یادداشت؛
ستارههایی که در اوج«گمنامی» میدرخشند
شهدای گمنام ستارگان پرفروغی هستند که در اوج گمنامی درخشیدند و راهگشای دیگران شدند.
به گزارش خبرنگار گروه فرهنگی پایگاه تحلیلی خبری«شیرازه»، وقتی قلم در دست میگیرم تا از تو بنویسم؛ یعنی تو مرا دعوت کردهای؛ مهم نیست که اکنون کنار تابوت بیوزن تو که تنها چندپاره استخوان و تک لباسی پاره برای مادران چشمانتظار به ارمغان آورده، حضور داشته باشم، مهم این است که هر زمان نام «شهید گمنام» را میشنوم بیاختیار اشکهایم سرازیر میشود و این یعنی اینکه تو مرا خواندهای.
این را به خوبی لمس کردهام که اگر شهره نامتان جهانی را پر نکرده بود لحظه ورودتان به شهر و حین تشییع بر دستان مردمانی که شاید حتی یکبار هم نه تو را دیده و نه از کنارت گذشتهاند این چنین پرشور و شعور استقبال نمیشدید.
از شما میپرسم که آیا باز مرا دعوت کردهاید تا دوباره از غربت غریب بیدردی بنویسم؟ از تو که حتی نمیشناسمت و فقط اسمت را شنیدهام(شهید گمنام).
مرا خواندی تا روایتگر لحظههای وداع مردمانی باشم که مدتهاست دل در گِرو شما دادهاند و عاشقانه به استقبالتان میآیند تا بگویند هرچند مادرانتان هنوز چشمانتظار بازگشتتان هستند و گرچه شاید فرسنگها از شهر و دیار خود دور باشید؛ اما اینجا شهر عاشقان است. اینجا دیار کبوتران در خون غلتیده حرم است. اینجا دیار مادران با ارادهای است که نه یک فرزند بلکه گاه چند فرزند را با دستان خود راهی میدان نبرد کردهاند تا به دشمن بگویند مردان غیور این سرزمین کهن هیچگاه از شهادت نمیهراسند چرا که شهیدشدن را افتخاری بزرگ میدانند که نصیب هر کسی نخواهد شد.
انتهای پیام/۲۲۴۲۲۴
هر بار شهید گمنامی میآورند به فکر فرومیروم که مگر نه اینکه تو، هم نام داری و هم نشان، پس نشانههایت کو؟ و کجاست نامت که میگویند شهدا نامدار و نامآورند؟
اما خوب که میاندیشم میبینم که آنان گرچه گمناماند ولی در حین گمنامی، نامدار و پرآوازهاند که اگر چنین نبود با آمدنشان حال و هوای شهر رنگ و بوی شهادت به خود نمیگرفت و عِطر دلانگیزشان شهر را تسخیر نمیکرد.
این را به خوبی لمس کردهام که اگر شهره نامتان جهانی را پر نکرده بود لحظه ورودتان به شهر و حین تشییع بر دستان مردمانی که شاید حتی یکبار هم نه تو را دیده و نه از کنارت گذشتهاند این چنین پرشور و شعور استقبال نمیشدید.
اکنون از شما میپرسم؛ شمایی که امروز مهمان که نه، میزبان اصلی مردم شیراز هستید. شما که مجنونوار درِ خیبر را شکستید و با گذر از «چرخه دجله» و نجوای نام مبارک «مولای متقیان» در «چذابه» به دیدار معبود رفتید.
از شما میپرسم که آیا باز مرا دعوت کردهاید تا دوباره از غربت غریب بیدردی بنویسم؟ از تو که حتی نمیشناسمت و فقط اسمت را شنیدهام(شهید گمنام).
مرا خواندی تا روایتگر لحظههای وداع مردمانی باشم که مدتهاست دل در گِرو شما دادهاند و عاشقانه به استقبالتان میآیند تا بگویند هرچند مادرانتان هنوز چشمانتظار بازگشتتان هستند و گرچه شاید فرسنگها از شهر و دیار خود دور باشید؛ اما اینجا شهر عاشقان است. اینجا دیار کبوتران در خون غلتیده حرم است. اینجا دیار مادران با ارادهای است که نه یک فرزند بلکه گاه چند فرزند را با دستان خود راهی میدان نبرد کردهاند تا به دشمن بگویند مردان غیور این سرزمین کهن هیچگاه از شهادت نمیهراسند چرا که شهیدشدن را افتخاری بزرگ میدانند که نصیب هر کسی نخواهد شد.
جوانان این دیار نامآوری را در حین گمنامی جستجو کردهاند و اکنون غریبانه که نه، عاشقانه و عارفانه بر روی دستان اهالی سومین حرم اهلبیت رهسپار آرامگاه ابدی میشوند.
آری شما رفتید تا به ما بگویید که گمنامی تنها برای شهرتپرستان درد آور است، وگرنه همه اجرها در گمنامی و بینام و نشان بودن است؛ رفتید تا به دیگران بیاموزید که برای پرگشودن به سوی معبود بال نمیخواهید و همان پوتینهای کهنه هم میتوانند شما را به آسمان ببریند.
آری شهدای گمنام ستارگان پرفروغی هستند که در اوج گمنامی درخشیدند و راهگشای دیگران شدند.
نویسنده: سمیه رعیتی فعال فرهنگی و رسانه
انتهای پیام/۲۲۴۲۲۴
نظرات بینندگان