میگفتم راضی نیستم دلم نمیخواهد شوهرم را از دست بدهم.

به من گفت؛ دلم نمیخواهد از دستم ناراحت باشی با شعف و دل پاک راضی باش که من بروم. گریه می کردم و می گفتم؛ باید قول بدهی که سالم برگردی .خندید و گفت؛ شما و بچه ها را به خدا می سپارم.

خانم شجاعی که تصور نمی کرده روزی بتواند دوری و دلتنگی همسرش را تحمل کند از یک سال و چند ماهی یاد می کرد که برای خودش و فرزندانش به سختی گذشت اما هیچ وقت پشیمان نبوده و صبوری پیشه کرده است و باور دارد که ثمره یک عمر بندگی و مطیع رهبر انقلاب بودن چیزی جز شهادت نمی تواند باشد و آرزو دارد که بتواند فرزندانش را هم به پیشگاه امام مهدی(عج) و مقام معظم رهبری و حضرت زهرا(س) هدیه کند.

وی از شب قبل از شهادت همسرش می گفت: ساعت 7 بود که تماس گرفت. این موقع تماس گرفتنش برایم عجیب بود، خبر داد که هفته آینده می آید، با مادر خودش و مادر من هم صحبت کرد و حلالیت طلبید؛ مادر هایی که همیشه مهربانی و دست بوسی و احترام گذاشتنش را به یاد دارند.
 
مریم شجاعی ادامه داد: روز بعدش دلشوره و اضطراب داشتم، سراغ کمد لباس هایش رفتم و همه را مرتب کردم،مادرم که پرسیدند چه کار میکنی؟گفتم: قرار است اکبر بیاید می خواهم لباس هایش مرتب باشند.

صبح زود بود که چند تا از همکارانش زنگ خانه مان را زدند و گفتند که آمدیم سر بزنیم.برایم عجیب بود، گفتم ؛ آقامون نیستن اجازه بدین زنگ بزنم بهشون.آمدم شماره همراهش را گرفتم اما جوابی نداد، خیلی استرس نداشتم.آنها رفتند و چند دقیقه بعد زنگ آیفون به صدا درآمد، همان ها بودند اما به همراه یک خانم دیگر ، اینبار برادر شوهر و دایی شوهرم هم همراهشان آمدند، پیراهن مشکی پوشیده بودند و گریه می کردند.دویدم سمت کوچه و با همان حال به زمین خوردم، نمی دانستم چه شده است.می گفتند تیر خورده و چون حالم مساعد نبود همان خانمی که همراهشان بود آمپول آرامش بخش به من زد.

خانم شجاعی می گفت؛ نمی توانستم گریه کنم، باورم نمی شد که اکبر رفته و دیگر نمی بینمش.موقع تشییع جنازه رفتم بالای سرش،آرام نشستم و خداحافظی کردم.از خدا صبر می خواستم، به یاد حضرت زینب(س) بودم و مصیبت هایش.برای فرزندانم هم نبودن بابای خوش اخلاق و شوخ طبعشان سخت بود و برایشان می گفتم که بابای همه آدم ها روزی می میرند اما چه بهتر که بابای شما در راه اسلام و امنیت کشورمان شهید شده است.

وی در پایان سخنان خود از نخستین یادواره شهدای مدافع حرم یادی کردند و ضمن تشکر از دستندرکاران برنامه گفتند که حضور خانواده شهدا و فرزندانشان و دیدن و همنشینی با آنها باعث می شد که فرزندانم بدانند تنها نیستند و همسن و سالهایشان هم هستند که پدرانشان شهید شده است.
روحش شاد و یادش گرامی.

نظرات بینندگان