وصیتنامه شهید علیاکبر عدالت:
پاسداری یک شغل نیست یک تعهد است
شهید علیاکبر عدالت در وصیتنامه خود آورده است:« پاسداری یک شغل نیست یک تعهد است، یک پاسدار یک حقوق بگیر نیست یک حق بگیر است...»
به گزارش خبرنگار گروه فرهنگی پایگاخ تحلیلی خبری «شیرازه»، شهید اصغر عدالت متولد یک اردیبهشت سال ۱۳۳۹ شهر دالکی شهرستان دشتستان استان بوشهر در تاریخ ۲۰ دیماه ۱۳۶۵ در شلمچه به شهادت رسید و در دالکی خاکسپاری شد.
شهید عدالت از نظر اخلاق و رفتار از زمان کودکی تا زمانی که شهید شد نمونه بود و دوستان زیادی داشت. وی در ماه مبارک رمضان از صبح تا ظهر _ آن هم در تابستان _ با وجودی که روزه بود در باغ کار میکرد و عصر به زمین فوتبال میرفت.پس از این که بازی تمام می شد خودش را به مسجد میرساند اذان میگفت، نماز مغرب و عشاء را به جماعت میخواند بعداً به خانه میآمد و افطار میکرد و بعد برای نگهبانی به بسیج میرفت و از شب تا صبح نمیخوابید. بعضی وقتها دو تا سه روز هم به خانه نمیآمد و در بسیج میماند یا به گشتزنی در شهر میپرداخت.
البته ایشان یک فرد عادی نبود که دنبال گرسنگی یا تشنگی باشد. اگر تا دو روز هم غذا نمیخورد در او اثر نمیکرد. ایشان فردی آرام و راستگو و درست کار بود و به تنگ دستان کمک می کرد و چیزی را در برابر دوست و آشنا قابل نمیدانست.هر چیزی داشت در دست دیگران بود.
در کودکی بچه هوشیار و زرنگی بود؛ از درس گرفته تا کارهای دیگر. این بود که پدرش تصمیم گرفت در سن شش سالگی قبل از مدرسه او را به مکتب بگذارد و توانست قرآن را ختم کند و شیرینی ختم قرآن را که آجیل و شیرینی بود مادرش در دستمالی بست و به دست او داد تا به مکتب خانه ببرد و بین بچه های مکتب تقسیم کند.
هر چند که در همان دوران کودکی هم از لحاط جسمی ضعیف بود ولی محکم و استوار بود. در بازی هایش پر قدرت و چابک بود حتی با من که کشتی میگرفت حریف او نبودم و هم زور من بود. به همه احترام میگذاشت مؤدب بود.
وقتی که به سپاه پاسداران برازجان رفت کمتر به خانه میآمد تا موقعی که وارد دانشگاه شد و در شیراز ادامه تحصیل داد. به جبهه میرفت و از همان راه به شیراز برمیگشت. گاهی در سخنانش شوخیهای بامزه میکرد. با صوت بسیار زیبایی دعای کمیل را میخواند. یک شب بعد از عملیات والفجر هشت به دالکی آمده بود و ما دو شهید داشتیم به نامهای غلامرضا صادقی که مفقودالاثر بود و سیدحسین موسوی نژاد که شهید شده بود و هنوز جسد آنها را نیاورده بودند و دعای کمیل در مسجد امام خمینی دالکی به یاد آنها برگزار شده بود.
اصغر با لهجه شیرین خود و با زیباترین صوت این دعا را میخواند. او شمعی بود که سوخت و رفت. هر موقعی که بر سر قبر مادر در جنت الشهداء میآمد سلام بر او میفرستاد و میگفت: السلام علیک یا بنت صفر یعنی سلام بر تو ای دختر صفر و مادر خوبم. پس از این که سلام به مادرش میداد قرآن را از جیبش بیرون میآورد و با صوت خوشش قرآن میخواند. با موتورسیکلت زمین خورده بود، زخمی بود ولی احساس درد نمیکرد میگفت ترکش که نخوردهام که احساس درد کنم.
خاطرهای از شهید اصغر عدالت توسط برادر بسیجی مصطفی خجستهفر اینگونه تعریف شد: در سال ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵ در شلمچه و در شهرک دریمی بودیم. این برادر عزیز به بنده یک وصیت کرد. وصیت این بود که اگر تو شهید شدی بالای سر قبرت میآیم و میگویم که اسلام پیروز است و اگر من شهید شدم تو بالای سر قبرم بیا و بگو که اسلام پیروز شده است. یعنی این که شهداء هدف بزرگشان پیروزی اسلام و پیروی از ولایت بود.
وصیتنامه شهید
در بخشهایی وصیت نامه شهید اصغر عدالت آمده است: «پاسداری یک شغل نیست یک تعهد است. یک پاسدار یک حقوق بگیر نیست یک حق بگیر است، جاه طلب نیست، اصلاح طلب است، هنگامی که یک بنده حقیر خداوند با تمام رجایش دست از دودمان و اوطان خود میشوید و هنگامی که تشعشع و تلألو نور هدایت پرده ظلمانی و تیره طاغوت را میزداید و خورشید درخشان آسمان ندبه از پشت ابرهای ظلمت و گَرد ناپاکیها و گناهان متجلی میشود.
انسان به واسطه این فضیلت متبرک میشود و مصمم میشود که در این صورت یا باید بماند و با دریای بلا و شداید متلاطم شود و یا باید هجرت کند که این راه نکویی است و هنگامی که یک تنه از سوی سرای خود عازم جبهههای نور علیه ظلمت میشود تا با دشمنان و خصمان دون همت و ذلیل حق ستیز نماید،این برای او یک سعادت است که خداوند آن را نصیب همه کس نمیکند ولی هنگامی هم که آمد باید حقیقی بیاید، صبور بیاید، رئوف بیاید و شرور نیاید که این برای او بس ناگوار و ناخوشایند است بله حالا که نشستهام و این چند وصیت خلاصه را حک میکنم در جبهه فاو هستم.
البته بارها و بارها به جبهه آمدهام تا امتحان فینالی را که خداوند قرار است از من بگیرد پس دهم ولی این طور که آزمایش شده مثل این که در این گزینش الهی مردود شدهام اما این بار نیز آمدهام تا بار دیگر خود را آزمایش کنم و اگر صلاح خداوند چنان باشد ان شاءالله قبول خواهم شد و گرنه آن قدر به درگاهش استغاثه میکنم که رضایش را جلب کنم.
و اما پدر عزیزم، همان طور که مستحضر هستید من یک امانت بودم از جانب خداوند که در موقع ولادت خداوند این بنده روسیاه را به شما امانت داد و میبایست آن را به صاحب اصلیاش پس میدادید. پس چه بهتر که آن را زودتر به صاحبش پس بدهید و در ضمن ای برادران و ای خواهران به من ناکام نگویید چون که من با طعم شیرین شهادت به کام خود رسیدم و تنها آرزویم همین بود و لهذا خودم از خداوند مکرراً استدعا کردم که من را ناکام از دار دنیا ببرد و آن هم به واسطه شهادت در راهش.
از امت حزب الله به خصوص برادران بسیجی این توقع را دارم که تا زندهاید دست از چراغ نور و هدایت که همان رهبری و ولایت فقیه است نکشید که در غیر این صورت به چاه ظلمات فرو خواهید رفت و نه دنیایی دارید و نه آخرتی.
ضمناً لازم است که راه شهیدان اسلام را ادامه دهید نگذارید خون آنها که نهال انقلاب است از بین برود تا آن جایی که ممکن است برایم دعا کنید و زیادی طلب مغفرت کنید و زیاد فاتحه بخوانید که خیلی محتاجم و گدایم و آن هم گدای معنوی که هیچ چیز بدتر از فقر معنوی نیست.
در آخر یکی از برادرانم را وصی خود میکنم و از وصی خود میخواهم که نصف مقدار موجودی من را به عنوان رد مظالم بدهد و در ضمن ۱۸ روز روزه بدهکار هستم، ادا کنید. مع الوصف وصیت نامه ام رایکی از برادرانم بخواند و از خواهرانم می خواهم تا آن جا که ممکن است گریه کنید که شاید خدا به خاطر اشک شما مرا عفو کند.
انتهای پیام/
نظرات بینندگان