مناجات عاشقانه یک پاسدار شهید
معبودا تو را سپاس میگویم که مرا موفق نمودی که بتوانم نام تو را بر لب آورم هر چند که هنوز تو را نشناختهام؛ بلکه خودم را نیز نشناختهام؛ بلکه اگر شناخته بودم بر اساس حدیث معروف مولایمان علی «من عرف نفس فقد عرف رب» پس تو را نیز میشناختم و اگر تو را میشناختم دیگر روح در کالبدم نمیماند؛ زیرا آن که خدا را شناخت نعمتها و صوابها و عقابها را با عینالیقین میبیند.
و آن که حقیقت را بهعین الیقین ببیند دیگر زنده دنیای فانی نیست و بهشت را میبیند با همه نعمتهای آن و جهنم را با همه عذابها و معذبین هر گناه را مشاهده میکند و هر کس معذبین گناهها را ببیند دیگر گناه نمیکند هیچ، بلکه به گناه نزدیک نمیشود و فکرش را هم نمیکند و من که غرق در گناهم هر کجای زندگیام را نگاه میکنم گناه است و میدانم که پروندهام از اعمال بیهوده و گناهان کبیره کثیره پر است.
چگونه شناخت تو را داشته باشم و بگویم تو را شناختهام؟! خدایا مردم مرا نمیشناسند و به من به چشم یک پاسدار یک مؤمن نگاه میکنند. مردم ظاهر مرا میبینند برای بعضیها حرف میزنم درس خداشناسی میگویم؛ اما خودت میدانی و خودم نیز از مردم بهتر خودم را میشناسم و میدانم که پروندهام سیاه است با همه اینها با همه آنچه را که تو میدانی که من آرزوی دانائی و یا نادانی در نهان و آشکار کردهام.
تو را قسم به اهلبیت عصمت و طهارت میدهم که مرا ببخش خدا تو میدانی که بنده ضعیف و حقیر و ذلیل و مسکین و مستکین تو جز تو کسی را ندارد و خدا تو مردم را مأمور بهظاهر کردی و مردمفریب ظاهرم را خوردهاند؛ اما خودم میدانم که عاصی و گنهکارم و تو نیز بهتر مرا میشناسی که چه هستم پس بارالها مرا به کرم و عزتت ببخش و مرا عقوبت نکن از آنچه خلاف کردهام و بازخواست نکن از آنچه وظیفه داشتم ولی بدان عمل نکردم.