حالت تاریک
یکشنبه, 01 تیر 1404
آیا مایل به نصب وب اپلیکیشن پایگاه خبری تحلیلی شیرازه هستید؟
نگذارید سنگرم خالی بماند
وصیت‌نامه شهید «حسین اکبری دنگسرکی»؛

نگذارید سنگرم خالی بماند

شهید در وصیت‌نامه‌اش می‌گوید: از شما تمنا دارم نگذارید سنگرم خالی بماند؛ سلاح مرا به دست گیرید و با تمام قدرت با دشمنان خدا بجنگید.

به گزارش گروه فرهنگی پایگاه خبری تحلیلی «شیرازه»، به نقل از نوید شاهد فارس، شهید حسین اکبری دنگسرکی دوم خرداد ۱۳۳۷، در شهرستان ساری به دنیا آمد. پدرش علی‌اکبر و مادرش رقیه نام داشت. از سوی سپاه وارد جبهه شد و در تاریخ سوم خرداد ۱۳۶۱، در خرمشهر براثر اصابت ترکش به جمجمه به سر به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای روستای دنگسرک شهرستان ساری به خاک سپرده شد.

 

فرازی از وصیت‌نامه شهید حسین اکبری دنگسرکی: 


 بسم‌الله الرحمن الرحیم


 انالله و انا الیه راجعون


همه از خدائیم و بازگشتمان به‌سوی اوست. باری این رودخانه خروشان زندگی باآن‌همه جوش و خروشش و با همه تندی و عجله‌اش از سراشیبی‌ها و آبشارهای کوچک و بزرگ سرانجامش رسیدن به اقیانوس بیکران و آرام است و این شتری است که به در خانه همه می‌خوابد و فقط دو فرق دارد خوابیدن شتر، اینکه گروهی به استقبال آن می‌روند و او را به مهمانی می‌خوانند «مرگ آگاهانه» و گروهی نیز یا بی‌تفاوت هستند یا آنکه از آن می‌گریزند.


که این خود جهل فاحشی است که هرگز نمی‌توان آنرا باآب‌ورنگ دادن بزرگش نمود و جلوه زیبائی داد؛ و همیشه کم بودند انسان‌هایی که برای زنده کردن ماهیت درونی انسان همان ارتباط با الله، زنده کنند. اما این کار بسیار خطرناک بود و هست و خواهد بود.


چرا که هر روز جهل خوب زیستن خوب و خوب پوشیدن همه این‌ها را برای خود جهان ما را فراگرفته است. اما با همه خطراتش این کاروان کوچک در تمام طول تاریخ برای احیای یک مطلب؛ یعنی الله، نه احیاء یک کلمه است که احیاء تمام انسان‌های محروم و دربند و اسارت ابرقدرت‌ها است.

چه زیبا ایستاده‌اند «کربلا» و شهید قلب تاریخ است و قلب کربلا حسین است که هر چه و هر که بر علیه ظلم ایستاد آن مکان کربلا و قلب کربلا نیز حسین است.


 لحظه‌ای به کاروان کوچکی بنگرید که در هوای گرم کربلا پیرمردی با کهولت سن و با ریشی سفید رهبری این کاروان کوچک به کوچکی همه حقیقت در طول تاریخ را به عهده دارد عجبا او را چه شده که چنین سر از پا نمی‌شناسد با سپاهی اندک در برابر اقیانوسی بیکران از لشکر باطل که گرداگرد آن خیمه‌های پشمین ساده را به محاصره گرفته‌اند.

همه اقوامش را به مبارزه علیه لشکر دشمن می‌خواند و یکی بعد از دیگری از پیر و جوان و نوجوان تا کودک ۶ماهه را به این جنگ نابرابر و به وسعت همه جنگ‌های نابرابر در طول تاریخ را به صحنه می‌فرستد راستی چه شده است که تمامی لشکریان همه در گرداگرد اویند همه چشم امید به آن خیمه پشمین کهنه دوخته‌اند.


 آیا درون خیمه انباشته از طلا و جواهرات همه چشم از آن بر نمی‌کنند. می‌گویند نه جواهر نیست که مسلمان است. باز عجیب‌تر که اینکه آن‌ها در کوچه‌های مدینه و یا در کنار کعبه خانه خدا در مکه صدای صوت قرآنشان گوش فلک را کر می‌کند و یا سیل جمعیت مسجد کوفه هر صبح و ظهر و شام به نماز می‌ایستند مسلمان نیستند.


 مگر این لشکر عظیمی که او را به محاصره گرفته مسلمان نیست؟ بلی او هم مسلمانی است. پس علت چیست که یکی در مدینه شب را تا صبح نماز شب می‌خواند. آن دیگر صبح تا شام در کنار کعبه با صدای بلند قرآن می‌خواند و آن دیگری در مسجد بزرگ کوفه نماز را به جماعت می‌ایستد و این دو گروه در این سرزمین گرم در مقابل هم به صف ایستادند .

آن پیرمردی که با چهره نورانی و محاسنی سفید از این خیمه به آن خیمه می‌رود و همراهانش را تشویق به جنگ می‌کند و خود در عصر آن روز که عاشورایش نامند یکه و تنها در مقابل دشمن قرار می‌گیرد نیم‌نگاهی به جنازه‌های یارانش و سپس بانگ بر می‌آورد.


«هل من ناصراً ینصرنی» آیا کسی هست که یاریم کند او که خود می‌بیند و می‌داند که در آن وقت هرگز کسی به یاری‌اش نخواهد رفت پس علت چیست که این چنین می‌گوید من یعنی من رهروان راه حسین در طول تاریخ صدایش را می‌شنوند صدا که خود او را هم می‌بیند که در میان اجساد به‌خون‌غلتیده تکیه بر شمشیر داده و رو به‌سوی ما و ما را به کمک می‌خواهد نه خود را که حق را چرا که او حق است من اکنون صدای حیات‌بخش او را به گوش می‌شنوم به‌سوی او می‌روم.


نه او که شبحی در جلوی چشمانم است به‌سوی حق که خود او حقیقت است و بر علیه ظلم و ظالمین در طول تاریخ، من خود کاملاً می‌دانم که در مسیر این رفت بازگشتی وجود ندارد، اما می‌روم با خون‌گرم خویش به گرمی خون همه شهیدان تاریخ از هابیل تا کربلا و تا امروز، با خون سرخم بر قلب تاریخ خواهم نوشت که «حق پیروز است» .

تو زمانی این نوشته را می‌خوانی که من نیستم نه در تاریخ که در میان شما و در جمع شما از شما می‌خواهم که رسالت خون حسین و خون تمامی شهیدان این انقلاب را، تو خواهرم و توای برادرم این رسالت بس سنگین را به دوش کشیده و به قابی لیان خونخوار تاریخ بگوئید که دیگر دیر شده است.


 چرا که هنوز خون پاک هابیل در رگ‌هایمان می‌تپد؛ و شما پدر و مادر من مبادا گریه کنید بعد از حیاتم طوری باشید که قابی لیان به خویش بگریند نه آنکه آن‌ها را خوشحال کنید مجلس ختم مرا با نهایت سادگی به‌سادگی مجلس زینب برای عزیز و برادرش حسین گرفت. اگر پول از من مانده باشد ابتدا آنرا به مستمندان بدهید و بقیه را صرف تعلیم‌وتربیت فرزندم در مکتب حسین صرف کنید.


 من نیز چشم‌انتظار اویم که با مرگ آگاهانه به سراغم آید و شما برادران و خواهرم فضه بدانید که بعد از حیاتم همه اعمال شما را زیر نظر دارم تمام کارتان را برای خدا کنید که در این راه شاید خشنودی خلق را برداشته باشد و شاید هم نداشته باشد.


 امیدوارم که این مرگم شهادت باشد و از شما تمنا دارم که نگذارید که اسلامم بر زمین بپوسد و سنگرم خالی بماند سلاح مرا به دست گیرید و با تمام قدرت بر فرق سر هر چیز منهای خدا بکوبید. مبادا گول فرزندان طلحه و زبیر را که در کوچه و خبایان دم از حکومت علی می‌زنند تا با نام علی جوانان ما را به تباهی بکشند .

چنان‌که فرزند حسین حقیقت عصرمان رهبر عزیزمان امام خمینی فرمودند که: خطر این منافقین بیشتر از مشرکین و کافران است. سخنان ابراهیم زمانمان را با جان‌ودل گوش دهید و آن را به کار بندید که این بزرگ‌ترین نعمت الهی است که به ما ارزانی داشته در خاتمه باز هم از شما می‌خواهم که مجلس ختم مرا باکمال سادگی با نان و خرما برگزار کنید.


وصی من پدر من و ناظرم برادرم عیسی هستند و در ضمن حتماً جسدم را در امام زاده خودمان در نزدیکی دیوار آن دفن کنید اگر می‌توانید هر جمعه یکبار بر مزارم آمده و فراموشم نکنید.

درباره نویسنده

لینک کوتاه خبر

نظر / پاسخ از

  • نظرات حاوی توهین و هرگونه نسبت ناروا به اشخاص حقیقی و حقوقی منتشر نمی‌شود.
  • نظراتی که غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نمی‌شود.

هنوز نظری ثبت نشده است. شما اولین نفری باشید که نظر می‌گذارید!