
وصیت شهید «محمد جهانآرا»؛
نمیگذاریم که خطّ تو به انحراف کشیده شود
شهید «محمد جهانآرا» در وصیت خود مینویسد: ای امام تا لحظهای که خون در رگهای ما جوانان پاک اسلام وجود دارد، لحظهای نمیگذاریم که خطّ پیامبرگونهٔ تو که به خطّ انبیا و اولیای وصل است به انحراف کشیده شود.
به گزارش گروه فرهنگی پایگاه خبری تحلیلی «شیرازه»، از این پس هر روز را با یاد و خاطره شهیدان عزیزمان، پرچمدار آزادی و عزت ایران اسلامی خواهیم ساخت و در پرتو فداکاریهای آنان، راه صدق و ایثار را برای نسلهای آینده روشنتر خواهیم کرد.
شهید محمّدعلی جهانآرا، در سال ۱۳۳۳ ه.ش، در خانوادهٔ مستضعف، مسلمان، متعهّد در خرّمشهر دیده به جهان گشود و همچون سایر اعضای خانواده خویش، عشق فراوانی به خاندان عصمت و طهارت داشت.
پایبندی او به عقاید و احکام اسلامی باعث گردید که از همان کودکی عشق به خدا و خاندان عصمت و طهارت علیهمالسلام در جان و قلب محمّد ریشه دواند. از همین ایّام و تحتنظر پدر بزرگوارش به فراگیری قرآن مجید پرداخت.
فعالیّتهای سیاسی - مذهبی شهید جهانآرا از شرکت در جلسات مسجد امام صادق علیهالسلام خرّمشهر شروع شد و از همان زمان، مبارزهٔ جدی وی علیه طاغوت آغاز شد.
در سال ۱۳۴۸ در سن ۱۵ سالگی تحتتأثیر جنبش اسلامی به رهبری حضرت امام خمینی رحمة الله علیه همراه عدّهای از دوستان فعّال مسجدیاش وارد مبارزات سیاسی شد.
شهید محمّد جهانآرا در مبارزات انجمنهای اسلامی دانشآموزان نیز شرکتی فعّال داشت. در اواخر سال ۱۳۴۹ همراه برادرش به عضویت گروه مخفی حزباللّه خرّمشهر درآمد.
افراد این گروه با هم میثاقی را نوشته و امضا کردند و در آن متعهّد شدند که تحت رهبری حضرت امام خمینی رحمة الله علیه تا براندازی رژیم منفور پهلوی از هیچ کوششی دریغ نکرده و از جان و مال خویش برای تحقق این امر مضایقه نکنند.
۸ مهرماه سال ۱۳۶۰ ه.ش، درحالیکه سرداران و سربازان فاتح ارتش اسلام «یعنی محمدعلی جهانآرا، سرلشکر فلاحی جانشین رئیس ستاد مشترک ارتش، سرتیپ نامجو وزیر دفاع، سرتیپ فکوری جانشین رئیس ستاد مشترک ارتش و شهید یوسف کلاهدوز قائممقام فرمانده سپاه پاسداران انقلاب اسلامی» پس از رزمی بیامان با بعثیان متجاوز، با سرافرازی از جبههٔ نبرد حق علیه باطل بر میگشتند.
هواپیمایی که این عزیزان را به تهران میآورد، در حوالی کهریزک دچار سانحه غمانگیزی گشته و سقوط کرد و مزار ایشان در گلزار شهدای بهشتزهرا تهران است.
متن وصیتنامه شهید محمد جهانآرا
از روزی که جنگ آغاز شد تا لحظهای که خرّمشهر سقوط کرد یک ماه به طور مداوم کربلا را میدیدم.
بار پروردگارا، ای ربالعالمین، ای غیاثالمستغیثین و ای حبیب قلوبالصالحین. تو را شکر میگویم که شربت شهادت اینگونه راه رسیدن انسان به خودت را به من بندهٔ فقیر و حقیر و گناهکار خود ارزانی داشتی.
من برای کسی وصیتی ندارم؛ ولی یکمشت درد و رنج دارم که بر این صفحهٔ کاغذ میخواهم همچون تیری بر قلب سیاهدلانی که این آزادی را حس نکردهاند و بر سر اموال این دنیا ملّتی را، امّتی را و جهانی را به نیستی و نابودی میکشانند، فرو آورم.
خداوندا! تو خود شاهدی که من تعهّد این آزادی را با گذراندن تماموقت و هستی خویش ارج نهادم. با تمام دردها و رنجهایی که بعد از انقلاب بر جانم وارد شد صبر و شکیبایی کردم، ولی این را میدانم که این سران تازه به دوران رسیده، نعمت آزادی را درک نکردهاند؛ چون دربند نبودهاند یا در گوشههای دریاهای پاریس، لندن و هامبورگ بودهاند و یا در...
و تو ای امامم! ای که به اندازهٔ تمام قرنها، سختیها و رنجها کشیدی، از دست این نابخردان خرد همهچیزدان!
لحظهلحظهٔ این زندگی بر تو همچون نوح، موسی و عیسی و محمّد صلیالله علیه و آله و سلّم گذشت، ولی تو ای امام و ای عصارهٔ تاریخ، بدان که با حرکتت، حرکت اسلام را در تاریخ جدید شروع کردی و آزادی مستضعفان جهان را تضمین کردی، ولی ای امام! کیست که اینهمه رنجها و دردهای تو را درک کند؟!
کیست که دریابد لحظهای کوتاهی از این حرکت به هر عنوان، خیانتی به تاریخ انسانیت و کلیهٔ انسانهای حاضر و آینده تاریخ است؟
ای امام! درد تو را، رنج تو را میدانم چه کسانی با جان میخرند، جوان باایمان که هستی و زندگی تازهٔ خویش را در راه هدف رسیدن حکومت عدل اسلامی فدا میکند.
بله ای امام! درد تو را جوانان درک میکنند، اینان که از مال دنیا فقط و فقط رهبری تو را دارند و جان خویش را برای هدفت که اسلام است فدا میکنند.
ای امام تا لحظهای که خون در رگهای ما جوانان پاک اسلام وجود دارد، لحظهای نمیگذاریم که خطّ پیامبرگونهٔ تو که به خطّ انبیا و اولیا وصل است به انحراف کشیده شود.
ای امام! من بهعنوان کسی که شاید کربلای حسینی را در کربلای خرّمشهر دیدهام، سخنی با تو دارم که از اعماق جانم و از پرپر شدن جوانان خرّمشهری برمیخیزد و آن، این است.
ای امام! از روزی که جنگ آغاز شد تا لحظهای که خرّمشهر سقوط کرد، من یک ماه به طور مداوم کربلا را میدیدم هر روز که حملهٔ دشمن بر برادران سخت میشد و فریاد آنها بیسیم را از کار میانداخت و هیچ راه نجاتی نبود به اتاق میرفتم، گریه را آغاز میکردم و فریاد میزدم: ای ربالعالمین بر ما مپسند ذلّت و خواری را.
انتهای خبر/
لینک کوتاه خبر
نظر / پاسخ از
هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نفری باشید که نظر میگذارید!