کد خبر: ۱۵۹۳۶۱
تاریخ انتشار: ۱۲:۰۹ - ۰۱ خرداد ۱۴۰۲
به مناسبت سالروز شهادت شهید عبدالله اسکندری:

روزی که سردار بی سر شهید شد

سردار شهید عبداله اسکندری پس از بازنشستگی نیز به تبعیت از امر رهبری در دفاع از حرم اهل بیت به سوریه رفت و در دفاع از حرم حضرت زینب کبری (س) در اولین روز‌های خرداد در حلب ۱۳۹۳ به شهادت رسید.
به گزارش خبرنگار گروه فرهنگی پایگاه تحلیلی خبری «شیرازه»، امروز سالرزو شهادت بزرگ‌مردی است که حسینی رفت و در دفاع از حریم اهل بیت حسین(ع) به شهادت رسید و آنقدر به سرور و سالار شهیدان عشق می‌ورزید که همانند مولا و امامش بی سر به وطن بازگشت.

سردار شهید حاج عبدالله اسکندری در ۱۵ فروردین سال۱۳۳۷محله قصرالدشت شیراز متولد شد و مقطع تحصیلی ابتدایی خود را در مدرسه  عبدالرحیم برهان در همان محله گذراند.

وی قبل از به وقوع پیوستن انقلاب اسلامی در انتشار اعلامیه‌های امام خمینی (ره) فعال بوده و به همین دلیل چند بار توسط ساواک مورد تعقیب قرار گرفت.

شهید اسکندری عشق زیادی به امام خمینی (ره) داشت و این سبب شد که در سال 1359 همزمان با درگیری‌های کردستان خود را به این شهر برساند و از مرزهای کشور دفاع کند. همچنین  وی  در جبهه ‌های نبرد حق علیه باطل در دوران هشت سال دفاع مقدس هم حضور داشت. اگر چه چندین بار تن او مجروح شد اما روح بلند و خستگی‌ناپذیر این شهید از خدمت به این مرز و بود باز نایستاد.

 وی در اول خرداد ماه سال 1360 با یکی از دختران اقوام ازدواج کرد و در همان سال به عنوان پاسدار  عازم جبهه های نبرد شد، در طول هشت سال دفاع مقدس مسئولیت‌های مختلفی از جمله جانشینی و ریاست ستاد تیپ امام هادی ع، جانشینی تیپ مهندسی و فرماندهی تیپ مهندسی را برعهده گرفت.

از دیگر مسئولیت‌های این شهید فرماندهی مهندسی رزمی امام هادی(ع)،فرماندهی تیپ۴۶ امام هادی(ع) ،فرماندهی مهندسی رزمی قرارگاه مدینه منوره ، فرماندهی مهندسی تیپ۴۲ قدر ،فرماندهی مهندسی رزمی جبهه مقاومت و مدیر بنیاد شهید استان فارس است.

ضمن اینکه شهید در کارنامه نظامی خود گذراندن موفقیت‌آمیز دوره آموزشی دافوس را در رشته جغرافیای سیاسی دارد.

روزی که سردار بی سر شهید شد


اعظم سالاری همسر شهید اسکندری در خصوص ویژگی‌های این شهید، گفت: عبدالله از لحاظ عشق ، ایمان ، دینداری، کامل بود همچنین به پست و مقام وابسته نبود به گونه‌ای  که بعد از پیشنهاد مدیریت بنیاد شهید استان فارس به وی، خیلی طول کشید تا این مسئولیت را بپذیرد؛ چرا که نگران بود مبادا در انجام وظیفه خود قصور کند؛ شهید اسکندری با خانواده شهدا و جانبازان مانوس بود و در دیدار با آنان مشکلاتشان را حل و فصل می‌نمود.

وی با بیان اینکه هر پنجشنبه با خانواده شهدا دیدار داشتیم و شهید در این دیدارها مرا به عنوان همسر شهید معرفی می‌نمود تصریح کرد:  وقتی دلیل این جمله را که بیان می‌کرد می‌پرسیدم  می‌گفت شما همسر شهید آینده هستید.

خانم سالاری با اشاره به اینکه در یک مصاحبه تلویزیونی از سردار اسکندری دغدغه او را پرسیدند، گفت: شهید اسکندری پاسخ داد،سخت‌ترین و تلخ‌ترین دغدغه و نگرانی من زمانی است که یک ایثارگر یا یک فرزند شهید یا پدر و مادر شهید به بنیاد مراجعه کنند و خواسته‌ای داشته باشند که من به عنوان مسئول نتوانم آن خواسته را برآورده کنم.

سالاری بیان کرد:حاج عبدالله به صورت گمنام در عملیات‌ها حضور می‌یافت و هنگامی که از شهید پرسیدند چرا بین این همه تیپ و لشکر ، لشکر ثارالله را انتخاب کرده‌ای، گفت : رفتم جایی که مرا نشناسند. 

روزی که سردار بی سر شهید شد

همسر شهید در بیان خاطراتی از این سردار شهید عنوان کرد:

من و عبدالله با هم پسر خاله و دختر خاله بودیم. برای همین شناخت کافی داشتیم. من آن زمان ۱۶ سال داشتم و بعد از خواستگاری و مراسمی که معمولاً وجود دارد، در نهایت اول خرداد سال ۱۳۶۰ با هم ازدواج کردیم. شهید اسکندری یک سال قبل از ازدواج با من، یعنی در سال ۱۳۵۹ در جبهه‌ها حضور پیدا کرده بود و در تمام هشت سال دفاع مقدس هم در جبهه حضور داشت.

یکی از شرایط ازدواجشان با من نیز حضور مستمرشان در کارزار نبرد بود لذا من هم پذیرفتم، یک سالی نامزد بودیم. مراسم ازدواجمان هم خیلی ساده برگزار شد و خدا هم به من توفیق داد تا همراهی‌اش کردم لذا ما چهار سال از دوران جنگ تحمیلی را در اهواز بودیم. 

در تمام دوران مأموریت شهید و جابه جایی‌هایی که به شهرهای مختلف داشت من هم در کنارشان بودم و خدا را شاکرم که سهمی در مجاهدت‌های وی داشته‌ام؛ شهید اسکندری شخص خیلی وارسته‌ای بود؛ من بعد از ازدواج ایشان را بهتر شناختم و به این نتیجه رسیدم که همسرم فردی وارسته و خدایی است و با بقیه فرق دارد.

از همان زمان تصمیم گرفتم هر طوری که  شهید می‌خواهند باشم. نمی‌دانم تا چه حد موفق بودم. خداوند هم یاری کرد که در این مسیر با وی همراه باشم، از لحاظ عشق، اخلاق، ایمان و دینداری زندگی ما در میان آشنایان و بستگان سرآمد بود؛ این را هم بگویم که شهید اسکندری تنها یک هفته بعد از ازدواج راهی مناطق عملیاتی شد. 

در مدت حضور حاج عبد الله در جنگ من و مادر شهید در ستاد پشتیبانی جنگ فعالیت داشتیم. مادر ایشان خیلی فعال بودند، از پختن نان بگیرید تا بافتن لباس برای رزمندگان اسلام هر آنچه در توان داشتیم انجام می‌دادیم.

شهید در عملیات خیبر فرمانده سپاه لار بود، در عملیات بدر جانشین فرمانده گردان، در والفجر ۸ و بعد از آن جانشین رئیس ستاد تیپ بودند، در عملیات بیت‌المقدس ۴ فرماندهی تیپ مهندسی را بر عهده داشتند. بعد فرماندهی مهندسی رزمی قرارگاه مدینه منوره و. . . همسرم در عرصه‌های سازندگی هم فعالیت داشت که در احداث سد کرخه ، احداث جاده نیریز در استان فارس، طرح توسعه نیشکر، اجرای طرح‌های سد و بسیاری دیگر از فعالیت‌های جهادی سهیم بود.

طی سال‌های جنگ نیز کمتر فرصت می‌کرد به ما سر بزند و مرتب در مناطق عملیاتی حضور داشتند، جنگ که تمام شد نگرانی ایشان جاماندن از قافله شهدا بود؛ همیشه یک دلواپسی داشت که از دوستان شهیدشان جا مانده‌اند و پایان جنگ و همزمان با قبول قطعنامه من و دو دخترم در اهواز زندگی می‌کردیم.

پیشتر هم که اهواز در محاصره بود، در آنجا بودیم و تا آنجا که می‌توانستیم در ستاد پشتیبانی جنگ همسران و فرزندان ایران اسلامی را یاری می‌کردیم.

 بعد از پایان جنگ سردار دو سالی در منطقه فعالیت داشت اما بعد به شیراز آمدیم.

همسر حاج عبدالله ادامه داد: خلاصه روزها گذشت تا روز دوازدهم ماه رجب سال ۱۳۹۳ راهی اعتکاف شد؛ بعد هم گفت که می‌خواهد سفری به سوریه داشته باشد، من هیچ حرفی به نشانه اعتراض نزدم چون اصولاً هرگز روی حرف‌ها و تصمیمات ایشان حرفی نمی زدم چرا که من همسرم را کامل قبول داشتم و هر تصمیمی که در طول ۳۳ سال زندگی گرفته بود من هم همراهی‌شان می‌کردم. 

سه روز بعد از اعتکاف به خانه آمد ساکش را برداشت من هم همراهش تا فرودگاه رفتم، بچه‌ها هم همراه ما بودند و در مسیر تا فرودگاه دائم ذکر می‌گفت و من می‌خواستم حرف بزنم اما او در حال ذکر بود، نگاهش کردم و دیدم در حال و هوای خودش است، برای همین حرفی نزدم.

می دانستم این رفتن با همه رفتن‌های این چند ساله تفاوت دارد، دل من هم با او رفت اما خاطرات زمان جنگ یادم می‌آمد و…اما خودم را دلداری می‌دادم که اتفاقی نمی‌افتد.

طبق وعده یک روز درمیان با من حرف زدند، درست شب قبل شهادت زنگ زدند و با تک تک بچه‌ها صحبت کرد و فردای آن روز که با من صحبت کرد . گفت من سوریه هستم.

آخرین جمله ایشان را همیشه به یاد دارم، در همان تماس آخر به من گفت «تصدقت شوم برایم دعا کن»، اتفاقاً همرزمانش هم خندیدند.

روزی که سردار بی سر شهید شد

همسرشهید می‌گوید :اولین روزی که خبر شهادت همسرم به ما رسید خیلی شرایط سخت بود. زمانی که تصویر سربریده همسرم در صفحه‌های مجازی ثبت شد هنوز من آن تصاویر را ندیده بودم که دیدم فرزندان درصدد هستند اینترنت خانه را قطع کنند، دلیل این کار را جویا شدم، هیچ جواب قانع‌ کننده‌ای نیافتم. دیدم فرزندانم با رایانه شخصی خود تصاویری را نگاه می‌کنند؛ دیگر نتوانستم صبر کنم و به هر ترتیبی که بود برای اولین بار عکس‌های پیکر و سربریده شده همسرم شهید اسکندری را دیدم. در این لحظه بود که صحنه کربلا پیش رویم زنده شد، فرمایش حضرت زینب (س) را به یاد آوردم که فرمودند؛ در صحنه کربلا چیزی جز زیبایی ندیدم؛ لذا با تأسی به حضرت زینب (س) می‌گویم زمانی که سربریده همسرم را دیدم تمام آرزوی همسرم را دیدم که به اجابت رسیده است.

وی در پایان یادآور شد: بعد از شهادت سردار اسکندری به‌ همراه فرزندانم، به محضر مقام معظم رهبری رسیدیم و مورد لطف و محبت ایشان قرار گرفتیم. سخنان مقام معظم رهبری، روحیه‌ای مضاعف را به ما هدیه داد که توانستیم تمام مصائب و سختی‌های دوری از سردار را تحمل کنیم.


روزی که سردار بی سر شهید شد

 وصیت نامه شهید:

به نام خدا

روز سیزدهم ماه رجب در سال 1384 روز تولد حضرت امیر علیه‌السلام خداوند توفیق داد که برای اولین بار اعتکاف نصیبم شد این سه روز می‌شود انسان خود را محاسبه اعمال نماید قبل اینکه محاسبه اعمالمان بکنند بعد از این سه روز باید تحول درون انسان ایجاد شود اگر نشود مثل بنده گناهکار باید امید به خدا داشت نباید نا امید شد.

 ایام‌البیض یعنی سفیدی خورشیدی –نور رجب یعنی ریزش گناهان . خدایا یک تحولی در ما ایجاد کن، خدایا نامه اعمال ما را سفید کن، خدایا گناهان را نزد ما زشت قرار بده، خدایا اعمال نیک را نزد ما شیرین قرار بده ، خدایا گناهان را نزد ما دور کن ،خدایا عبادت را نزد ما نزدیک کن، خدایا پدران ما همسایگان ما دوستان ما نزدیکان ما رفتند ما بیدار نشدیم، خدایا ما را بیدار کن، خدایا ما را از خواب غفلت هوشیار و بیدار کن.

 همین امروز جنازه حاج قربانعلی را دفن کردیم ولی بیدار نشدیم هنوز غافل هستیم هنوز قلب ما پاک نشده است، هنوز غفلت وجودم را فرا گرفته هنوز ارتباط وصل نشده خدایا گناهان برتنم سنگینی می‌کند خدایا تنم سنگین شده ، خدایا قلبم کدر شده ، خدایا قلبم را صیقل بده، خدایا قلبم را از سیاهی آ ن پاک کن، خدایا چرا غافل هستم، خدایا چرا خواب رفتم ، خدایا چرا ظلمات تنم و قلبم را گرفته ، خدایا چرا نور تو ولایت تو محبت تو در وجودم کم رنگ شده ، خدایا نور خودت ولایت خودت محبت خودت خوبی‌های خودت، تو را به تمامی خوبان عالم قسم می‌دهم در وجود من گناه‌کار در قلب من غافل رسوخ ده.

خدایا مگر خود نگفتی ناامید مباش، مگر خود نگفتی امیدوار باش، مگر خود نگفتی اگر توبه شکستی باز هم بیا ، مگر خود نگفتی مرا بخوانید تا شما را اجابت کنم ، ما آمدیم اما چگونه آمدیم با کوله بار گناه با کوله بار کبر با کوله بار تکبر با کوله بار مستی دنیا با کوله بار نفس سرکش ،نفسی که از دست خودم در رفته و دیگر نمی توانم آن را هدایت و کنترل کنم.

خدایا کمکم کن خدایا دستم را بگیر خدایا هدایتم کن خدایا به راه راست و صراط مستقیم خود ما را راهنمایی کن خدایا پشیمانم

خدایا دستم از همه جا قطع شده خدایا فقط فقط تو را دارم، خدایا فقط فقط امیدم به توست ،خدایا اگر امیدم به تو نباشد پس به کی امید ببندم

خدایا این امید به تو است که زنده هستم و گرنه باید از روی فکر دق میکردم و دیگر زنده نبودم ولی همه به همه به امید تو می آیم و به امید بخشش تو زنده می مانم و به امید تو روز را شب وشب را روز می گذرانم ، خدایا قلوب مرا پاک کن خدایا قلوب ما را روف و مهربان کن خدایا تمامی زشتیها را در وجودمن دفن کن خدایا تمامی خوبی ها را در وجودم زیاد کن.

الهی و ربی من لی غیرک

خدایا زمانی که من را در قبر می گذارند کی به فریاد من می رسد همه می روند همه اقوام، دوستان، همسایگان تلاش می کنند بلکه زودتر روی قبر من خاک بریزند و بروند عجله می کند برای رفتن و من را تنها می گذارند من هستم با اعمال زشت خودم من هستم با آن قبر تاریک و تنگ و نمسار من هستم با بدیهایی که در این دنیا انجام دادم من هستم با اعمال بدم من هستم با آن همه گرفتاری من هستم با آن همه دوست داشتنی دنیا خدایا تنم در عالم خاکی می رود و روحم را در عالم برزخی می رود خدایا این دنیا عین آن خوابی بود که من بیدار نشدم من غافل بودم من به رفقا به دوستان به آشنایان به خانواده به اقوام دل خوش کرده بودم واز عشق تو بی خبر بودم و از بزرگی تو بی خبر بودم من غافل بودم چرا؟ خدایا من به وحدانیتت ، من به بزرگی، من به رئوفتت ، من به وعده های تو ایمان داشتم ولی چه کنم که شیطان دروجودم رخنه کرده بود و من را از یاد توغافل می کرد خدایا شیطان را از ما دور کن ، خدایا غفلت را از ما دور کن ، خدایا ما به قیامت تو و روز معاد تو و به پیامبر تو نبوت تو و به امامات امامان تو ایمان داریم خدایا به توحید تو به واحد بودن تو به قدرت تو به مهربانی تو به بزرگی و توانایی تو و به تمام خوبیها ی تو ایمان و اعتقاد داریم شما هم دست ما را بگیر شما هم ما را هدایت کن، شما هم به ما اراده بده که گناه نکنیم خدایا متوسل میشوم به زیارت عاشورا خدایا متوسل میشوم به حضرت زهرا

خدایا از من آهی از تو نگاهی
خدایا ماه رجب بگذشت و من از خود نگذشتم پس تو از ما بگذر، خدایا موهایم سفید شد محاسنم سفید شد عمری را پشت سرگذاشتم بدنم ضعیف شد چشمانم ضعیف شد توان جسمانیم کم شد ولی بیدار نشدم غافل بودم غفلت سرپایم را فرا گرفته بود چه کنم امیدم به مولایم است تنها و تنها امید به تو دارم ای پروردگار جهانیان فقط به بخشندگی به مهربانی تو به بزرگی تو فکر می کنم و امیدوار می شوم ای خدای بزرگ دستم را بگیر رسوایم مکن آبرویم را مریز تو ستارالعیوب هستی تو پوشاننده عیبها هستی

پس روز محشر هم ستارالعیوب باش

خدایا مردم فریب ظاهر من را می خورند خدایا به ظاهر خود خیانت کردم خدایا به محاسن خود خیانت کردم خدایا به موقعیت خود خیانت کردم خدایا به پست و مقام دنیا خیانت کردم خدایا به وجه حقوقی دنیایی خود خیانت کردم خدایا به درجه و سمت دنیای خود خیانت کردم خدایا اگر به تو رویی نیاورم پس کجا بروم و با چه کسی درد و دل کنم ، خدایا پیشانی خود را روی خاک گذاشتن آسان است ولی دل کندن از خاک بسیار دشوار است ، خدایا تو خود میداننی ما بنده سرکش نبودیم اگر گناهی از ما سر می زد از روی غفلت نادانی و بیچارگی بود.
 
از تو معذرت می خواهم خدایا غفلت من برای من نبود که محبوب خود را خشمگین کنم محبوب خود و مولای خود را ناراحت کنم ، خدایا در روز محشر چگونه به اطراف خود نگاه کنم خدایا مردم چگونه در رابطه با من قضاوت می کنند خدایا شرمسارم خدایا پشیمانم خدایا شرمنده هستم خدایا التماس می کنم از این بنده خاکی گنهکار قبول کن خدایا خود گفتی برگرد خود اگر نمی خواستی مرا بخشایی چرا دعوت کردی چرا در ایام البیض مرا هدایت کردی چرا من را بعنوان غلام خوبانت قبول کردی پس دستم را بگیر تنم از آتش جهنم تو می ترسد وحشت در وجودم فرا گرفته می ترسم عاقبتم چگونه سپری شود خدایا تو همان خدایی هستی که دست ما را گرفتی و ما را هدایت کردی، به جبهه های نور به جایی که بجز از خود گذشتگی ، غیرت صبر و بردباری چیز دیگری حاکم نبود خدایا این نوجوانان و کودکان را می بینم که به عشق تو آمدن اعتکاف روزه گرفتن عبادت می کند خدا مگر اینها هم مثل بنده خاکی حقیر گناهکار هستند؟! پس چرا بسوی تو می آیند آیا بخاطر این نیست که در قلوب آنها جا داری خدایا به تو قسم می دهم به قلوب پاک این نوجوانان دست مرا هم بگیر خدایا خسته و ناتوان شدم خدایا دلم شکسته و قلبم درد می کند خدایا فشار برویم زیاد شده چه کنم چکار کنم اینها همه و همه به امید تو دل بسته ی محبوب خوب خوبان ای قدرت مند قدرت مداران ای بزرگترین بزرگها ای مهربانترین مهربانا ای کسی که گفتی از رگ گردن به شما نزدیکتر هستم پس کمک کن پس نگذار خجالت بکشم ای کسی که آسمانها و زمینها و کوهها همه در ید قدرت تو هستند به این بنده گناهکار خودت رحم کن و راهنمایی و هدایت وبه صراطا مستقیم هدایت فرما

لبیک اللهم لبیک؛ خدایا آمدم بسویت آمدم بسویت

مرا قبول کن در لابه لای خوبان مرا قبول کن خدایا آزادم کن از گرفتاری نفسم خدایا رهایم کن از اسیری نفسم خدایا زمین گیر شدم دستم را بگیر آزادم کن از این عالم خاکی خدایا تحولی دروجودم ایجاد کن خدایا سه روز اعتکاف تغییراتی در وجودم ایجاد کن از خود گذشتگی و از خود دور شدن و به محبوب خود نزدیک شدن را به ما عطا فرما

خدایا تمام جهان در ید قدرت توست هر کاری بخواهی بکنی میتوانی

روزی که سردار بی سر شهید شد

به گزارش شیرازه شهید اسکندری بعد از هشت سال انتظار درست سال گذشته همزمان با ایام عزاداری سرور و سالار شهیدان امام حسین (ع) به کشورش باز گشت.

انتهای پیام/224224
برچسب ها: شیرازه ، فارس ، شیراز
نظرات بینندگان