امام را تنها نگذارید
به گزارش خبرنگار گروه فرهنگی پایگاه تحلیلی خبری «شیرازه» به نقل از نوید شاهد، شهید محمد بیدکی فسایی فرزند فریدون، در تاریخ ۱۳۳۱/۰۱/۰۴ در شهرستان فسا در خانوادهای متدین به دنیا آمد؛ تحصیلات خود را تا کلاس سوم دبیرستان در شهرستان فسا ادامه داد و سپس به استخدام ارتش در آمد و حدود ده سال خدمت کرد.
شهید بیدکی پس از ازدواج صاحب دو فرزند پسر و یک فرزند دختر شد. او در جریانات انقلاب و بحران آن روزها با وجود این که یک ارتشی بود خانواده خود را به رفتن در تظاهرات علیه شاه ترغیب مینمود و در پخش اعلامیههای امام کوشا بود.
این شهید بزرگوار فردی خدادوست، مؤمن و صادق بود و تمام واجبات دینی را بهخوبی انجام میداد، در برخورد با اقوام، خویشان و دوستان بسیار محترم و مؤدب بود، باتوجهبه عقیده و تعهد خود برای دفاع از دین و آیین و کشورش به جبهههای حق علیه باطل شتافت و نه ماه خالصانه جنگید. سرانجام در تاریخ ۱۳۵۹/۱۰/۱۴ در منطقه آبادان، ماهشهر بر اثر اصابت آتش سلاح دشمن به درجه رفیع شهادت نائل آمد و در دارالرحمه شیراز به خاک سپرده شد.
«وصیتنامه شهید»
با درود به رهبر گرامی و امام بزرگوارمان، و سلام بر شما پدر و مادر گرامی؛ ضمن تقدیم عرض سلام، سلامتی شما را از خداوند بزرگ خواهانم. باری خواستم با چندکلمهای نامه مزاحم وقت گرامیتان شوم از این که مدتی است از شما دور شدهام و نمیتوانم خدمت برسم بسیار ناراحتم، چون من وقتی به شیراز میآیم از بس گرفتاری دارم نمیتوانم زیاد شما را ببینم.
خوب مادران و پدر جان! حالتان چطور است؟ امیدوارم که خوب و خوش، در سایه امام بزرگوارمان زندگی کنید و از این که دیر نامه نوشتم؛ چون آدرس مشخصی ندارم حالا هم توسط یکی از رفقا نامه برایتان میفرستم.
پدر جان! از این که خبر بدی برایتان آوردند و کمی ناراحت شدهای سخت خودم هم ناراحت شدم تمام این حرفها دروغ است هر وقت از طریق رادیو چیزی ابلاغ شد آن وقت شما میتوانی نگران شوی و آن هم نگرانی ندارد؛ چون که من در راه خدا و در راه خلق ستمدیده جانفشانی میکنم و اگر جانم را هم در راه امام بزرگوارم بدهم هنوز کاری نکردهام.
از شما خواهش دارم اگر من شهید شدم برایم گریه نکنید؛ چون که من خودم خواستم و رفتم. به خدا مادر جان تا حالا چند بار خواستند مرا بهزور بفرستند؛ ولی دلم قبول نمیکند که برگردم و برادرانم را در جبهه تنها بگذارم. همین دیروز بود که با یک پیروزی بزرگ روبهرو شدم و یک حلقهگل به گردنم انداختند.
خوب چطور میتوانم برگردم؟ وقتی که این قدر در جبهه به من احتیاج دارند چطور به شیراز بیایم؟
خواهشی که از شما دارم این است که امام را تنها نگذارید فقط شما هستید که میتوانید مشت محکمی به دهان این آمریکا جنایتکار بزنید و خون من و امثال من را پایمال نکنید.
باز هم میگویم مادر جان! پدر جان! و خواهر جان! اگر من شهید شدم برایم گریه نکنید که دشمن از این کار شما خوشحال شود و یاد تمام خانواده عزیز شهدا کنید و هر وقت توانستید یک سری به بچهها بزنید که امیدشان اول به خدا و دوم به شماست.
پدر جان و مادر جان! اگر توانستم حداقل تا ۱۵ روز دیگر خدمت شما میرسم و اگر نتوانستم باید مرا ببخشید؛ چون که دست خودم نیست، عشقم شهادت و پیروزی است. بیشتر از این مزاحم وقت عزیزتان نمیشوم، زیاده عرضی ندارم، امام را دعا کنید.
خدایا، خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار، از عمر ما بکاه و به عمر او بیفزا.
آمین یا ربالعالمین
راستی از قول من سلام به خواهرانم، برادرانم و تمام اقوام و خویشان برسانید و احوالپرسی کنید.
خدانگهدار شما
انتهای خبر/