«بارخوس» ها
تلفن را گرفت، خودم را معرفی کردم و برایش توضیح دادم که روزنامه نگارم و میخواهم با او مصاحبه کنم. شک و تردید در صدایش بود. میگفت من تازه از زندان بیرون آمدهام و نمیخواهم برایم مشکلی پیش بیاید. آزادیام را با تمام دنیا عوض نمیکنم.
به او اطمینان دادم که قصد ایجاد مشکل برایش ندارم. با او قرار گذاشتم در خیابان همدیگر را ببینیم و اگر راضی بود صحبت کند. شماره خودش را داد و گفت این شماره مادرم است که در پرونده من درج شده است. غروب در میدان رئیسعلی دلواری بوشهر بعد از اذان مغرب پس از موش و گربه بازی فراوان دیدمش. جوانی لاغراندام، سبزه با دمپایی و شلوار جین تیره و تیشرتی معمولی. عصبی،پرخاشگر،ترسو و انتقامجو به نظر میآمد.
حاصل همین چند دقیقه دیدار در خیابان را بخوانید:
- چند تا برادر و خواهر هستید،شغل پدرت چیست؟
امین: چهارتا برادر و خواهر هستیم. 15 ساله که بودم پدرم رهایمان کرد و رفت. همیشه مشکلات خانوادگی داشتیم. همیشه فشار زندگی داریم. یه آقایی به اسم (ع) آمد سراغم و چون میدونست مشکلات مالی شدید دارم بهم پیشنهاد داد. گفت بهت پول میدم و مشکلاتت رو حل میکنم. قبول نکردم. رفت سه یا چهار ماه دیگه دوباره آمد. دست گذاشت روی قرآن و گفت من پشتت هستم. من آدمی را از پای چوبه دار پائین آوردم. خیلی زبان بازی کرد. قسم خورد به این قرآن که تو بیشتر از یکماه زندان نخواهی رفت و خودم بیرونت میآورم. گفتم: مطمئن باشم. گفت: بله. قبول کردم. رفتیم تعزیرات و آنجا رفتن من همانا و زندان رفتن من همان. بعد از هفت ماه باهاش تماس گرفتم و گفت دنبال کارت هستم و گفتم باشه و باز منتظر ماندم. حکم تعلیقی برایم صادر شد در زندان بهم ابلاغ شد. همبندیهایم گفتند کاری برای خودت بکن وگرنه تا 15 سال باید اینجا بخوابی.
- دقیقا بگو برای چی رفتی زندان؟
امین: بار قاچاق کسی را گردن گرفتم. در دادگاه خودم را به عنوان صاحب کالا معرفی کردم.
- یعنی بار آقای(ع) را گردن گرفتی؟
امین: نه، اون رابط صاحبان کالا و ترخیصکارانی هست که خلاف میکنند و وقتی بارشان گیرمیافتد باید کسی بار را به گردن بگیرد و به عنوان صاحب کالا خودش را معرفی کند. صاحب اصلی بار هیچ وقت خودش نمیآید جلو و ترخیصکار را مقصر میداند و ترخیصکارهم میگوید مسئولیت باررا تا درب گمرک به عهده میگیرد، و چون با قیمت پائین بار را ترخیص میکند مسئولیت هر اتفاقی درمسیر برای بار بیافتد را برعهده خود صاحب کالا میگذارد. خلاصه اینکه بابت مدت زمانی که باید بگذرد تا تکلیف بارتعیین شود یا راننده و یا یک نفر بارخوس(بارخواب) باید مسئولیت را به گردن بگیرد و یا درزندان برود ویا خودشان وثیقه میگذارند و به قید وثیقه آزاد میشود. که معمولا به زندان میرویم.
- چرا به شما میگویند بارخوس؟
چون برای بار قاچاق در زندان میخوابیم.
- منظور همین بارهایی است که با ماشین سواری با سرعت بالا حمل میشود؟
امین: نه به اونها شوتی میگویند. بارخوس روی باری میرود که توی گلوگاهها مورد بازرسی قرار میگیرد و به عنوان قاچاق ضبط میشوند. باری که از گمرک ترخیص میشود برخی اوقات بخشی یا همه آن در گلوگاه قاچاق تشخیص داده میشود. اصل بار و ماشین ضبط میشود.راننده به زندان میرود تا صاحب بار خودش را معرفی کند و یا اینکه کسی خودش را به عنوان صاحب کالا به دادگاه معرفی کند.
- بابت معرفی خودتون به عنوان صاحب کالا چقدر پول میگیرید؟
امین: بستگی به ارزش بار یا مدت زمانی که در زندان میمانیم دارد. ولی واقعا ارزش ندارد. اگر امروز میلیارد هم بهم بدن حاضر نیستم قبول کنم. خیلی از زندگی عقب موندم. شکست خوردم. کسی را که دوست داشتم ولم کرد و رفت. روز اول به من گفت برای یکماه 22 میلیون میدهد. ولی اینقدر نداد. اون از صاحب اصلی بار پول میگیرد ولی خیلی کم به ما میدهد. یک جورهایی سر ما کلاه میگذارد. ما آزادی خودمون را به مبلغ خیلی کمی میفروشیم.
- ماجرا را تعریف کن، چه شد؟
امین: اول رفتم پیش قاضی، آدم خوبی بود. بار اول گفت بار مال
تو نیست. از اتاقش بیرونم کرد. به آقای (ع) که رابطمون بود گفتم قاضی به
من اینجور گفت. گفت باشه، برویم و هفته آینده دوباره دنبالت میآیم. من توی
یک فلافلی کارمیکردم. وضع زندگیمان خیلی بد بود. دلم برای مادرم
میسوزه، خونه نداریم و اجاره نشین هستیم. حاضر بودم برای درست شدن اوضاع
هر کاری انجام بدم. (ع} یک هفته دیگه دنبالم آمد و گفت میرویم تعزیرات
دوباره در اتاق قاضی خودت را صاحب بار معرفی کن. میگویی بار مال من است و
میروی زندان. بعد از یک ماه بیرونت میآورم. بعد از دو روز هم قول میدهم
شرایط رای بسته برایت فراهم کنم. بعد از یکماه آزادی.
از زندان هم که باهاش تماس گرفتم گفت دنبال کارهایت هستم و بزودی از زندان
آزادت میکنم. خلاصه برای بار دوم به دادگاه رفتم و در مقابل قاضی اعتراف
کردم که صاحب بار هستم و قاضی هم نامه زندانم را نوشت. وقتی به دفتر دادگاه
رفتم منشی قاضی به من گفت: بار مال تو است؟ گفتم: آره بار مال من است. گفت
ببین امین اگر بار مال تو نیست بگو مال من نیست. اگر رفتی زندان حداقل 15
سال زندان باید بکشی. آقای(ع) بهم گفته بود که اگر اونجا بهت گفتند حکمت
زندان طولانی است میخواهند بترساندت، نترس و بگو بار مال من است. گفتم:
بار مال خودم است. منشی دادگاه به من گفت: رفتی زندان بعد مادرت نیاید
اینجا التماس کند برای مرخصی، من مرخصی بهت نمیدهم. اگر بار مال تو نیست
بگو، نزار جوانیت در زندان تلف شود. آقای(ع) وقتی میخواست راضیم کند دست
روی قرآن گذاشت و گفت یکماهه بیرونت میآورم. مطمئن بودم به زودی بیرون
میآیم. هرچه منشی دادگاه گفت قبول نکردم. بهم گفت اگر رفتی زندان دیگر
رفتیها. گفتم اشکال ندارد. همان شد که گفت. رفتم زندان بعد از یکسال و هشت
ماه آزاد شدم. آنهم با زور زدنهای خودم. کسی که من را به این دام انداخت
رهایم کرد و رفت. حتی یکبار سراغم نیامد. انگار اصلا قرار نبوده دنبالم
بیاید. وقتی از زندان بیرون آمدم دیدم هیچی ازم باقی نمانده بود.
- به غیر از فلافلی کار دیگری نمیکردی، مهارتی چیزی بلد نبودی؟
امین: کار دریا میکردم. ولی عصبی شدهام. توی خانه نمیتوانند باهام حرف بزنند. از بس که عصبی هستم. تا حرفی میزنند فشارم میرود روی هزار و میخواهم بترکم. دیگر نمیتوانم دریا بروم. میترسم کسی حرفی بزند و عصبانی بشوم و درگیری درست شود. توی زندان یکنفر تنها اینقدر حبس بکشد خیلی سخت است. حتی در زندان هم سوال کنید همه مرا میشناسند. همیشه ساکت بودم. اهل دعوا نبودم. فقط یکبار همان اوایل که زندان رفته بودم دعوایم شد. خدا شاهده 13 نفر روی سرم ریخته بودند و کتکم میزدند. آخر سر ارشد بند خدا خیرش بدهد نجاتم داد و دوتا کشیده به من و طرفی که باهاش دعوایم شده بود زد و دعوا را فیصله داد. بعد از آن اتفاق هرگز با کسی درگیر نشدم. حالا که بیرون آمدهام و فکر میکنم، به خودم میگویم برای چی؟ چرا؟
- چطور توانستی خودت را از زندان نجات بدهی؟
امین: حکم که به دستم رسید، در زندان با هم بندیهایم مشورت کردم. گفتند این بار مال تو نیست. خودت رابدبخت نکن. با هم زندگی میکردیم. همانجا نامهای نوشتم و روی پرونده گذاشتم و فرستادم دیوان. زدم زیرش و گفتم بار مال من نیست. چون در حقم نامردی کردند. قرار بود من بار را گردن بگیرم و یکماهه خلاصم کنند ولی سراغم نیامدند.
- چه مدت زندان بودی و کی آزاد شدی؟
امین: نود و پنج، برج 7 رفتم داخل و نود و هفت برج 3 آزاد شدم. خداراشکر میکنم که توی زندان مواد نبود وگرنه معتاد میشدم. خیلی داغون بودم وهمش فکرمیکردم.خیلی فشار روم بود. به خدا ظهرهامیترسیدم بخوابم. وقتی میخوابیدم،میخواستم بمیرم. از فشار توی خواب میپریدم. یکبار یک شب مثل دیوانهها بیدار شدم. نمیدونستم کجا هستم. اصلا زنده هستم یا مردم. اینجا کجاست؟ ترسیده بودم. زندان بد بلایی سرم آورد. فراموشی و عصبی شدن از عوارض زندان است.
- حالا میخوای چکار کنی؟
امین: تنها آرزو دارم کسی که این معامله را با من کرد هم به زندان بیافتد و متوجه بشود که زندان یعنی چه. دلم نمیخواهد بلایی سر زن و بچهاش بیاید. آرزو دارم بلا بر سر خودش بیاید. وجدانم اجازه نمیدهد کسی رو نفرین کنم. ولی خیلی با من بد کرد. آدم سادهای مثل من را که مشکل داشتم را پیدا کرد و این کار را باهام انجام داد. نذاشت با هیچ کس مشورت کنم. میخواستم زنگ بزنم با کسی مشورت کنم میگفت نکن. دست روی قرآن گذاشت و قسم خورد که یکماهه بیرونم میآورد.
- چند پول گرفتی؟
امین: قرار بود 22 میلیون پول بگیرم. چه کسی بدش میآید برای یکماه تو زندان رفتن اینهمه پول بگیرد. ولی رفتن زندان همانا و بیرون رفتن همان. فراموشت میکنند. 22 میلیون پول را گرفتم ولی همش خرج زندانم شد. در زندان سیگاری شدم. زندان جای خیلی بدی است. هزار فکر و خیال برای آدم میآید.
- آقای(ع) کجایی بود؟
امین: فکر کنم از همین اطراف بوشهر بود. دقیقا نمیدانم. الان هیچ خبری ازش ندارم. نه ادرسی و نه تلفنی .هیچ ردی از خودش به ما نمیداد. همیشه اون سراغ من میآمد. این همه پول به من داد همش در زندان خرج شد. غذای زندان را نمیشود خورد. غذا بوی بد میداد. ببین عکسم را ببین مال قبل از ندان چه شکلی بودم؟
- ( عکسش را در موبال بهم نشان میدهد). در عکس خیلی سرحال تر و مرتب و منظم تر از الان است. از او میپرسم الان سرکار هستی؟ در جواب میگوید:
امین: نه، زندگیم نابود شد. یکسال و هشت ماه به زبان راحت است. اگر بخواهی این مدت را توی یک چهار دیواری بگذرونی خیلی سخت است. فقط از خدا میخواهم کسی که این بلا را سر من و کسانی مثل من آورده به زندان بیافتد. یک مادر پیری دارم که توی یک خرابه زندگی میکرد. من خودم خجالت میکشم. وقتی رفیقهایم میخواهند بیایند دنبالم آدرس جای دیگری را به آنها میدهم. خجالت میکشم دوستم را جلوی در خانه ببرم. گفتم این کار را بکنم تا بهدرد مادرم بخورم و کاری برایش انجام دهم. برعکس بدتر شد. بیچاره ترش کردم.من اگر خودم اقدام نکرده بودم هنوز تو زندان بودم . هرچه میگفتم برایم سند بزار بیام بیرون خودم خودم مشکلم را حل کنم قبول نمیکرد. خدا بهم کمک کرد و نجات پیدا کردم. خیلی درد دل دارم.
با امین قرار گذاشتم فردا به خانهشان بروم و با
برادرش،مادرش و بقیه اعضای خانوادهشان صحبت کنم. امین و برادرش و سه نفر
از دائیهایش همه گرفتار این داستان بودند و به زندان افتاده بودند.
....
پس از چند بار تماس و به تاخیر انداختن قرار بالاخره امین آدرس را داد. به سمت یکی از محلات جنوبی شهر بوشهر رفتم. خانهای کوچک و بدون رنگ و با وسایل معمولی و کهنه که حاصل سالها استفاده بودند با دری دولنگه و فلزی حیاطی محقر و پر از وسایل ماشین و موتورسیکلت در کوچهای نسبتا تنگ قرار داشت. اینجا محل زندگی این خانواده بود که ظاهرا با وجود تمام مشکلاتشان برای ادامه حیات و گرد هم آمدن تمام اعضاء آن زیر یک سقف اجاره شده بود.درب کوچک آلومینیومی به داخل حال هدایتم کرد. در بدو ورود ظرفهای پر از گوجه،کلم،کاهو،خیارشور را ردیف روی سکوی جلوی آشپزخانه دیدم. برای بد وقت مزاحم شدن عذرخواهی کردم و گفتم کاش ناهارتان را میخوردید و بعد صحبت میکردیم. مادر امین گفت اینها برای بساط فلافلی است. ما ناهار خوردیم. بفرمائید راحت باشید. نشستم و به پشتی تکیه دادم. برایم لیوانی آب خنک اورد و نشستند و با هم گفتگو کردیم:
مادر امین: با گرانی گوجه، پیاز و کاهو دیگر فلافلی هم سودی ندارد.من اینجا کارسازی میکنم و همسرم دکه فلافلی دارد. حداقل با این کار زندگی میگذرانیم. ما در یک خرابه زندگی میکردیم که خیلی افتضاح بود. وقتی باران میبارید آب روی سرمان میریخت ، موشهای بزرگی توی خونه میآمد که هر کدام به اندازه یک گربه بود. بعد از چندین سال زندگی در آن شرایط بهمنماه سال گذشته به این خانه آمدیم. کرایه این خانه هم آنقدر زیاد است که نمیدانم باید چکار کنم.
- یعنی الان هم اجاره نشین هستید؟
مادر امین: بله، اجاره نشین هستیم. ماهی ششصد هزار تومان اجاره این خانه را میدهم. توان پرداخت اجاره همین خانه را هم ندارم و به دنبال خانهای میگردم که اجارهاش کمتر باشد. اگر پیدا نکنم دوباره باید به همان خرابه نقل مکان کنم. دستمان خالی سات و پشتوانهای ندارم. همیشه آرزو داشتم توی همچنین خانهای بنشینم ولی حالا در پرداخت کرایهاش ماندهام. نمیدانم باید چکار کنم. یکی از پسرهایم 2 سال و سه ماه خوابید و پسر دیگرم هم یک سال و هشت ماه خوابید. توی زندان خرجشان بیشتر از خانه بودنشان بود. ما با یارانه زندگی میکنیم.
- چند فرزند دارید؟
مادر امین: چهار فرزند دارم، یک دختر و سه پسر. علاوه بر پولی که گرفتیم،کلی پول دیگر هم از این و آن قرض کردم و خرج زندانشان شد. پولهایی که قرض کردم برای خرج زندان بچههام هنوز روی دوشم است و طلبکارها بهم زنگ میزنن و نمیدانم از کجا تهیه کنم و پس بدهم. سهتا از برادرهایم هم به همین شکل گرفتار شدند. یکی از برادرهام دوسال و هشت ماه در زندان بود و یکماه پیش آزاد شد. یکی دیگر از برادرهایم هنوز داخل خوابیده و برادر سومیام هم حکم زندان برایش صادر شده به همراه 400 میلیون تومان جریمه.
همسر مادر امین: برادرش هیچ چیز ندارد. خانهای اجاره کرده با هشت میلیون تومان پول پیش و ماهی 400 هزار تومان کرایه که توان پرداخت همان اجاره 400 تومان را هم ندارد. حالا تصور کنید چطور ممکن است 400 میلیون تومان جریمه را بتواند پرداخت کند. فقط به عنوان جاشو یک دریایی میرفت که وضع دریا هم خراب است. شاید ماهی ششصدهزا تومان هم درآمد ندارد.
- برای جاشویی دریا میرفت یا اینکه خودش قایق صیادی دارد؟
همسر مادر امین: بله به عنوان جاشو دریا میرفت ولی وضعیت صید
خوب نیست و درآمدشان خیلی کم است. ماهی یکبار دریا میروند که بابت آن هم
خیلی بهشان بدهند یک میلیون است. با شرایط فعلی همین هم مقدور نیست و اکثرا
بیکار هستند. دائی امین سه تا بچه کوچک دارد، فکر کنید با زن و بچه و خانه
اجارهای چطور میتوان با این دستمزد زندگی کرد. اصلا نمیرساند که یک
شلوار برای بچههایش بخرد. نه اینکه فقط او نمیرساند من خودم هم همین
وضعیت را دارم. شب عید حتی نتوانستم یک پیراهن برای زن و بچهام بخرم. ولی
اون بدبخت خیلی وضعش بدتر از ماست. 400 میلیون جریمه نقدی شده است. در
پرونده مورد نظر همه را تبرئه کردهاند این بنده خدا را به پرداخت این مبلغ
محکوم کردهاند.
خوب در حال حاضر صاحب اصلی کالا چه می گوید؟
همسر مادر امین: صاحببار میگوید به من هیچ ربطی ندارد، خودت آمدی اینجا تعهد دادی که صاحب بار هستی. حتی قاضی در پرونده متهمان ردیفهای دیگر را تبرئه کرده ولی این بنده خدا که واقعا صاحب بار نیست را به پرداخت جریمه نقدی و زندان محکوم کرده است.
- تکلیف اصل بار چه میشود؟
همسر مادر امین: اصل بار مصادره میشود. خیلی کم پیش میآید که بتوان با ارائه اسناد قانونی بخشی از آن را آزاد کرد.
- خود شما هم تابحال برای اینکه بار خواب شوید اقدام نکردید؟
همسر مادر امین: من یکبار رفتم ماهشهر باری را گردن بگیرم که خدا کمک کرد و نشد. خیلی بدهکار بودم. من قبلا کامیون داشتم. کامیونم لیزینگی بود و قسطی خریده بودم. وضعیتم مثل الان نبود که اینقدر محتاج باشم. در آن مقطع کمی دستم به دهانم میرسید. ولی خیلی به خاطر شرایط خرید ماشین بده کار شده بودم. بعد از چند مدت چون مدارکم کامل نبود و امکان این را نداشتم خودم روی ماشین کارکنم با توجه به اینکه گواهینامه پایه یک نداشتم، قسطهایم عقب افتاد و مشکلات مالی شدید پیدا کردم. مجبور به فروختن ماشین شدم. ولی خیلی متضرر شدم و برای اینکه آبرویم جلوی ضامنهای بانکیم نرود باید کاری میکردم. آقایی به اسم (ع) با برادر امین صحبت میکرد و داشت راضیش میکرد که بارخواب شود من در جریانش بودم. بعد از مدتی به من گفت یک بار با شرایط خیلی خوب پیدا کردم که دقیقا مشکل شما را حل میکند. مرا به یک نفر معرفی کرد که از زیدان و سردشت در خوزستان بود. همان شب به حساب من پول زد. ماشین گرفتم و رفتم زیدان. قرار گذاشتیم و همدیگر را دیدیم. فردای آنشب قرار بود من را به دادگاه بندر امام ببرند و به عنوان صاحب بار تحویل بدهند. وقتی که رفتیم توی دفتر قاضی حقیقتش ترسیدم. نتوانستم بروم زندان. حقیقتش من از زندان میترسم. از طرفی گیر بودم. هم مقداری پول به حسابم وارز کرده بودند. و هم برایم لباس خریده بودند.
- به چه منظور لباس برایت خریده بودند؟
همسر مادر امین: آدم رو شیک وپیک میکنند تا قاضی را دور بزنند. تا قاضی شک نکند کسی که میخواهد مسئولیت بار را بر عهده بگیرد دروغ میگوید. نه میتوانستم بگویم میترسم و نمیتوانم قبول کنم و از طرفی هم نه میتوانستم بروم قبول بکنم. خلاصه رفتم پیش قاضی طوری برخورد کردم که قسر در بروم. قاضی از من پرسید چنتا حساب داری گفتم من حساب بانکی ندارم. قاضی گفت یعنی تو یک شماره حساب نداری ؟ من کارت داشتم ولی گفتم حساب بانکی ندارم. گفت چطور کار میکنی؟ گفتم نقدی. چند سوال دیگه هم پرسید. وقتی متوجه شد اینکاره نیستم گفت برو، کسی که حساب بانکی ندارد چطور توانسته 600 میلیون تومان بار خریده و از گمرک وارد کند. خدا خواست که زندان نروم. باز هم پیشنهاد دادند بروم تهران ولی نرفتم.
برعکس دائی بزرگ امین توی اهواز با اصرار روی یک بار خوابید. هرچه قاضی گفت این بار مال تو نیست اما به صاحب بار بودن اعتراف کرد و رفت زندان. قاضی بهش گفت من میدانم کسی که تو را اغفال کرده، خودش و هفت برادرش در این کار هستند و به یک مافیا در خوزستان تبدیل شدهاند. قاضی گفت این بار را در منزلش گرفتهایم خودش را دیدهایم و با وی صحبت کردهایم الان تو میگوئی بار مال من است در اصل داری آن آقا را نجات میدهی و خودت بدبخت میشوی، یک میلیارد ارزش بار است. حتی میدانیم این بار از کجا بار شده است. قبلا هم سابقه داشته که راننده اعتراف کرده که بار همین آقا مال خودش است و به جایش به زندان رفته است. قاضی گفت اگر شما قبول نکنید ما او را گیر میاندازیم و به سزای عملش میرسانیم. ولی دائی امین گفت بار مال خودم من است. قاضی گفت من میدانم بار مال تونیست بگو کجا خریدی؟ گفت بوشهر. گفت چطور خریدی؟ در جواب قاضی گفت بصورت نقد. قاضی گفت نقدی چقدر پول داشتی ؟ در جواب گفت نود میلیون تومان. قاضی از جزئیات پرداخت سوال کرد در جواب گفت که 90 میلیون تومان اسکناس هزارتومانی بوده است. قاضی به کمد پشت سرش اشاره کرد و گفت نود میلیون اگر اسکناس هزارتومانی باشد این کمد را پر میکند. تو چطور این مقدار پول را به طرف دادی ؟ گفت بردم دادم. قاضی میدانست که صاحب کالا نیست ولی خودش اصرار داشت که برود داخل زندان.
دائیهای امین هرسه گرفتار مواد مخدر هستند. نه ظاهر درست و درمانی دارند و نه سواد درست و حسابی. حتی حرف زدن هم بلد نیستند. حالا تصور کنید قاضی نمیتواند تشخیص دهد که واقعا این صاحب کالا هست یا نیست. یا اینکه در زندان خیلی از افرادی هستند که راننده کامیونی هستند که از گمرک کانتینر را بار کرده است. رانندههایی هستند که چند سال است در زندان خوابیدهاند. یعنی قاضی نمیداند که راننده مثلا 500 میلیون سرامیک برای چی خریده است؟ اصلا شغل این فرد رانندگی است، سرامیک ویا لوازم بهداشتی و یا هر کالای دیگری برای چه میخواسته که رفته به این مقدار خریده است. این که تاجر نبوده است. بار هم که از طریق گمرک وارد شده و قانونی ترخیص شده و راننده فقط برای حمل آن اقدام کرده است. چرا یقه کسی که تخلف را کرده نمیگیرند. یقه ترخیصکار و یا صاحب اصلی بار را نمیگیرند. این بندههای خدا به خاطر مشکلات مالی و گرفتاریهایی که دارند در دام افرادی مثل(ع) میافتند و به طمع پولی که گره زندگیشان را باز کند خودشان را در زندان میاندازند و خودخواسته مسئولیت باری که توسط مامور مبارزه با قاچاق کشف شده را به گردن میگیرند.
- حالا من سئوالی دارم، واقعا تنها انگیزه کسانی که حاضرند خود را به جای کس دیگری به دست قانون بسپارند فقط مسائل و مشکلات مالی است؟
همسر مادر امین: اینها را که من اطراف خودم میبینم، مثل امین،برادرش و هرسه دائیهایش و حتی خودم ما مسئله اصلیمان مشکلات مالی است. طوری صحبت میکنند که آدم را جذب میکنند. یعنی یک بازاریاب به تمام معنا. من خودم استاد شده بودم از بس با اینها پلکیده بودم. سر غروب تو در خونه ما ایستاد و دست روی قرآن گذاشت که یکماهه آزادش میکنم. شما بودید باور نمیکردید. ما همه به قرآن اعتقاد داریم و قرآن را میپرستیم. همزمان با اذان مغرب دست رو قرآن گذاشت که به این قرآن قسم که یکماه نهایتا تا دوماه امین را آزاد میکنیم. فردا صبح پول را اول میگیرید و امشب هم خودم پیش رئیس زندان نشستم و چای میخورم و در مورد امین باهاش حرف میزنم. و گفت علاوه بر مبلغ قرارمون هم باز برای هزینههای دیگر به شما پول پرداخت میکنیم. پول پیش خونه کمکتان میکنیم. چون وضع زندگی ما را میدید و خبر داشت هی بازار گرمی میکرد. بعدها فهمیدیم که این آقای(ع) که برای تجار و بازرگانان بازاریابی میکند اگر 50 تومان میگیرد نصفش را خودش برمیدارد و نیم دیگرش را به بارخوس میدهد.
- یعنی زندانش را شما میرفتید و سودش را دلال بارخوابها میبرد و در اصل با آنها شریک است.
همسر مادر امین: اصل سود را همین آقای (ع) که دلال و رابط بود میبرد. دقیقا با امین همین کار را کرد. من الان دکه فلافلی دارم و هرچه میدوم به هیچ جا نمیرسم. حالا یک وقت یکی پیدا میشود که برای دو تا سه ماه 50 میلیون به شما میدهد، قبول نمیکنی؟ معلوم است که قبول میکنی. اول اینکه قشر ما تا بحال در زندگیمان بیش از 5 میلیون توی حسابهایمان ندیدهایم که آنهم برای ودیعه خانه یا همچنین چیزی بوده یا وام گرفتیم و خرج چیزی مثل ماشین کردهایم که ماحصلش ضرر شده است. حالا کسی میگوید 50 میلیون پول میدهد. هیچ زحمتی ندارد. بیل هم نمیخواهد بزنی. فقط سه ماه میروی زندان میخوری و میخوابی. سه وعده غذا و جای خوابم را میدهند. حالا سه ماه باشد. من که نمیخواهم جایی بروم سر کار اداری که ترس از سوء پیشینه داشته باشم. این 50 میلیون را میتوانم بزنم به زخم زندگیم. میتوانم بدهم پول پیش خانه که بچههایم در آن زندگی کنند. میتوانم مغازهای رهن کنم و در آن کار کنم. خلاصه جوری صحبت میکنند که احساس میکنی مشکلت را حل میکنند. در صورتی که من هر کس را دیدم رفته داخل حداقل از یکسال به بالا در زندان خوابیده است.
- اگر یک نفر این مشکل برایش پیش بیاید میگویم اغفال شده ولی وقتی در یک خانواده 5 نفر بارخواب باشند و یک همچنین کاری کرده باشند این شبهه پیش میآید که حتما این کاری است که بصورت باندی و حساب شده انجام میشود. حتما با رابط و یا بازرگانی ارتباطی دارید.
همسر مادر امین: فاصله زندان رفتن و قبول کردن همه این چند نفر در این خانواده خیلی کم بود. شاید به فاصله یکماه یا 20 روز از همدیگر قبول میکردند این کار را بکنند. هیچ کدام نتیجه کار نفر قبلی را ندیده بود که آخرش چه به سرش میآید. سر زمان مقرر آزاد میشود یا نه. به همین خاطر به فاصله کم فقط با نشان دادن به قول معروف در باغ سبز در دام افتادند. حتی خود من یکبار به همسرم گفتم. پسر اولش در زندان بود و طرف داشت برای امین هم دام پهن میکرد. پول میزد به حساب امین. پول دستی میداد. من گفتم بگذارید تکلیف اولی روشن شود بعد بعدی را بفرستید داخل زندان. اما طرف اینقدر قشنگ صحبت میکرد که همه خامش شده بودیم. حتی گاهی با خودم میگفتم کاش اگر بحث سه ماه است خودم میرفتم داخل زندان. این همه پول برای سه ماه خیلی خوب است.
مادر امین: برج 5 برادرم رفت زندان، برج 6 پسر بزرگم رفت و برج 7 امین رفت زندان. یعنی فاصله خیلی کمی بین زندان رفتن هرکدام بود. آقای(ع) میآمد منزل ما و اینقدر بازار گرمی میکرد و صحبت میکرد و حرف میزد که آدم قبول میکرد. وقتی وضع زندگیمان را میدید بیشتر سوء استفاده میکرد. بعد که بچهها به زندان افتادند رفت که رفت که رفت.
همسر مادر امین: حتی اسمش هم آقای (ع) نبوده و اسم الکی به ما گفته است.
- حالا اگر ببینیدش هم فایدهای ندارد، قطعا اگر مدعیاش شوید منتی هم بر سرتان میگذارد که من میخواستم مشکلتان را حل کنم.
مادر امین: بله دقیقا همینطور است.
- اگر دوباره به شما پیشنهاد بدهند حاضرید بپذیرید و بچهها را راضی کنید قبول کنند بارخوس(بارخواب) شوند؟
مادر امین: نه.
- اگر مبلغ بیشتری بدهد چه؟
همسر مادر امین: نه، حکمها بالا رفته است. قانون دیگر مثل قبل نیست و در این زمینه کوتاه نمیآید.
خوب نگاهشان میکنم. دوباره سئوالم را به شکل دیگری تکرار میکنم. اگر مثلا به میزان نصف حکم دادگاه پول بدهند چی، 200 میلیون بدهند باز هم قبول نمیکنید؟ مبهوت نگاهم میکنند. به فکر فرو میروند. همسر مادر امین لبخند لنگی میزند و میگوید:
همسر مادر امین: حقیقتش من میترسم ولی کسانی هستند که قبول کنند.
مادر امین: بچههایم اینقدر زجر کشیدهاند که فکر نمیکنم قبول کنند. اگر الان به من بگویند حتی یک میلیارد هم میدهیم بگذار بچهات برود و بار خوس شود من قبول نمیکنم.
همسر مادر امین: شما دست بالا گرفتید، کسانی را میشناسم که با خیلی کمتر از این مبلغ هم قبول میکنند.
- منظورم از این سوال این بود که 25 میلیونی که امین دریافت کرده، حتی اگر در زندان هزینه نمیکرد و برایش باقی میماند، چیزی حدود ماهی یک میلیون تومان درآمد میشد. واقعا یک جوان در سن و سال امین با تن و بدن سالم امکان این را ندارد که ماهی یک میلیون تومان درآمد از راهی دیگر کسب کند تا نرود زندان؟ قصد سرزنش ندارم و این موضع فقط برایم یک علامت سوال بزرگ است. به نظرم خود ما هم اجازه میدهیم به دیگران از ما سوء استفاده کند و انگار دوست دارم نقش قربانیها را بازی کنیم. اگر ما شرایط کسی مثل آقای(ع) را قبول نکنیم هیچ وقت نمیتواند افرادی را در دام بیاندازد و سوء استفاده کنند.
همسر مادر امین: برخی هستند که از امین هم کم سن و سالتر هستند و درآمد دارند و کار میکنند. ولی امین مشکلاتی دارد که امکان کسب درآمد ندارد. امکان کار کردن ندارد و هیچ وقت نتوانسته منظم و مدت زیادی جایی بماند کار کند. بعضیها نمیتوانند کارگری کنند.
- معمولا بارها چه چیزهایی بود. فرقی هم داشت که چه باری باشد؟
مادر امین: قبلا فرقی نداشت ولی ظاهرا این روزها فرق دارد. چون حکمها فرق کرده و ارزشها بالا رفته و بر اساس ارزشها هم شرایط عوض شده است. کفش،پوشاک،لامپ و امدیاف...بارهای مورد نظر بود. بیشترین بارخوس توی بوشهر هست. حتی از شیراز و اهواز هم میآیند بوشهر دنبال بارخوس میگردند برای بارهایی توسط تعزیرات توقیف شده است.
کاش میشد به یک طریقی اطلاع رسانی کنیم این موضوع را که بچههای مردم مثل بچههای من بدبخت نشوند.
بعد از نوشیدن یک استکان چای از آنها برای همکاری و پذیرائیشان تشکر میکنم و خداحافظی میکنم. در راه به این فکر میکنم چطور میتوانم برای دائی امین که هنوز گرفتار است و حکم جریمه 400 میلیونی برایش صادر شده کاری کنم. واقعا چطور میشود ثابت کرد که اینها «بارخوس» هستند نه صاحب اصلی کالا. اینها قربانی فقرشان و طمع و ناجوانمردی نظام سرمایهداری هستند. به این فکر میکنم که چگونه میشود به رانندههایی که قربانی خلا قانونی و سوء استفاده افرادی طمعکار شدهاند کاری کرد. زالوهایی که با هدف انباشت سرمایه برای دیگران دام پهن کردهاند. به زن و بچههایی فکر میکنم که همسر و پدرشان در زندان فقر و نداری هستند. به نوجوانانی فکر میکنم که هنوز به سن قانونی نرسیده بارخوس شدهاند.
منبع: پیام عسلویه