برای سعادت آمدیم
به گزارش خبرنگار گروه فرهنگی پایگاه تحلیلی خبری«شیرازه» به نقل از نوید شاهد، وصیتنامه شهید عبدالمحمد اولیا به شرح ذیل است:
بسمالله الرحمن الرحیم
با سلام و درود بر امام امت خمینی کبیر رهبر و آن قلب تپنده مسلمان جهان پیر جماران آن که هیچ قدرتی و دستی بالاتر از دست و قدرت آن نیست، دست و قدرت توانای خدا که هر سخنی گهربارش تیر بر قلب دشمنان است و تصمیمش همچون کوهی استوار میماند و سلام و درود خداوند بر شهدا از حسین شهید تا کنون و سلام به پیشگاه ولیعصر اینجانب بنده حقیر عبدالمحمد اولیا که برای سومین بار کوله بار خویش را که پر از عشق به الله بود و به ندای امام امت لبیک گفتم و از شهرستان گچساران اعزام به جبهه حق علیه باطل شدم و در تاریخ ۱۳/۲/۶۳ از دانشسرای تربیتمعلم شهید رجائی گچساران که در آن دومین سال تحصیلی را میگذرانیم اعزام شدم.
شروع وصیتنامه خدایا از کجا شروع کنم؟
خودت میدانید وصیت نوشتن برای یک جوان که هزاران آرزو داشته خیلی مشکل است. خدایا پروردگارا معبودا تو گواهی وقتی وصیتنامه مینوشتم بدنم میلرزید و دستم نمیگرفت؛ چون در آن لحظه به همه فکر فرو رفتم و اشک از چشمانم جاری میشد چون داشتم آخرین لحظات عمر خویش را مشاهده میکردم؛ اما خدایا شکرت که خودت به دنبال این همه وسوسه فرمودی و امیدی به بنده خود دادی گفتی ما انسان را آفریدیم تا در این دنیا آزمایش خود را انجام دهد و پیروز شود و گرنه انسان با هیچیک از موجودات فرق ندارد بهجز تقوا و عمل انسان. انسان را بالاتر میداند.
ای برادران و خواهران هرگز دستم قلم را نمیگرفت وصیتنامه بنویسم؛ اما هنگامی که در جبهه جنوب بودم بوی خون و شهادت را احساس میکردم هنگامی که خبر عملیات را شنیدم ساعت ۱۱ شب شروع به نوشتن وصیتنامه کردم و در خود احساس آخرین لحظات را میکردم، اما برای شهادت نیامدیم؛ بلکه برای سعادت آمدیم و من خودم را یک فرد گناهکار میدانستم که آخر روزی میمیرم.
اما باز خدا را شکر میکنم که با آگاهی به سوی مرگ و شهادت شتافتم بدانید که کورکورانه این راه را انتخاب نکردم؛ بلکه ای مردم این درس آموزندهای بود که از سرورمان امام حسین(ع) آموختم و اگر آن روز با امام حسین(ع) نبودیم حالا پرچم عبدالله الحسین(ع) را بر میداریم و حرکت میکنیم تا در سرتاسر گیتی برافراشته شود و تا قلب خمینی زمان را شاد گردانیم و چه کشته شویم و چه بکشیم پیروزیم اما من یک سؤال از منافقان دارم به آنها بگوئید آیا تابهحال راه پیرانتان را طی کردید و به آخر آن رسیدید آیا همیشه از نصف راه بازگشتید و شما همیشه خوار و ذلیل بودید؟
بلی! خداوند بندگان خویش را همیشه خشنود و پیروز میدارد و افراد دیگر را خوار و ذلیل میداند خدایا من راضی به عشق و علاقهای که از تو دارم هستم باز خدایا به جهاد آمدم نه بهخاطر بشارت و بشیر و مبشر در بهشت
من میدانم که شهید میشوم؛ چون در سال ۶۲ در پادگان شهید دستغیب شبی خواب دیدم که از چندطبقه پایین میآیم و میبینم آقای دستغیب نشسته و یک دفعه آن را که دیدم به عقب رفتم و گفتم خدایا دستغیب میآید و سری به پادگانش بزند بعد میدان صبح گاهی بود.
میبینم آنجا پشت سرش با چند تا از دوستانم میخواهم همه لباسهای آن با عمامه سفید بود و یا پارچهای سبز به کمر آن بسته باز دنبالش شبی دیگر خواب دیدم که آقای دستغیب خانه امام دارد قرآن میخواند و من تلفظ میکردم و در یک خانه گلی بود گفتم خدایا اگر آقای منتظری بخواهد بیاید به خانه امام آید توی همین خانه گلی در همین لحظه بیدار شدم و شروع کردم به دعا کردن اما برادران و خواهرانم هیچ ناراحت نباشید که من بهترین جایگاه را دارم.
خواهرانم و دختران عمویانم هر وقت بر سر مزارم آمدید کسی از شما حق ندارد یک موئی از سرش بیرون بیاورد که من از آن ناراحت میشوم و فریاد بلند نزنید و حجاب خودتان را حفظ کنید بدون چادر نیایید خداوند به همه شما صبر عطا کند و لباس سیاه نپوشید.
برادرانم و پسر عمویانم ناراحت نباشید و کسی از شما لباس سیاه نپوشاند اگر از من ناراحتی دیدید و اگر حقی بر گردنم دارید مرا ببخشید؛ اما وصیتی به برادران خودم دارم که برادران هر موقع مادرمان ناراحتی دید ناراحتی او را بر طرف کنید و او را دلداری نمایید.
و اما همسر عزیزم از اینکه بنده مدت زیاد کوتاهی در خدمت شما بودم اگر از من ناراحتی دیدی مرا ببخش و امیدوارم همچون همسرهای شهدا باشی و به خود احساس ناراحتی ندهید و برادر کوچکم محمد صالح را مدرسه بگذارید و برادرانم امانالله طالع نژاد و محمدکاظم اولیا را سلام میرسانم و قومان و خویشان و دوستان و خالویانم را سلام میرسانم.
انتهای خبر/