بخاطر زنده ماندن این انقلاب می میریم!
به گزارش خبرنگار شیرازه از لار، شهید کریم و رحیم جمشیدون در سال 1344 و 1342 در خانواده رنج دیده و مستضعف متولد شدند. آنها در مدارس لار دوران تحصیل خود را بخوبی گذرانند.
رحیم، جوانی پاک و معتقد بود و نسبت به پدر و مادر حق شناس. در نماز جمعه حضور فعالی داشت. روزهای نوجوانیش در سال هایی سپری شد که ایران عزیز در پیچ و تاب روزهای منتهی به پیروزی انقلاب بود. در آن روزها او خود را به خیل عظیم و خروشان ملت می رساند و در تظاهرات حاضر می شد و با رژیم شاهنشاهی مبارزه می کرد.
خانواده شهید جمشیدون درباره رفتار رحیم می گویند: هیچ وقت از او کار بدی ندیدیم و اگر از ما کار خلافی صورت می گرفت، او به ما تذکر می داد. ما را راهنمایی می کرد. یادمان هست با زبان روزه به کمک نیازمندان می شتافت.
خانوداه شهید در خصوص اعزام به جبهه ی شهید رحیم می گویند: شهید دوره آموزشی را در کرمان گذراند، 3 ماه و نیم پس از از داوطلبانه به جبهه های حق علیه باطل به خانه برگشت و یک قاب عکس با خود آورده بود و می گفت این عکس را آورده ام که وقتی شهید شدم جلو تابوتم بزنید و تعداد زیادی عکس کوچک آورده بود که می خواست به دوستانش هدیه دهد.
یکی از همرزمان شهید از شور و اشتیاق و روحیه ی شهید در جبهه ها با بیان خاطره ای نقل می کند: پس از حضور در گردان جهت شرکت در عملیات، من و شهید از دسته عملیاتی جدا شدیم و راه را گم کردیم که یعد از مدتی راه رفتن به یک سرباز عراقی برخورد کردیم، سرباز عراقی به ما حمله کرد. اما ما پس از نزدیک شدن به سرباز عراقی دیدیم سلاح آن عراقی خشاب ندارد. من می خواستم او را بکشم، اما شهید رحیم که دل رئوفی داشت مرا از این کار منصرف کرد و گفت: خدا رو خوش نمی آید او را بکشیم، او را اسیر می کنیم و تحویل بچه ها می دهیم. می گفت ما برای خدا می جنگیم و نباید مانند انها باشیم.
شهید رحیم جمشیدون در تاریخ 6 فروردین 61 در عملیات فتح المبین در منطقه دشت عباس بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید.
در از وصیت نامه شهید آمده: "اگر من شهید شدم به خاطر زنده ماندن این انقلاب است و اگر من و همسالان من نرویم پس چه کسی این انقلاب را نگه دارد و پشتیبان ولایت فقیه باشید و اگر من به شهادت رسیدم صبر در راه خدا پیشه کنید که صبر در راه خدا بهترین پاداش هاست.»
در وصف حال و زندگینامه برادر کوچک تر شهید رحیم جمشیدون می توان گفت که کریم جوانی مؤمن و متقی بود و حتی الامکان نماز جماعت را ترک نمی کرد و در انجام عبادت الهی کوشا و مقید بود. او عضو فعال پایگاه شهید شاکری به شمار می رفت و در مسئولیت نگهبانی در هر جای منطقه خصوصاً منزل امام جمعه لارستان فعالانه کوشا بود. پس از طی طرح کار در کارگاه آلومنیوم سازی شروع بکار کرد تا اینکه در این حرفه ماهر و استاد شد.
چند بار
در جبهه های مختلف غرب و جنوب در مصاف با بعثیون
شرکت کرد و در اعزام بزرگ راهیان کربلا حضور فعال داشت و به مدت چند ماه در منطقه
عمیاتی والفجر 8 به مرزبانی و محافظت مرزهای میهن اسلامی پرداخت. وقتی به لار
برگشت در دبیرستان شبانه به ادامه تحصیل مشغول شد و بخاطر ذوق هنری که داشت در
کار عکاسی نیز صاحب مهارت شد.
بخاطر اینکه برادرش رحیم جمشیدون به درجه شهادت نایل آمده بود بر اساس ضوابط نظام وظیفه نامبرده معاف محسوب می شد، اما شوق جبهه وی را آرام نگذاشت تا بالاخره در اعزام بزرگ یکصد هزار نفری سپاه محمد(ص) شرکت و در جبهه شلمچه به دفاع از میهن اسلامی پرداخت و در تاریخ 3/11/65 در مصاف با کفار بعثی به درجه رفیع شهادت رسید.
مهدی مقدسی لحظه شهادت دوست و همرزم خود را چنین بیان می کند:
یادم هست در عملیات کربلای 5 ساعت 5/2 شب در بدترین و سخت ترین مکان برای نگهبانی، نوبت به کریم افتاد. صدایش کردیم و من رفتم تا جای پست و نگهبانی را به ایشان نشان دهم. در بین راه که می رفتیم گفت: «می دانی بهترین یادگار انسان بعد از مرگ وی چیست؟ ادامه داد: به جا گذاشتن خاطرات خوشایند؛ همین خاطره هاست که پس از مرگ به انسان عمر جاودانی می بخشد.» رسیدیم به محل نگهبانی و من به شوخی دستی به سرش کشیدم و گفتم: مبادا بخوابی و برگشتم. در حین برگشتن من، مورد اصابت مستقیم گلوله دشمن قرار گرفت و در همان لحظه شهید شد. او رفت تا در پیشگاه خداوند با گذاشتن خاطرات خوشایند و اخلاق نیکویش آرام بگیرد.