
شهید «حبیب روزیطلب»؛
دلم نمیخواهد ذرهای از جسمم بر زمین بماند
در میان حماسههای بیشمار دفاع مقدس، شهید «حبیب روزیطلب» با وصیتی تکاندهنده «هیچ دلم نمیخواهد ذرهای از جسمم بر زمین باقی بماند»، در عملیات محرم به شهادت رسید و پیکرش مفقود شد.
به گزارش گروه فرهنگی پایگاه خبری تحلیلی «شیرازه»، به نقل از نوید شاهد فارس، شهید «حبیب روزیطلب» ۲۳ مرداد سال ۱۳۳۹ در شیراز دیده به جهان گشود.
هفت ساله بود که راهی مدرسه شد و تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم در شیراز گذراند و با شرکت در کنکور سراسری در رشته جامعهشناسی دانشگاه تهران پذیرفته شد. او ضمن تحصیل در دانشگاه به حوزه علمیه قم میرفت و به یادگیری علوم اسلامی میپرداخت.
با آغاز جنگ تحمیلی راهی جبهه شد و در عملیاتهای مختلفی شرکت کرد و سرانجام ۱۹ آبان سال ۱۳۶۱ در عملیات محرم تپه ۱۷۵ شرهانی به شهادت رسید و همانطور که قبلاً به دوستانش گفته بود که هیچ دلم نمیخواهد ذرهای از جسمم بر زمین باقی بماند، مفقودالجسد شد.
متن خاطره شهید حبیب روزیطلب
محمد نوربخش همرزم شهید «حبیب روزیطلب» در ادامه خاطره قبل مینویسد: اولین کسی که روی دژ خورد، شهید «حمید صالحی جوان» بود، تیر توی پایش خورد. بعد نوبت حبیب بود که گلوله تیربار به مچ دستش خورد. مچ دستش شکسته بود. درد زیادی تحمل میکرد، به حدی که از درد روی زمین افتاد. «محمد خدابخش» هم اینجا شهید شد.
تمام سر و سینهام خیس شده بود. احساس کردم عرق کردهام. دستم را روی گردنم کشیدم خیس و گرم بود. دستم را در نور منوری که در آسمان ترکید گرفتم: دیدم سرخ و خونی است...
تازه فهمیدم آن خمپاره اول، علاوه بر موج چند ترکش هم نصیبم کرده است. یک ترکش زیر چانهام، یک ترکش در وسط سینهام، یک ترکش هم در پهلویم، زیر دندههایم.
زیر نور منور بعدی به بچههایی که روی زمین افتاده بودند نگاه میکردم. جنازه یک بعثی هم در میان بچهها افتاده بود. ناگهان کمرم سوخت و روی زمین، کنار جنازه همان بعثی افتادم. چهار تا گلوله تیربار به کمرم فرورفته بود، دو تایش تا نیمه فرورفته بود، دو تا هم در عمق وارد شده بود. خونریزی ترکشهای قبل و درد این گلولهها بیحال و بیجانم کرد.
حالا در یکفاصله هفت هشت متری، چهار پنج نفر از دوستان افتاده بودیم و همه سرهایمان به سمت هم بود. چشمم به دست بعثی که کنارم بود افتاد. یک ساعت طلایی که عکس صدام وسطش بود روی مچش بود. با خودم گفتم کاش این ساعت را برمیداشتم، حیفِ اینجا روی این جنازه بمونه!
بعد با خودم کلنجار رفتم و گفتم: حالا میرم جلوتر شهید میشم، میگن براییه ساعت شهید شد.
دربرداشتن و برنداشتنش مانده بودم. رو به حبیب که کمی آنطرفتر افتاده بود گفتم: حبیب ساعتش را بازکنم؟
گفت: جنگِ، غنیمتِ، حقتِ، اما برنداری بهترِ، روت رو بکن آنطرف که نبینیش!
همین کار را کردم و سرم را به سمت دیگر گذاشتم. در همین حین جواد، برادر حبیب رسید. کنار ما خوابید و گفت میبینم که همتان خوردید و میخواید برید استراحت!
شروع به مسخره کردن و قاهقاه خندیدن کرد. جواد خیلی خوشخنده بود. حبیب میگفت: جواد را رها کنید، اگر کسی نباشد که با او بخندد و یا چیزی نباشد که به آن بخندد، آینه میگذارد و به خودش و با خودش میخندد.
حبیب رو به جواد گفت: حالا تو کنار ما خوابیدی برای چی، تو که سالمی پاشو برو!
جواد گفت: چشم.
کمرش را بلند کرد تا برود، یکی یا دو تا تیر به تنش خورد و از سمت دیگر خارج شد. دادی کشید و افتاد. همه ترسیدیم. گلوله به باسنش خورده بود. خودش که حالش سر جایش آمد، دوباره شروع به خندیدن کرد و گفت: بچهها بگم خورد کجام؟
بعد هم زد زیر خنده. حبیب فهمید و گفت: نه. نمیخواهد بگی.
اطراف صدای تیربار و خمپاره میآمد؛ همه ما هم باهم میخندیدیم. حبیب به جواد گفت: همین میخواستی که همه بهت بخندن!
تا امدادگرها بیایند ما میخندیدم. وقتی امدادگرها رسیدند، دستم را گذاشتم روی کمر همان جنازه بعثی تا بلند شوم، فشار بدنم که روی تنش آمد، نالهای کرد. فهمیدم زنده است و خودش را به مردنزده است. همینجور خودم را رویش انداختم که تکان نخورد. صدا زدم که بیایند او را بگیرند. یک درجهدار عالیرتبه بود.
ما را ردیف بهردیف کنار هم گذاشتند. بهظاهر حبیب کمتر از بقیه آسیبدیده بود، اما درواقع زخمش بدتر از ما بود، چون استخوانش شکسته بود و خون زیادی از او میرفت. دستش را روی سینهاش فیکس کردند.
حبیب با آن حال ناخوشش میگفت: حالا اینامانتی «منظورش من بودم» را چه کنم!
ما را باهم به اهواز منتقل کردند، از آنجا هم قرار شد با قطار به اراک منتقل شویم. توی قطار ما پنج نفر را درون یک کوپه چهار نفرِ جا دادند. حبیب همان اول گفت: من کف کوپه میخوابم، شما هم روی تختها.
من هم رفتم روی تخت طبقه بالا، ناگهان از بالا روی حبیب و دستشکستهاش افتادم. خودم احساس کردم که درد شدیدی به او وارد شد، اما دریغ از یککلام، یک آه. از درد به خودش میپیچید. دستش خونریزی داشت. پیاده شد و از ما جدا افتاد...
انتهای خبر/
لینک کوتاه خبر
نظر / پاسخ از
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نفری باشید که نظر میگذارید!