فرزندانم خوشحال هستند که پدرشان به آرزویش رسید
به گزارش شیرازه، سالاری، همسر شهید مدافع حرم حاج عبدالله اسکندری، در گفتگو با خبرنگار ما
به فصل آشناییشان با شهید اسکندری پرداخت و گفت: من و شهید با هم پسر
خاله و دختر خاله بودیم. برای همین شناخت کافی داشتیم. من آن زمان 16 سال
داشتم و بعد از خواستگاری و مراسمی که معمولاً وجود دارد، در نهایت اول
خرداد سال 1360با هم ازدواج کردیم.
وی افزود: سالگرد ازدواج ما با سالگرد شهادت ایشان یکی شده است که نمیدانم چه حکمتی دارد؟ حاصل ازدواج ما سه فرزند، دو دختر ویک پسر است. شهید اسکندری یک سال قبل از ازدواج با من، یعنی در سال 1359 در جبههها حضور پیدا کرده بودند. برای همین از همان ابتدای زندگی مشترکمان میدانستم زندگی با ایشان ورود به جهاد است.
این همسر مهربان از ماموریت آخر شهید اسکندری در جمع
مدافعان حرم پرداخت و بیان کرد: کمی قبل از اعزامشان به سوریه به من گفتند
که احتمالاً سفری به لبنان داشته باشند. من هم ساک ایشان را آماده کرده
بودم. مأموریتهای ایشان همیشگی بود اما این بار همه چیز رنگ و شکلی دیگر
داشت. کمی بعد یعنی نزدیک مراسم اعتکاف بود که به من گفتند دوست دارند در
این اعتکاف شرکت کنند و بعد راهی شوند. هنوز دستور اعزام ایشان صادر نشده
بود که شهید به مراسم اعتکاف رفتند. روز دوازدهم ماه رجب سال 1393 بود،
خیلی خوشحال بود که میتواند در اعتکاف شرکت کند. زمانی که در اعتکاف
بودند، دلتنگشان میشدم و چند باری گوشی را برداشتم تا زنگ بزنم، اما
پشیمان شدم گفتم مزاحم نشوم. بعد از بازگشت به من گفتند که سفر ایشان به
لبنان نیست میدانستم این رفتن با همه رفتنهای این چند ساله تفاوت دارد.
دل من هم با او رفت. خاطرات زمان جنگ یادم میآمد و اما خودم را دلداری
میدادم که اتفاقی نمیافتد، رفتند و ساعت 4 و 20 دقیقه همان روز پیام
دادند «با توکل بر خدا من پریدم».
وی از نحوه مطلع شدن شهادت شهید اسکندری گفت و تصریح کرد: از طریق یکی از دوستان متوجه شدیم که با پسرم تماس گرفته بودند. من از پسرم خواستم تا به خواهرهایش حرفی نزند. دو روز تحمل کردیم و به دخترها چیزی نگفتیم. روز سوم بود که از صحت خبر شهادت همسرم مطمئن شدیم، به دخترها هم گفتیم. همان لحظه من دعا کردم که خدایا یک صبر زینبی به من عطا کن. خدا میداند از آن لحظه به بعد خدا به من آرامشی داد تا بچهها را آرام کنم. مردم و فامیل و دوستان نگران بودند و ناراحت اما وقتی آرامش من را میدیدند آرام میشدند و من این را از برکت وجود خانم زینب(س) میدانم. عکسهای شهادت همسرم را هم با بچهها همان شب نگاه کردم. آن لحظه فرموده خانم حضرت زینب(س) در ذهنم تداعی شد که «ما رایت الا جمیلا» خدا را شاهد میگیرم مصداق جمله ایشان در وجود من متبلور شد. من غیر زیبایی چیزی ندیدم. بچهها خوشحالند که پدر به آرزویشان رسید.
فرزند شهید اسکندری در پایان از دیدارشان با امام خامنه ای پرداخت و گفت: بعد از شهادت پدر پیکر ایشان به ما بازگردانده نشد. اما صحبتهایی بود که با مبادله اسیر، یا پرداخت هزینهای بتوانیم پیکر پدر را بازپس بگیریم. اما ما به مادرمان گفتیم که مادر جان به کسانی که میخواهند پیکر پدر را بازگردانند، بگویید ما راضی نیستیم که یک ریالی از پول بیتالمال صرف این گروه خبیث شود. حتی یک اسیر هم نباید آزاد شود. پدر رفته بود تا آنها را به درک واصل کند. ما برای آنچه در راه خدا دادهایم، توقعی نداریم و حاضر نیستیم که به ازای پیکر پدرمان ریالی از بیتالمال هزینه شود. زیرا هر اقدامی کمک به آنها محسوب میشود.
وی ادامه داد: مدتی بعد از شهادت شهید اسکندری، زیارت رهبر معظم انقلاب روزی خانوادهمان شد. در این دیدار مادر، این روایت را برای آقا بازگو کردند، آقا بسیار مسرور شدند و فرمودند: آفرین به این روحیه بچهها، آفرین به این استقامت. خیلی ما را مورد تشویق قرار دادند، بعد هم آقا از وضعیت تحصیلی وکاری ما پرسیدند. بعد هم رهبر از حماسهآفرینی مدافعین حرم و دفاع از حرم شریف حضرت زینب (س) برایمان صحبت کردند. بیانات رهبر، آرامشی خاص به ما داد. این دیدار صمیمانه با رهبر انقلاب، خاطرهای شد که تا همیشه در ذهنمان باقی خواهد ماند. جهاد پدر و شهدای کشورمان همچنان ادامه خواهد داشت. این چراغ تا زمانی که روحیه ایثارگری پا بر جاست هرگز خاموش نخواهد شد.
منبع:صادقون