
وصیت شهید «محمدابراهیم همت» قسمت ۱؛
نظیر انقلاب اسلامی در هیچ کجا پیدا نمیشود
شهید «محمدابراهیم همت» در وصیت خود مینویسد: از طرف من به جوانان بگویید که چشم شهیدان و تبلور خونشان به شما دوخته است، به پا خیزید و اسلام را و خود را دریابید.
به گزارش گروه فرهنگی پایگاه خبری تحلیلی «شیرازه»، از این پس هر روز را با یاد و خاطره شهیدان عزیزمان، پرچمدار آزادی و عزت ایران اسلامی خواهیم ساخت و در پرتو فداکاریهای آنان، راه صدق و ایثار را برای نسلهای آینده روشنتر خواهیم کرد.
محمدابراهیم همّت در ۱۲ فروردین ۱۳۳۴ ه.ش در شهرضای اصفهان در خانواده بسیار متدیّن به دنیا آمدند.
ایشان مردی عارف، و ایثارگری سلحشور و اسوهای برای دیگران بودند که جز خدا به چیز دیگری فکر نمیکردند و به عشق رسیدن به هدف متعالی و کسب رضای خداوند، شب و روز تلاش میکردند و سختترین و مشکلترین مسئولیتها را باکمال خوشرویی و اشتیاق و آرامش خاطر میپذیرفتند.
ایشان در دوران تحصیلش از هوش و استعداد فوقالعادهای برخوردار بودند و در دوران تحصیل و حتّی در تعطیلات تابستانی هم مشغول به کار میشدند تا خرج و مخارج خود را دربیاورد و از این راه به خانوادهشان کمک میکردند.
محمدابراهیم با تمامکردن دورهٔ دبیرستان خود و گرفتن دیپلم با نمرات عالی وارد دانشسرای اصفهان شدند و تحصیلاتشان را ادامه دادند و بعد از گرفتن مدرک تحصیلی به سربازی رفتند و بعد از تمامکردن دورهای سربازی به زادگاهشان شهرضا برگشتند و در روستاهای اطراف مشغول به تدریس شدند.
محمدابراهیم همّت در این دوران نیز با تعدادی از روحانیّون متعهد و انقلابی ارتباط پیدا کردند و در اثر مجالست با آنها باشخصیت حضرت امام رحمهالله علیه بیشتر آشنا شدند.
به دنبال این آشنایی و شناخت، سعی میکردند تا در محیط مدرسه و کلاس درس، دانشآموزان را با معارف اسلامی و اندیشههای انقلابی حضرت امام رحمهالله علیه و یارانش آشنا کنند.
محمدابراهیم همّت در تشویق و ترغیب دانشآموزان به مطالعه و کسب بینش و آگاهی، سعی فراوانی داشتند و این موضوع سبب شد که چندین نوبت از طرف ساواک به ایشان اخطار داده شود.
ولی دل نترس و شجاع ایشان به همهٔ آن اخطارها بیاعتنا بود و هدف و راهش را بدون اندک ترس ادامه میدادند و از تربیت شاگردان خود لحظهای غافل نمیشدند.
با گسترش تدریجی انقلاب اسلامی، محمدابراهیم، پرچمداری جوانان مبارز شهرضا را برعهده گرفتند. پس از انتقال او به شهرضا برای تدریس در مدارس شهر، ارتباطش با حوزهٔ علمیهٔ قم برقرار شد و به طور مستمر برای گرفتن رهنمود، ملاقات با روحانیّون و دریافت اعلامیِه و نوار به قم رفت و آمد میکردند.
محمدابراهیم همّت پس از پیروزی انقلاب در جهت ایجاد نظم و دفاع از شهر و راهاندازی کمیتهٔ انقلاب اسلامی شهرضا نقش اساسی داشتند و از جمله کسانی بودند که سپاه شهرضا را با کمک دو تن از برادران خود و سه تن از دوستانشان تشکیل دادند.
آنها باتدبیر و درایت و نفوذ خانوادگی که در شهر داشتند، مکانی را بهعنوان مقرّ سپاه در اختیار گرفته و مقادیر قابلتوجهی سلاح از شهربانی شهر به آنجا منتقل کردند و از طریق مردم، سایر مایحتاج و نیازمندیها را رفع کردند.
بهتدریج عناصر حزباللهی به عضویِت سپاه در آمدند و هنگامی که مجموعهٔ سپاه سازمان پیدا کرد، ایشان مسئولیّت روابطعمومی سپاه را به عهده گرفتند.
از کارهای اساسی ایشان در این مقطع، سامانبخشیدن به فعالیتهای فرهنگی، تبلیغی منطقه بود که در آگاهساختن جوانان و ایجاد شور انقلابی تأثیر به سزایی داشتند.
حضور ایشان در عملیاتهای مهمّی مانند عملیّات فتحالمبین، عملیّات بیتالمقدس، عملیات رمضان، عملیات خیبر و فرماندهی عملیّات خیبر و رمضان با ایشان بوده است.
محمدابراهیم همّت در عملیات پیروزمند بیتالمقدس در سِمَت معاونت تیپ محمّد رسولالله صلیالله و علیه و آله و سلم فعالیّت و تلاش تحسین برانگیزی را در شکستن محاصرهٔ جادهٔ شلمچه - خرّمشهر انجام دادند و به حق، میتوان گفت که او و یگان تحت امرش سهم به سزایی در فتح خرّمشهر داشتهاند و با اینکه منطقهٔ عملیاتی، دشت بود، حاج همّت با استفاده از بهترین تدبیر نظامی به نحو مطلوبی فرماندهی کردند.
متن وصیت محمدابراهیم همت
به تاریخ ۵۹/۱۰/۱۹ ه.ش ساعت ۱۰:۱۰ شب چندسطری وصیتنامه مینویسم:
هر شب ستارهای را به زمین میکشند و باز این آسمان غمزده غرق ستاره است.
مادر جان! میدانی تو را بسیار دوست دارم و میدانی که فرزندت چقدر عاشق شهادت و عشق به شهیدان داشت. مادر، جهل حاکم بر یک جامعه، انسانها را به تباهی میکشد و حکومتهای طاغوت مکملهای این جهلاند و شاید قرنها طول بکشد که انسانی از سلالهٔ پاکان زائیده شود و بتواند رهبری یک جامعهٔ سردرگم و سر در لاک خود، فروبرده را در دست گیرد و امام، تبلور ادامهدهندگان راه امامت و شهامت و شهادت است.
مادر جان! بهخاطر داری که من برای یک اطلاعیهٔ امام حاضر بودم بمیرم؟ کلام او الهامبخش روح پرفتوح اسلام در سینه و وجود گندیدهٔ من بوده و هست.
اگر من افتخار شهادت داشتم از امام بخواهید برایم دعا کنند تا شاید خدا من روسیاه را در درگاه با عظمتش بهعنوان یک شهید بپذیرد.
مادر جان! من متنفّر بودم و هستم از انسانهای سازشکار و بیتفاوت و متأسفانه جوانانی که شناخت کافی از اسلام ندارند و نمیدانند برای چه زندگی میکنند و چه هدفی دارند و اصلاً چه میگویند؛ بسیارند.
ایکاش به خود میآمدند. از طرف من به جوانان بگویید: چشم شهیدان و تبلور خونشان به شما دوخته است، به پا خیزید و اسلام را و خود را دریابید. نظیر انقلاب اسلامی ما در هیچ کجا پیدا نمیشود نه شرقی - نه غربی؛ اسلامی...
ایکاش ملتهای تحتفشار مثلث زور و زر و تزویر به خود میآمدند و آنها نیز پوزهٔ استکبار را بر خاک میمالیدند.
مادر جان! جامعهٔ ما انقلاب کرده و چندین سال طول میکشد تا بتواند کمکم صفات و اخلاق طاغوت را از مغز انسانها بیرون ببرد، ولی روشنفکران ما به این انقلاب بسیار لطمه زدند؛ زیرا نه آن را میشناختند و نه برایش زحمت و رنجی متحمِل شدهاند.
از هر طرف به این نونهال آزاده، ضربه زدند؛ ولی خداوند مقتدر است اگر هدایت نشدند، مسلماً ً مجازات خواهند شد
پدر و مادر! من زندگی را دوست دارم، ولی نه آنقدر که آلودهاش شوم و خویشتن را گم و فراموش کنم.
علیوار زیستن و علیوار شهیدشدن، حسینوار زیستن و حسینوار شهیدشدن را دوست میدارم.
شهادت در قاموس اسلام، کاریترین ضربات را بر پیکر ظلم، جور، شرک و الحاد میزند و خواهد زد.
پدر! ما فردا میرویم به جنگ با انسانهایی که چون کفّار در صدر اسلام نمیدانند چرا و برای چه میجنگند؛ جنگ با دموکرات یا در حقیقت ابزار دست بعث بغداد عراق ببین ما به چه روزی افتادهایم و استعمار چقدر جامعهٔ ما را به لجنزار کشیده است، ولی چارهای نیست، اینها سدّ راه انقلاب اسلامی هستند؛ پس سدّ راه اسلام باید برداشته شود تا راه تکامل طی شود.
مادر جان! به خدا قسم اگر گریه کنی و بهخاطر من گریه کنی اصلاً از تو راضی نخواهم بود. زینبوار زندگی کن و مرا نیز به خدا بسپار «اللهم ارزقنی توفیق الشهادة فی سبیلک»
انتهای خبر/
لینک کوتاه خبر
برچسبها
نظر / پاسخ از
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نفری باشید که نظر میگذارید!