«روايتي از روزهاي اوجگيري انقلاب در شهر شيراز» در گفتوشنود با آيتالله سيدعلياصغر دستغيب
چپها سعي داشتند انقلاب را مصادره كنند
در روزهاي نزديك شدن به چهلمين سالروز پيروزي انقلاب اسلامي، مرور خاطرات اين حماسه سترگ در جاي جاي كشور، به رغم خاطرهانگيز بودن، ميتواند به مثابه فلشي به سوي آرمانهاي آن بوده باشد.
به گزارش شیرازه، در روزهاي نزديك شدن به چهلمين سالروز پيروزي انقلاب اسلامي، مرور خاطرات اين حماسه سترگ در جاي جاي كشور، به رغم خاطرهانگيز بودن، ميتواند به مثابه فلشي به سوي آرمانهاي آن بوده باشد. آنچه پيش روي شماست به همين منظور منتشر ميشود و شمهاي از خاطرات آيتالله سيدعلياصغر دستغيب از روزهاي اوجگيري انقلاب در شهر شيراز است. اميد آنكه مقبول افتد.
همزمان با بازگشت برخي علماي تبعيدي به شهرهاي خود، از جمله بازگشت جنابعالي از تبعيد سراوان، مبارزات در سراسر كشور، از جمله در شيراز اوج تازهاي گرفت. از آن ايام و راهپيماييهاي بزرگ محرم در شيراز برايمان بگوييد.
بسم الله الرحمن الرحيم. با فرارسيدن ماه محرم مبارزات و تظاهرات در سراسر ايران و شيراز به اوج خود رسيد. يكي از نشانههاي آن «اللهاكبر» گفتنهاي جمعي مردم بر پشتبامها بود، زيرا حكومت نظامي اعلام شده بود و مردم از حضور در خيابانها منع شده بودند. اين حركت مردم، رژيم را بهشدت عصباني كرد و مأموران سعي ميكردند با تيراندازي به سمت پشتبامها و مجروح و شهيد كردن مردم در دل آنها ترس و وحشت ايجاد كنند و آنان را از پيگيري مبارزات بازدارند، ولي اين ترفندها تأثيري نداشت. در همان ايام سخنراني تندي عليه شخص شاه و به عنوان اعتراض به كشتارهاي جمعي مردم در مسجدالرضا(ع) ايراد كردم. در روز عاشورا جمعيت مثل رود خروشاني از صحن احمد بن موسي شاهچراغ(ع) و از طريق ميدان ترهبار و دروازه سعدي به طرف فلكه شهرداري حركت كردند. در فلكه شهرداري سخنرانيهاي پرشوري ايراد شد. ابتدا مرحوم آيتالله رباني شيرازي درباره حكومت اسلامي پس از پيروزي انقلاب و وضعيت آينده ارتش صحبت كرد. سپس حجتالاسلام والمسلمين شيخمجدالدين سخناني را ايراد كرد و پس از آن بنده قطعنامه راهپيمايي را خواندم. آيتالله شيخ بهاءالدين محلاتي و آيتالله سيدعبدالحسين دستغيب هم در ميان جمعيت بودند كه اسباب دلگرمي مردم بود.
به ديگر رويدادهايي هم كه آتش مبارزات و تظاهرات را در شيراز شعلهور نگه ميداشتند اشارهاي كنيد.
يكي از آن برنامهها، برگزاري مجلس چهلم شهادت شهداي انقلاب در مسجد جامع عتيق بود. در اين مجلس علما، روحانيون و اقشار مختلفي شركت كردند و بنده سخنراني كردم. اخوي اعلاميه جديد امام را خواندند و حجتالاسلام شيخعلي موحد شعارها را گفت و مردم تكرار كردند. سپس شهيد آيتالله دستغيب صحبت كرد. يكي از فعالان دانشگاهي در اين مراسم، آقاي رضا كاشاني بود كه محبوبيت خاصي بين دانشجوها داشت.
اعلاميههاي حضرت امام را از چه طريق دريافت و چگونه تكثير و پخش ميكرديد؟
ما با نوفللوشاتو در تماس تلفني بوديم و اعلاميهها را از طريق تلفن ضبط و بلافاصله تايپ، تكثير و پخش ميكرديم. در تمام مدتي كه با نوفللوشاتو در تماس بوديم، نظر مؤكد حضرت امام مبني بر لزوم پرهيز از اقدامات تند و حاد كه لاجرم منجر به دستگيري افراد توسط مأموران رژيم ميشد، به ما گوشزد ميشد، مخصوصاً پس از اينكه ساواك فيروزآباد توسط مردم تسخير شد، از نوفللوشاتو زنگ زدند و گزارش خواستند و وقتي خبر دستگيري يكي از مسئولان دادگاه رژيم در فيروزآباد را نقل كرديم، روي پرهيز از خشونت تأكيد كردند. پس از اين دستور، ما همراه با شهيد آيتالله دستغيب به سمت فيروزآباد حركت كرديم. مردم حتي تا چند كيلومتر خارج از شهر به استقبال آمده بودند و جمعيت در همه جا موج ميزد. عدهاي از مردم مسلح بودند و شعارهاي كوبندهاي را عليه رژيم شاه تكرار ميكردند. وارد شهر شديم و همراه شهيد دستغيب به محل بازداشت فردي كه مردم بازداشتش كرده بودند، رفتيم. مردم بهشدت عصباني بودند و دائماً شعار «انتقام، انتقام» ميدادند. كمي با مردم صحبت كردم و خشم انقلابي آنها را ستودم، اما به تأكيد امام اشاره كردم و گفتم شرايط بسيار حساس است و هر نوع حركت ناشيانهاي ممكن است عواقب وخيمي را به دنبال داشته باشد. مردم با شنيدن فرمان امام آرام گرفتند و قرار شد آن روز عصر گردهمايي باشكوهي از مردم فيروزآباد تشكيل شود. همه شهر تعطيل شد و شهيد دستغيب با الهام از فرامين امام تكاليف و وظايف مردم را براي آنان شرح دادند و جمعيت با شعارهاي انقلابي با امام تجديد بيعت كردند. سفرهايي كه همراه با شهيد دستغيب به شهرهاي مختلف شيراز داشتيم، آثار و نتايج مشابهي داشت و بسيار مفيد و مؤثر بود. پس از اينكه از سفر فيروزآباد برگشتيم مردم شيراز ساواك شهر را تسخير كردند. در اين حادثه چند تن از جوانان غيور شيراز به شهادت رسيدند، اما تسخير ساواك مزدوران رژيم را بهشدت به وحشت انداخت. در اين حركت پروندهها، مدارك و اسناد ساواك پراكنده شدند كه به همت مردم شيراز، تا حد ممكن گردآوري شد. مردم دستهدسته ميآمدند و اين پروندهها را به منزل شهيد آيتالله دستغيب يا ساير علما تحويل ميدادند. تعدادي را هم به من دادند كه با هماهنگي ساير آقايان در جاي محفوظي نگهداري شدند.
پرونده خود شما پيدا شد؟
بله، روزي خانمي تلفن زد و گفت پرونده شما جزو پروندههايي است كه در منزل ماست! كسي را بفرستيد اينها را تحويل بگيرد. همين كار را كردم و وقتي پروندهام به دستم رسيد از روي آن كپي تهيه كردم و اصل پرونده را پس از پيروزي انقلاب، به مركز نگهداري اسناد تحويل دادم.
يكي از اقشاري كه بهشدت در دوران انقلاب فعال بود، قشر دانشگاهيان است. از مشاركت دانشگاهيهاي شيراز در انقلاب برايمان بگوييد.
در آن روزها گردهماييها و تظاهرات زيادي در بسیاری از نقاط فرهنگي، بهخصوص دانشگاهها برگزار ميشد. پس از اجتماع و تظاهرات هم معمولاً يكي از بزرگان شهر سخنراني ميكرد. بنده هم مرتباً براي حضور در اين جمعها و ايراد سخنراني دعوت ميشدم. در يكي از آن جلسات بنده داشتم سخنراني ميكردم كه آيتالله يزدي و آيتالله آذري قمي هم آمدند و تا آخر مراسم حضور داشتند. معمولاً مبدأ راهپيماييهاي دانشگاهيان، دانشكده ادبيات و مقصد دانشكده پزشكي بود. بنده هم غالباً در اين راهپيماييها شركت ميكردم و گاهي شور انقلابي و ديني دانشجويان سبب ميشد هم در مبدأ و هم در مقصد سخنراني كنم. در عين حال از آنجا كه جريانهاي چپ سعي ميكردند عليه طرح حكومت اسلامي شبههپراكني كنند، از فرصتهايي كه پيش ميآمد براي پاسخگويي به شبهات دانشجويان و تبيين ديدگاههاي امام هم استفاده ميكردم كه نتايج بسيار مثبتي داشت. آنها سعي داشتند انقلاب و حركتهاي اعتراضي را مصادره كنند.
در آن ايام نمازهاي جماعت باشكوهي در خيابانهاي شيراز برگزار ميشد. اشارهاي هم به اين مراسم كنيد.
همينطور است. اغلب پس از راهپيماييهاي عظيم و باشكوه، نماز ظهر به جماعت در خيابان زند اقامه ميشد. يك بار آيتالله شيخبهاءالدين محلاتي و يك بار هم شهيد آيتالله دستغيب امامت اين نمازها را به عهده داشتند.
راهپيماييها و اينگونه مراسم گسترده چگونه و توسط چه كساني مديريت ميشد؟
با اضافه شدن بر تظاهرات گسترده مردم، ضرورت برنامهريزي و هماهنگي بيشتر احساس شد عدهاي از برادران روحاني و غيرروحاني تصميم گرفتند براي برنامهريزي و هماهنگي كميتهاي را تشكيل بدهند تا تظاهرات و راهپيماييها با نظم بيشتري انجام شود. اين كميته پس از پيروزي انقلاب هم برقراري نظم و اداره امور را به عهده گرفت.
قضيه تحصن دانشگاهيان در دانشكده پزشكي چه بود؟ آيا شما هم در آن تحصن شركت داشتيد؟
بله، يك شب به من خبر دادند كه پزشكان و استادان دانشكده پزشكي به عنوان اعتراض به حمله مأموران رژيم به محوطه دانشگاه، در دانشكده پزشكي تحصن كردهاند و از من خواستند بروم و به آنها بپيوندم. همراه يكي از دانشگاهيان به آنجا رفتم. در مقابل دانشكده مأموران مسلح مانع ورود افراد به دانشكده ميشدند و همه جا را بهشدت كنترل ميكردند، بنابراين خود را به كوچه پشتي رسانديم و از در فرعي وارد دانشگاه شديم و به جمع متحصنين پيوستيم. دانشگاهيان از ورودم به جمع خود بسيار خوشحال شدند. به درخواست آنها برايشان صحبت كردم و تا نيمههاي شب در جمع آنان بودم. فردا صبح هنوز هوا تاريك و روشن بود كه به منزل ما تلفن زدند و گفتند عده زيادي از مردم شهرك سعدي شهيد و مجروح شدهاند و از من و دوستان ديگر خواستند خود را سريع به بيمارستان سعدي برسانيم. در بيمارستان با منظرههاي بسيار دلخراشي روبهرو شدم. تعداد زيادي جسد خونين و افراد زخمي را در آنجا ديدم. صداي ناله بستگان شهدا و مجروحين گوش فلك را كر ميكرد و هر لحظه بر تعداد زخميها و شهدا افزوده ميشد. سعي كردم افراد را در حياط بيمارستان جمع و به آنها يادآوري كنم كه اين هم سند ديگري از جنايات رژيم پهلوي است و آنان را به صبر و استقامت دعوت كردم. بعد با برادران كميته و دوستان براي تشييع پيكرهاي مطهر شهدا هماهنگي كرديم و بار ديگر همراه برادرم به بيمارستان رفتيم. جمعيتي كه از صبح خود را به بيمارستان رسانده بودند، همراه با كاركنان بيمارستان در محاصره مأموران حكومت نظامي قرار گرفته بودند و عليه رژيم شعار ميدادند. دقايقي پس از اينكه وارد بيمارستان شديم مأموران گاز اشكآور پرت كردند و وضعيت عجيبي در بيمارستان به وجود آمد، با اين همه مردم و كاركنان بيمارستان مقاومت ميكردند. من و دوستاني كه به بيمارستان رفته بوديم، سعي كرديم مأموران را مجاب كنيم كه به قصد تشييع جنازه شهدا به بيمارستان آمدهايم و تا وقتي كه اين واجب شرعي را انجام ندهيم نخواهيم رفت! مأموران كه عزم ما را جزم ديدند، خيابان مقابل بيمارستان را كاملاً تخليه كردند و در حالي كه ماسك به چهره داشتند، در اطراف فلكه ستاد موضع گرفتند. بنده همراه با اخوي و يكي از دانشگاهيها به نام آقاي ايرانمنش نزد جمعيت - كه نگران نتيجه بودند- رفتيم. بين ما و مأموران حكومت نظامي گفتوگوهاي مفصلي انجام شد. در بين كشتهشدگان استوار ارتشي به نام فهندژ بود كه گفته ميشد بهائي است و موقعي كه مردم تكبير گفتند، به سوي آنها آتش گشود و عدهاي را به شهادت رساند. بعد هم يكي از اهالي او را با تير زد و به درك واصل كرد. وقتي مأموران به اين موضوع اشاره كردند، به آقاي ايرانمنش گفتم همراه با عدهاي از مردم، جسد فهندژ را در لباس و پوتين سربازي بياورد و به اينها نشان بدهد تا مأموران بدانند چه كساني عامل كشتار مردم بودند. پس از اين كار فرمانده مأموران با بيسيم با قرارگاه خودشان تماس گرفت و دستور خواست. در آن زمان فرمانده حكومت نظامي شيراز فردي به نام اسفندياري بود. او گفته بود بيايند و با من صحبت كنند. من و برادران رفتيم و بسيار سرد با او برخورد كرديم. او عصباني شد و فرياد زد شما چه كارهايد كه ميخواهيد جنازهها را تشييع كنيد؟ گفتيم ما مسلمان هستيم و اين كار بر هر مسلماني واجب است. او با ناراحتي با منزل آيتالله محلاتي تماس گرفت و صحبت كرد. آيتالله محلاتي فرمودند ما به منزل ايشان برويم. در آنجا مشروح ماوقع را بيان كرديم و قرار شد فردا صبح تشييع زير نظر ايشان انجام و از دادن شعارهاي تند پرهيز شود تا بهانه به دست رژيم داده نشود. آن روز نزديك غروب در مسجدالرضا(ع) بودم كه خبر آوردند مردم دارند در شهرك سعدي خانه بهائيها و مأموران رژيم را به آتش ميكشند! من بلافاصله خواستم آيتالله محلاتي را باخبر كنند. نماز مغرب و عشا را به جماعت خوانديم كه راننده آيتالله محلاتي آمد و آرام به من گفت آقا در بيرون مسجد منتظر شما هستند. راه افتادم و همراه ايشان به شهرك سعدي رفتيم. در نزديكي آنجا مأموران مسلح حكومت نظامي مانع ورود مردم شدند. زبانههاي آتش از خانههاي اطراف شهرك سعدي بلند بود. از ماشين پياده شدم و به مأموران گفتم راه را باز كنند تا همراه آيتالله محلاتي به شهرك برويم. مردم شهرك جلوي مسجد جامع آنجا اجتماع كرده بودند. آيتالله محلاتي گفتند: «حالم مساعد نيست، شما برويد و مردم را براي شركت در تشييع جنازه شهدا در صبح فردا دعوت كنيد تا آرام بگيرند». همين كار را كردم كه در آرام كردن مردم تأثير بسزايي داشت. فردا صبح تشييع جنازه با حضور آقايان محلاتي و دستغيب و علما و روحانيون ديگري - كه جلوي جمعيت حركت ميكردند- انجام شد. جمعيت ابتدا آرام فقط «لا اله الا الله» ميگفتند، اما در اواسط خيابان قصرالدشت ناگهان شعارهاي آنها تند شد. من در كنار شهيد آيتالله دستغيب حركت ميكردم. اواسط خيابان داريوش بودم كه يكي از اساتيد دانشگاه نفسزنان خود را به ما رساند و گفت مأموران در چهارراه زند آماده شليك به مردم هستند! در اين لحظه صداي تيراندازي بلند شد و عده زيادي روي زمين دراز كشيدند و برخي هم به پيادهروها گريختند. شهيد دستغيب كه ضعف جسمي داشتند روي زمين افتاده بودند و به زحمت توانستيم ايشان را به گوشه امني برسانيم. مدتي بعد تيراندازي قطع شد و مجدداً مراسم تشييع ادامه پيدا كرد. وقتي نزديك دروازه سعدي رسيديم، بار ديگر طاقت مردم طاق شد و شعارهاي انقلابي و كوبنده دادند كه تا شهرك سعدي و دفن شهدا ادامه يافت. از اين به بعد سير وقايع انقلاب شيراز، به ورود امام و پيروزي انقلاب رسيد كه همه در جريان آن هستند.
با تشكر از فرصتي كه در اختيار ما قرار داديد.
منبع: روزنامه جوان
همزمان با بازگشت برخي علماي تبعيدي به شهرهاي خود، از جمله بازگشت جنابعالي از تبعيد سراوان، مبارزات در سراسر كشور، از جمله در شيراز اوج تازهاي گرفت. از آن ايام و راهپيماييهاي بزرگ محرم در شيراز برايمان بگوييد.
بسم الله الرحمن الرحيم. با فرارسيدن ماه محرم مبارزات و تظاهرات در سراسر ايران و شيراز به اوج خود رسيد. يكي از نشانههاي آن «اللهاكبر» گفتنهاي جمعي مردم بر پشتبامها بود، زيرا حكومت نظامي اعلام شده بود و مردم از حضور در خيابانها منع شده بودند. اين حركت مردم، رژيم را بهشدت عصباني كرد و مأموران سعي ميكردند با تيراندازي به سمت پشتبامها و مجروح و شهيد كردن مردم در دل آنها ترس و وحشت ايجاد كنند و آنان را از پيگيري مبارزات بازدارند، ولي اين ترفندها تأثيري نداشت. در همان ايام سخنراني تندي عليه شخص شاه و به عنوان اعتراض به كشتارهاي جمعي مردم در مسجدالرضا(ع) ايراد كردم. در روز عاشورا جمعيت مثل رود خروشاني از صحن احمد بن موسي شاهچراغ(ع) و از طريق ميدان ترهبار و دروازه سعدي به طرف فلكه شهرداري حركت كردند. در فلكه شهرداري سخنرانيهاي پرشوري ايراد شد. ابتدا مرحوم آيتالله رباني شيرازي درباره حكومت اسلامي پس از پيروزي انقلاب و وضعيت آينده ارتش صحبت كرد. سپس حجتالاسلام والمسلمين شيخمجدالدين سخناني را ايراد كرد و پس از آن بنده قطعنامه راهپيمايي را خواندم. آيتالله شيخ بهاءالدين محلاتي و آيتالله سيدعبدالحسين دستغيب هم در ميان جمعيت بودند كه اسباب دلگرمي مردم بود.
به ديگر رويدادهايي هم كه آتش مبارزات و تظاهرات را در شيراز شعلهور نگه ميداشتند اشارهاي كنيد.
يكي از آن برنامهها، برگزاري مجلس چهلم شهادت شهداي انقلاب در مسجد جامع عتيق بود. در اين مجلس علما، روحانيون و اقشار مختلفي شركت كردند و بنده سخنراني كردم. اخوي اعلاميه جديد امام را خواندند و حجتالاسلام شيخعلي موحد شعارها را گفت و مردم تكرار كردند. سپس شهيد آيتالله دستغيب صحبت كرد. يكي از فعالان دانشگاهي در اين مراسم، آقاي رضا كاشاني بود كه محبوبيت خاصي بين دانشجوها داشت.
اعلاميههاي حضرت امام را از چه طريق دريافت و چگونه تكثير و پخش ميكرديد؟
ما با نوفللوشاتو در تماس تلفني بوديم و اعلاميهها را از طريق تلفن ضبط و بلافاصله تايپ، تكثير و پخش ميكرديم. در تمام مدتي كه با نوفللوشاتو در تماس بوديم، نظر مؤكد حضرت امام مبني بر لزوم پرهيز از اقدامات تند و حاد كه لاجرم منجر به دستگيري افراد توسط مأموران رژيم ميشد، به ما گوشزد ميشد، مخصوصاً پس از اينكه ساواك فيروزآباد توسط مردم تسخير شد، از نوفللوشاتو زنگ زدند و گزارش خواستند و وقتي خبر دستگيري يكي از مسئولان دادگاه رژيم در فيروزآباد را نقل كرديم، روي پرهيز از خشونت تأكيد كردند. پس از اين دستور، ما همراه با شهيد آيتالله دستغيب به سمت فيروزآباد حركت كرديم. مردم حتي تا چند كيلومتر خارج از شهر به استقبال آمده بودند و جمعيت در همه جا موج ميزد. عدهاي از مردم مسلح بودند و شعارهاي كوبندهاي را عليه رژيم شاه تكرار ميكردند. وارد شهر شديم و همراه شهيد دستغيب به محل بازداشت فردي كه مردم بازداشتش كرده بودند، رفتيم. مردم بهشدت عصباني بودند و دائماً شعار «انتقام، انتقام» ميدادند. كمي با مردم صحبت كردم و خشم انقلابي آنها را ستودم، اما به تأكيد امام اشاره كردم و گفتم شرايط بسيار حساس است و هر نوع حركت ناشيانهاي ممكن است عواقب وخيمي را به دنبال داشته باشد. مردم با شنيدن فرمان امام آرام گرفتند و قرار شد آن روز عصر گردهمايي باشكوهي از مردم فيروزآباد تشكيل شود. همه شهر تعطيل شد و شهيد دستغيب با الهام از فرامين امام تكاليف و وظايف مردم را براي آنان شرح دادند و جمعيت با شعارهاي انقلابي با امام تجديد بيعت كردند. سفرهايي كه همراه با شهيد دستغيب به شهرهاي مختلف شيراز داشتيم، آثار و نتايج مشابهي داشت و بسيار مفيد و مؤثر بود. پس از اينكه از سفر فيروزآباد برگشتيم مردم شيراز ساواك شهر را تسخير كردند. در اين حادثه چند تن از جوانان غيور شيراز به شهادت رسيدند، اما تسخير ساواك مزدوران رژيم را بهشدت به وحشت انداخت. در اين حركت پروندهها، مدارك و اسناد ساواك پراكنده شدند كه به همت مردم شيراز، تا حد ممكن گردآوري شد. مردم دستهدسته ميآمدند و اين پروندهها را به منزل شهيد آيتالله دستغيب يا ساير علما تحويل ميدادند. تعدادي را هم به من دادند كه با هماهنگي ساير آقايان در جاي محفوظي نگهداري شدند.
پرونده خود شما پيدا شد؟
بله، روزي خانمي تلفن زد و گفت پرونده شما جزو پروندههايي است كه در منزل ماست! كسي را بفرستيد اينها را تحويل بگيرد. همين كار را كردم و وقتي پروندهام به دستم رسيد از روي آن كپي تهيه كردم و اصل پرونده را پس از پيروزي انقلاب، به مركز نگهداري اسناد تحويل دادم.
يكي از اقشاري كه بهشدت در دوران انقلاب فعال بود، قشر دانشگاهيان است. از مشاركت دانشگاهيهاي شيراز در انقلاب برايمان بگوييد.
در آن روزها گردهماييها و تظاهرات زيادي در بسیاری از نقاط فرهنگي، بهخصوص دانشگاهها برگزار ميشد. پس از اجتماع و تظاهرات هم معمولاً يكي از بزرگان شهر سخنراني ميكرد. بنده هم مرتباً براي حضور در اين جمعها و ايراد سخنراني دعوت ميشدم. در يكي از آن جلسات بنده داشتم سخنراني ميكردم كه آيتالله يزدي و آيتالله آذري قمي هم آمدند و تا آخر مراسم حضور داشتند. معمولاً مبدأ راهپيماييهاي دانشگاهيان، دانشكده ادبيات و مقصد دانشكده پزشكي بود. بنده هم غالباً در اين راهپيماييها شركت ميكردم و گاهي شور انقلابي و ديني دانشجويان سبب ميشد هم در مبدأ و هم در مقصد سخنراني كنم. در عين حال از آنجا كه جريانهاي چپ سعي ميكردند عليه طرح حكومت اسلامي شبههپراكني كنند، از فرصتهايي كه پيش ميآمد براي پاسخگويي به شبهات دانشجويان و تبيين ديدگاههاي امام هم استفاده ميكردم كه نتايج بسيار مثبتي داشت. آنها سعي داشتند انقلاب و حركتهاي اعتراضي را مصادره كنند.
در آن ايام نمازهاي جماعت باشكوهي در خيابانهاي شيراز برگزار ميشد. اشارهاي هم به اين مراسم كنيد.
همينطور است. اغلب پس از راهپيماييهاي عظيم و باشكوه، نماز ظهر به جماعت در خيابان زند اقامه ميشد. يك بار آيتالله شيخبهاءالدين محلاتي و يك بار هم شهيد آيتالله دستغيب امامت اين نمازها را به عهده داشتند.
راهپيماييها و اينگونه مراسم گسترده چگونه و توسط چه كساني مديريت ميشد؟
با اضافه شدن بر تظاهرات گسترده مردم، ضرورت برنامهريزي و هماهنگي بيشتر احساس شد عدهاي از برادران روحاني و غيرروحاني تصميم گرفتند براي برنامهريزي و هماهنگي كميتهاي را تشكيل بدهند تا تظاهرات و راهپيماييها با نظم بيشتري انجام شود. اين كميته پس از پيروزي انقلاب هم برقراري نظم و اداره امور را به عهده گرفت.
قضيه تحصن دانشگاهيان در دانشكده پزشكي چه بود؟ آيا شما هم در آن تحصن شركت داشتيد؟
بله، يك شب به من خبر دادند كه پزشكان و استادان دانشكده پزشكي به عنوان اعتراض به حمله مأموران رژيم به محوطه دانشگاه، در دانشكده پزشكي تحصن كردهاند و از من خواستند بروم و به آنها بپيوندم. همراه يكي از دانشگاهيان به آنجا رفتم. در مقابل دانشكده مأموران مسلح مانع ورود افراد به دانشكده ميشدند و همه جا را بهشدت كنترل ميكردند، بنابراين خود را به كوچه پشتي رسانديم و از در فرعي وارد دانشگاه شديم و به جمع متحصنين پيوستيم. دانشگاهيان از ورودم به جمع خود بسيار خوشحال شدند. به درخواست آنها برايشان صحبت كردم و تا نيمههاي شب در جمع آنان بودم. فردا صبح هنوز هوا تاريك و روشن بود كه به منزل ما تلفن زدند و گفتند عده زيادي از مردم شهرك سعدي شهيد و مجروح شدهاند و از من و دوستان ديگر خواستند خود را سريع به بيمارستان سعدي برسانيم. در بيمارستان با منظرههاي بسيار دلخراشي روبهرو شدم. تعداد زيادي جسد خونين و افراد زخمي را در آنجا ديدم. صداي ناله بستگان شهدا و مجروحين گوش فلك را كر ميكرد و هر لحظه بر تعداد زخميها و شهدا افزوده ميشد. سعي كردم افراد را در حياط بيمارستان جمع و به آنها يادآوري كنم كه اين هم سند ديگري از جنايات رژيم پهلوي است و آنان را به صبر و استقامت دعوت كردم. بعد با برادران كميته و دوستان براي تشييع پيكرهاي مطهر شهدا هماهنگي كرديم و بار ديگر همراه برادرم به بيمارستان رفتيم. جمعيتي كه از صبح خود را به بيمارستان رسانده بودند، همراه با كاركنان بيمارستان در محاصره مأموران حكومت نظامي قرار گرفته بودند و عليه رژيم شعار ميدادند. دقايقي پس از اينكه وارد بيمارستان شديم مأموران گاز اشكآور پرت كردند و وضعيت عجيبي در بيمارستان به وجود آمد، با اين همه مردم و كاركنان بيمارستان مقاومت ميكردند. من و دوستاني كه به بيمارستان رفته بوديم، سعي كرديم مأموران را مجاب كنيم كه به قصد تشييع جنازه شهدا به بيمارستان آمدهايم و تا وقتي كه اين واجب شرعي را انجام ندهيم نخواهيم رفت! مأموران كه عزم ما را جزم ديدند، خيابان مقابل بيمارستان را كاملاً تخليه كردند و در حالي كه ماسك به چهره داشتند، در اطراف فلكه ستاد موضع گرفتند. بنده همراه با اخوي و يكي از دانشگاهيها به نام آقاي ايرانمنش نزد جمعيت - كه نگران نتيجه بودند- رفتيم. بين ما و مأموران حكومت نظامي گفتوگوهاي مفصلي انجام شد. در بين كشتهشدگان استوار ارتشي به نام فهندژ بود كه گفته ميشد بهائي است و موقعي كه مردم تكبير گفتند، به سوي آنها آتش گشود و عدهاي را به شهادت رساند. بعد هم يكي از اهالي او را با تير زد و به درك واصل كرد. وقتي مأموران به اين موضوع اشاره كردند، به آقاي ايرانمنش گفتم همراه با عدهاي از مردم، جسد فهندژ را در لباس و پوتين سربازي بياورد و به اينها نشان بدهد تا مأموران بدانند چه كساني عامل كشتار مردم بودند. پس از اين كار فرمانده مأموران با بيسيم با قرارگاه خودشان تماس گرفت و دستور خواست. در آن زمان فرمانده حكومت نظامي شيراز فردي به نام اسفندياري بود. او گفته بود بيايند و با من صحبت كنند. من و برادران رفتيم و بسيار سرد با او برخورد كرديم. او عصباني شد و فرياد زد شما چه كارهايد كه ميخواهيد جنازهها را تشييع كنيد؟ گفتيم ما مسلمان هستيم و اين كار بر هر مسلماني واجب است. او با ناراحتي با منزل آيتالله محلاتي تماس گرفت و صحبت كرد. آيتالله محلاتي فرمودند ما به منزل ايشان برويم. در آنجا مشروح ماوقع را بيان كرديم و قرار شد فردا صبح تشييع زير نظر ايشان انجام و از دادن شعارهاي تند پرهيز شود تا بهانه به دست رژيم داده نشود. آن روز نزديك غروب در مسجدالرضا(ع) بودم كه خبر آوردند مردم دارند در شهرك سعدي خانه بهائيها و مأموران رژيم را به آتش ميكشند! من بلافاصله خواستم آيتالله محلاتي را باخبر كنند. نماز مغرب و عشا را به جماعت خوانديم كه راننده آيتالله محلاتي آمد و آرام به من گفت آقا در بيرون مسجد منتظر شما هستند. راه افتادم و همراه ايشان به شهرك سعدي رفتيم. در نزديكي آنجا مأموران مسلح حكومت نظامي مانع ورود مردم شدند. زبانههاي آتش از خانههاي اطراف شهرك سعدي بلند بود. از ماشين پياده شدم و به مأموران گفتم راه را باز كنند تا همراه آيتالله محلاتي به شهرك برويم. مردم شهرك جلوي مسجد جامع آنجا اجتماع كرده بودند. آيتالله محلاتي گفتند: «حالم مساعد نيست، شما برويد و مردم را براي شركت در تشييع جنازه شهدا در صبح فردا دعوت كنيد تا آرام بگيرند». همين كار را كردم كه در آرام كردن مردم تأثير بسزايي داشت. فردا صبح تشييع جنازه با حضور آقايان محلاتي و دستغيب و علما و روحانيون ديگري - كه جلوي جمعيت حركت ميكردند- انجام شد. جمعيت ابتدا آرام فقط «لا اله الا الله» ميگفتند، اما در اواسط خيابان قصرالدشت ناگهان شعارهاي آنها تند شد. من در كنار شهيد آيتالله دستغيب حركت ميكردم. اواسط خيابان داريوش بودم كه يكي از اساتيد دانشگاه نفسزنان خود را به ما رساند و گفت مأموران در چهارراه زند آماده شليك به مردم هستند! در اين لحظه صداي تيراندازي بلند شد و عده زيادي روي زمين دراز كشيدند و برخي هم به پيادهروها گريختند. شهيد دستغيب كه ضعف جسمي داشتند روي زمين افتاده بودند و به زحمت توانستيم ايشان را به گوشه امني برسانيم. مدتي بعد تيراندازي قطع شد و مجدداً مراسم تشييع ادامه پيدا كرد. وقتي نزديك دروازه سعدي رسيديم، بار ديگر طاقت مردم طاق شد و شعارهاي انقلابي و كوبنده دادند كه تا شهرك سعدي و دفن شهدا ادامه يافت. از اين به بعد سير وقايع انقلاب شيراز، به ورود امام و پيروزي انقلاب رسيد كه همه در جريان آن هستند.
با تشكر از فرصتي كه در اختيار ما قرار داديد.
منبع: روزنامه جوان
نظرات بینندگان