یک مبارز سال های قبل از انقلاب در گفتگو با شیرازه؛
به توصیه آیتالله حائری، کتابخانه سیاری داشتیم که در آن کتابهای مخفی را به افراد میدادیم/ در مجموع چهار مرتبه توسط رژیم دستگیر شدم/ با کابل به کف پا و کمرم میزدند
از افراد مبارز بودم و چند جلسه را نیز برگزار میکردم و شناخت از من داشتند مرتب تحت کنترل بودیم و حتی درخانه ما نیز مأمور بود و از صبح تا شب هر جا میرفتم با دوچرخه و موتورسیکلت مرا تعقیب میکردند.
شیرازه؛ ابراهیم شعرا عضو چهارم شورای شهر شیراز و از فعالان سیاسی جریان اصولگرایی سنتی است. وی فارغ التحصیل کارشناسی رشته مهندسی برق قدرت از دانشگاه خواجه نصیرالدین طوسی و کارشناسی ارشد مدیریت است.
شعرا پیش از انقلاب از همان ابتدای نوجوانی از اعضای اصلی گروه مهندس رجبعلی طاهری( از نیرو های مبارز پیش از انقلاب در شیراز) بوده و همین هم باعث شده تا بارها به زندان بیافتد و متحمل شکنجه های سنگینی شود. با او درباره ی نحوه ی ورود به مبارزات، زندانی ها و شکنجه هایش به گفتگو نشستیم.
شیرازه؛ لطفا کمی در مورد مبارزات خودتان بگویید و اینکه از چه زمان وارد مبارزات شدید؟
افراد از چندراه وارد این مبارزات میشدند که یکی از این راهها مدارس بود.
مدارس و برخی از دبیران نقش بسزایی در پرورش نیروهایی که بتوانند مبارز شوند، داشتند.
کدام مدرسه درس میخواندید؟
کدام مدرسه درس میخواندید؟
در مدرسه حاج قوام درس میخواندم و ما اسم انجمن اسلامی مدرسه را انجمن اسلامی جهاد گذاشته بودیم که این اسم خیلی برای رژیم سخت بود و میگفتند چرا جهاد؟ در مدرسه همچنین یک کتابخانه داشتیم که اکثر کتاب آیتالله مطهری و بازرگان در آن بود و کتابها به دانش آموزان امانت داده میشد.
در کنار این کتابخانه به توصیه آیتالله حائری، کتابخانه سیاری نیز داشتیم که در آن کتابهای مخفی را در کیفهای خودمان میگذاشتیم و به افراد میدادیم. من از همان مدرسه حاج قوام وارد کارهای مبارزاتی شدم و انجمن اسلامی مدرسه فعالیتهای داشت و هر هفته در جلسات عمومی آن از شخصیتهای مختلفی از دانشگاهیان و دانشجویان دعوت میکردند که یکی از این دانشجویان آقای حدادعادل بود که آن زمان در دانشگاه شیراز درس میخواند و به انجمن اسلامی مدرسه ما میآمدند و سخنرانی میکردند.
جشنها و مناسبتها هرکدام وسیلهای بود تا جلسات عمومی برگزار شود، حتی در برخی از این جشنها افراد خارج از مدرسه دعوت میشدند و برای اینکه رژیم نسبت به آن حساس نشود، تئاترهای مذهبی به آن اضافه میشد که اینها جاذبههایی بود که دانش آموزان هم در آن شرکت میکردند.
من در مدرسه با افراد آشنا شدم که مرا به جلسات بیرون از مدرسه مانند، جلسات مسجد حاج میزکریم، مسجد شمشیرگرها و دیگر مساجد هدایت کردند و بعداً من خودم برگزارکننده جلسات مسجد صادق و مرتضی شدم.
در خود مدرسه فعالیتهای مختلفی صورت میگرفت و علاوه بر جلسات عمومی، جلساتی نیز بهصورت خصوصی برگزار میشد و در آن مسائل سیاسی تشریح میشد. ساواک و اطلاعات شهربانی من را در مدرسه دستگیر کردند.
بخاطر این فعالیت ها برای شما مشکلی پیش نیامد؟
بخاطر این فعالیت ها برای شما مشکلی پیش نیامد؟
بله. در مجموع چهار مرتبه توسط رژیم دستگیر شدم که یکی از این موارد در مدرسه بود، مورد دیگر شبانه به منزل ما ریختند و دستگیر کردند. آنهم برای شب قبل بود چونکه در مسجد شمشیرگرها ضبط صوت مأمور اطلاعات را گرفته بودند و فردای آن روز مأموران به خانه چند نفر ازجمله خانه ما یورش بردند و فکر میکردند ضبطصوت گرفتهشده را با خود داریم.
یکبار دیگر هم برای دستگیری من به مدرسه آمدند که زنگ تفریح بود و در حیاط مدرسه سراغ من آمدند اما هر کاری کردند من با آنها نرفتم و هدفم از این کار ابن بود که این دستگیری و بردن بدون خبر نباشد و خبرساز شود و دانش آموزان بفهمند.
به همین دلیل گفتم من دانشآموز مدرسه هستم و مدرسه هم مدیر و ناظم دارد و بدون اطلاع و اجازه این افراد با شما نمیآیم و هر چه به ما اصرار میکردند من نمیرفتم. چون زنگ تفریح بود، بقیه دانش آموزان دور ما جمع شدند و مدیر مدرسه هم که در طبقه بالا بود جمعیت را که میبیند به بالن جلوی اتاقش میآید تا ببیند چه خبر است.
مدیر که آمد و این افراد را که من را گرفته بودند دید، صدا زد و گفت: فلانی چه خبر هست؟ گفتم این افراد آمدهاند مرا با خود ببرند، اما من گفتم بدون اجازه مدیر از مدرسه خارج نمیشوم. مدیر از آنها پرسید چه اتفاقی افتاده است؟ که این افراد گفتند ما دستور داریم و مدیر هم اجازه داد و من را دستگیر کردند.
علت دستگیری شما مشخص بود؟
علت دستگیری شما مشخص بود؟
چون من از افراد مبارز بودم و چند جلسه را نیز برگزار میکردم و شناخت از من داشتند مرتب تحت کنترل بودیم و حتی درخانه ما نیز مأمور بود و از صبح تا شب هر جا میرفتم با دوچرخه و موتورسیکلت مرا تعقیب میکردند و در مجموع رژیم در حوادثی که رخ میداد ما را دستگیر میکردند.
مخصوصاً در دو جلسهای که گفتم من نبودم و حتی در زمان برگزاری یکی از آنها شیراز نبودم و به مشهد سفرکرده بودم اما بعد از برگشت به شیراز دستگیر شدم. بعد از دستگیری افراد در خیابان گل کوه که گروه مهندس طاهری بود نیز مرا دستگیر کردند.
از افراد دستگیرشده اسم شما را اعتراف کردند؟
از افراد دستگیرشده اسم شما را اعتراف کردند؟
بله در مدارکی که از منزل آقای صدرالدین حائری ضبط کردند، اسم من بود.
یکی از کارهای دیگر من رسیدگی به خانواده زندانیان بود و با خانواده این افراد تماس میگرفتم و اگر مشکل مالی داشتند با ارتباطی که با آقای حائری داشتم، مشکلات این افراد را حل میکردم.
آیتالله حائری در دفتر خود نوشته بود فلانی در این مورد پول میگیرد و چه میزان پول گرفته است و به همین دلیل من را دستگیر کردند.
شما یکی از اعضای گروه مهندس طاهری بودید؟
بله
افراد خاصی عضو گروه مهندس طاهری بودند یا اینکه هرکسی که از وی خط میگرفت جز این گروه بود؟
آیتالله حائری در دفتر خود نوشته بود فلانی در این مورد پول میگیرد و چه میزان پول گرفته است و به همین دلیل من را دستگیر کردند.
شما یکی از اعضای گروه مهندس طاهری بودید؟
بله
افراد خاصی عضو گروه مهندس طاهری بودند یا اینکه هرکسی که از وی خط میگرفت جز این گروه بود؟
نه. آقای مهندس طاهری از زمان دانشجویی اهل مبارزه بود و بعد که به شیراز آمد جلساتی را راهاندازی کرد و افراد را دعوت میکردند و به این جلسات میرفتند و علاوه بر این جلسات، جلساتی نیز با دانشجو و کسان دیگری داشتند و چون رژیم اعترافهایی از طریق شکنجه افراد دستگیرشده میگرفت به همین دلیل سعی شده بود این جلسات از هم جدا باشد و افراد با هم ارتباط نداشته باشند تا اگر یکی لو رفت جلسات بعدی نیز کشف شود. وی جلسات مختلفی با افراد گوناگون داشت که یکی از آن جلسات ما و روزهای جمعه بود.
شما با کدامیکی از علمای شهر بیشتر ارتباط داشتید؟
من بیشتر با آقایان دستغيب و آیتالله حائری ارتباط داشتم و در برخی از زمانها نیز برخی پیامها و اعلامیه امام را برای سایر علما میبردم و به مسجد عظیمی، مسجد سیاوشون، مسجد فخرآباد پیش مرحوم آیتالله علوی میرفتم و اعلامیههای امام را به علما میدادم چون از راه دیگر نمیشد این پیامها را داد از طرف دیگر تلفنها نیز تحت کنترل بود و باید کار فقط بهصورت حضوری انجام میشد.
من را معمولاً با دستبند و باتوم برقی که برق به آن وصل بود و زمانی که آن را به بدن میزدند، میسوخت یا با کابل کف که پا میزدند، شکنجه میکردند.
آقای حدادی را آویزان کرده بودند و پاهای او را به سقف بسته بودند و سرش رو به پایین قرارگرفته بود و دورتادورش مأمورین قرار میگرفت و با کابل وی را میزدند، شدت ضربهها طوری بود که میگفتند از تمام حفرههای بدن آقای اکبر حدادی خون بیرون میزد و همین موضوع سبب شد مریض شود و همچنان این مریضی روی او تأثیر دارد.
در زندان هم بند چه کسانی بودید و آیا شما را به دارالتادیب میبردند؟
در زندان هم بند چه کسانی بودید و آیا شما را به دارالتادیب میبردند؟
ما را به زندان عادلآباد میبردند و در آنجا بخشی از زندان برای افراد کم سن و سال بود اما بیرون که میآمدیم آقای حسین گلریز خاتمی، شهبازی و تعدادی که آن زمان دستگیرشده بودند را بازجوییها یا راهروها میدیدیم.
ما در مراحل بعد دیگر آقایان و بچههای جهرم، آقای طغا، آقایان حائری، طاهری را نیز میدیدیم و در زمانی که در بند 4 بودیم با برخی مجاهدین، کمونیستها و تودهها در کنار این افراد قرار گرفتم.
جایی به نام کومه بود و در آنجا همه افراد وسایل و مواد غذایی که زندانیهای به آن نیاز دارند جمع میکردند و برای آنها در ملاقات میبردند و من نیز درزمانی که بیرون از زندان بودم برای زندانیها چیزی میبردم.
اینها همدیگر را دررفت و آمد تا، در دستشویی میدیدند و آیتالله حائری با آنها صحبت میکردند و با برخی از اینها نیز همسلولی بودند که روی آنها کار میکرد و مرتب برای آنها سخنران داشت، آیتالله حائری مرتب در حال حفظ قرآن بود و کل قرآن حفظ کرده بود و برنامههای عبادی و تبلیغی را داشتند.
شما شکنجه هم شدید؟
شما شکنجه هم شدید؟
بله، در یک مورد دست و پای ما را با بند به تخت بسته بودند بهطوریکه از آن نمیتوانستیم جدا شویم و فقط برای دستشویی و نماز ما را باز میکردند.
چه مدت شما را به تخت میبستند؟
چه مدت شما را به تخت میبستند؟
در طول بازجویی ما به تخت میبستند و بعد با کابل بهصورت شلاق به کف پا و کمر میزدند. یک نوع شکنجه نیز، با باتوم برقی بود که این باتوم، نوک داشت و بهمحض روشن شدن برق و چراغ آن بدن را میسوزاند. زندانیان را لخت مادرزاد میکردند و بعد این باتوم برقی را به تمام قسمت ازجمله قسمتهای حساس بدن میزدند و خیلی میسوخت و میخواستند از این راه اراده فرد را بشکنند تا اعتراف کند.
نظرات بینندگان