پنجشنبه ها با شهدا؛
با کربلائیان؛ روایتی از سردار بی سر
من شرم می کنم در روز قیامت در پیشگاه اربابم امام حسین (ع) سر در بدن داشته باشم؛ او به آرزوی خود می رسد و در عملیات فتح المبین در شوش با اصابت خمپاره ای ...
به گزارش شیرازه، من شرم میکنم در روز قیامت در پیشگاه اربابم امام حسین(ع) سر در بدن داشته باشم؛ او به آرزوی خود میرسد و در عملیات فتحالمبین در شوش با اصابت خمپارهای به سر او سرش از بدنش جدا میشود و به شهادت میرسد.
از دوستان نشانی محله گمشدهای را میگیرم که بارها خاطرات زخمی مردی صبور را در کوچه پسکوچههای آن مرور کردهام. بچههای دیروز محلۀ کوشک قوام او را نشناسند امّا قامت استوار و چهارشانه او را بارها در قنوتهای طولانی مسجد المهدی(عج) دیدهاند.
او آنقدر گمنام است که حتی بچههای آسمان نیز آنگونه که باید و شاید او را نمیشناسند امّا نه آنقدر بینامونشان که با شنیدن نام مسجد المهدی (عج) به یاد شیرعلی سلطانی نیفتند.
مگر از دوستان نشانی محله گمشدهای را میگیرم که بارها خاطرات زخمی مردی صبور را در کوچه پسکوچههای آن مرور کردهام. چند پاییز از هجرت آسمانی او گذشته است، هنوز شبیخونهای شیرعلی از درودیوار محله به گوش میرسد. هنوز سوز آوازهای جانگداز او را ستارههای مغموم شب، شعله، شروع میپراکنند. هنوز از گلدستههای اذان، بوی فصیح توسل جاری است؛ هنوز میشود او را از درودیوار مغموم مسجد المهدی(عج) شنید.
پا که در آستان مسجد میگذاری، شمیم عطر شهادت، تو را سرمست میکند. در ناگزیر رفتن و ماندن، حسی نجیب، تو را به سمت کتابخانۀ مسجد میکشاند. در عطر تغزل و باروت گم میشوی و چشمهایت به مقبرهای کوچک میافتد که مردی بزرگ با تنی بیسر در آغوش شهادت آرمیده است. آخرین واگویههای خود را که بر سنگی کبود نقش بسته است مرور میکنی؛ «آرامگاه ابدی شهید شیرعلی سلطانی، فرزند امیر، متولد 1327 که در تاریخ دوم فروردینماه 1361 در منطقۀ شوش و در جریان عملیات فتحالمبین به درجه رفیع شهادت نائل آمد».
دنبال آشنایی میگردی تا از شیرعلی برایت بگوید امّا انگار مثل همیشه تنها آشنای تو اوراق پراکندۀ خلاصه خوبیهاست که در عطر تغزل و باروت گم میشوی و چشمهایت به مقبرهای کوچک میافتد که مردی بزرگ با تنی بیسر در آغوش شهادت آرمیده است کوتاه و فشرده، شهید را به تفسیر نشسته است.
زندگینامه شهید شیرغلی سلطانی
شهید سلطانی در محلۀ کوشک قوام در خانوادهای متدین و مذهبی دیده به جهان گشود. وی تحصیلات خود را تا سال ششم ابتدایی ادامه داد امّا برحسب علاقه به تحصیل در حوزههای علمیه روی آورد و مقاطعی از تحصیل را با موفقیت پشت سر گذاشت.
این شهید بزرگوار در ایام شکوهمند انقلاب اسلامی و همزمان با اوجگیری مبارزات امت اسلامی علیه حکومت ستمشاهی در بسیاری از فعالیتهای سیاسی و انقلابی شرکت کرد و در این مسیر بارها از سوی مقامات امنیتی رژیم مورد بازخواست قرار گرفت امّا این شیر مرد عرصۀ قیام، استوارتر از آن بود که با یاوههای مشتی خودفروخته از ادامۀ حرکت بازماند. وی پس از پیروزی انقلاب به جرگۀ سبز پوشان سپاه پیوست و چندین بار در جبهه حضور یافت.
از دوستان نشانی محله گمشدهای را میگیرم که بارها خاطرات زخمی مردی صبور را در کوچه پسکوچههای آن مرور کردهام. بچههای دیروز محلۀ کوشک قوام او را نشناسند امّا قامت استوار و چهارشانه او را بارها در قنوتهای طولانی مسجد المهدی(عج) دیدهاند.
او آنقدر گمنام است که حتی بچههای آسمان نیز آنگونه که باید و شاید او را نمیشناسند امّا نه آنقدر بینامونشان که با شنیدن نام مسجد المهدی (عج) به یاد شیرعلی سلطانی نیفتند.
مگر از دوستان نشانی محله گمشدهای را میگیرم که بارها خاطرات زخمی مردی صبور را در کوچه پسکوچههای آن مرور کردهام. چند پاییز از هجرت آسمانی او گذشته است، هنوز شبیخونهای شیرعلی از درودیوار محله به گوش میرسد. هنوز سوز آوازهای جانگداز او را ستارههای مغموم شب، شعله، شروع میپراکنند. هنوز از گلدستههای اذان، بوی فصیح توسل جاری است؛ هنوز میشود او را از درودیوار مغموم مسجد المهدی(عج) شنید.
دنبال آشنایی میگردی تا از شیرعلی برایت بگوید امّا انگار مثل همیشه تنها آشنای تو اوراق پراکندۀ خلاصه خوبیهاست که در عطر تغزل و باروت گم میشوی و چشمهایت به مقبرهای کوچک میافتد که مردی بزرگ با تنی بیسر در آغوش شهادت آرمیده است کوتاه و فشرده، شهید را به تفسیر نشسته است.
شهید سلطانی در محلۀ کوشک قوام در خانوادهای متدین و مذهبی دیده به جهان گشود. وی تحصیلات خود را تا سال ششم ابتدایی ادامه داد امّا برحسب علاقه به تحصیل در حوزههای علمیه روی آورد و مقاطعی از تحصیل را با موفقیت پشت سر گذاشت.
این شهید بزرگوار در ایام شکوهمند انقلاب اسلامی و همزمان با اوجگیری مبارزات امت اسلامی علیه حکومت ستمشاهی در بسیاری از فعالیتهای سیاسی و انقلابی شرکت کرد و در این مسیر بارها از سوی مقامات امنیتی رژیم مورد بازخواست قرار گرفت امّا این شیر مرد عرصۀ قیام، استوارتر از آن بود که با یاوههای مشتی خودفروخته از ادامۀ حرکت بازماند. وی پس از پیروزی انقلاب به جرگۀ سبز پوشان سپاه پیوست و چندین بار در جبهه حضور یافت.
شهید سلطانی از ایام جوانی دل سرودههای خود را که از زلال روحی آرام و ملکوتی سرچشمه میگرفت با صدای دلنشین و خوش آوای خویش درهمآمیخته و مجالس و محافل مختلف مذهبی و شامگاهان مغموم جبهه را با طنین کلام دنبال آشنایی میگردی تا از شیرعلی برایت بگوید امّا انگار مثل همیشه تنها آشنای تو اوراق پراکندۀ خلاصه خوبیهاست که کوتاه و فشرده، شهید را به تفسیر نشسته است آسمانی خود شور و حالی خاص میبخشید.
هنوز آوازهای زخمی او از گوشه گوشۀ جبهههای جنوب به گوش میرسد. آن اسوه تقوا و ایمان در قبر کوچکی که در کتابخانه مسجد المهدی (عج) برای خویش حفر کرده بود، شبان تیره دنیا را با عطر نافلههای خویش را درآمیخت و آنگاه که با تنی بیسر به دیدار دوست شتافت؛ زمین و زمان را شرمندۀ این کلام آتشین خود نمود که: «من شرم دارم که در محضر آقایم اباعبدالله (ع) سر داشته باشم.»
روح ملکوتی او سرانجام در آستانۀ بهار 1361 در آسمان بیکران شوش به پرواز درآمد و در جوار قدسیان عالم ملکوت آرام گرفت.
ابیاتی چند از سرودههای شهید را تقدیم میداریم:
کیست مهدی بزم ایمان را سراج
کیست مهدی سوق ایمان را رواج
کیست مهدی درد دلها را طبیب
کیست مهدی زخم جانها را علاج
یوسف خورشید رویی کز جمال
دمبهدم میگیرد از خورشید باج
آن طبیبی کاو نگردد تا عـیان
درد گـمراهـی نمییابد عـلاج
در کف او از شجاعت هست تیغ
بـر سردار از عـلامت هست تاج
حق درخشان است همچون آفتاب
احـتیاجی نـیست بـهر احـتیاج
شهید حاج شیرعلی سلطانی
اي همهی كساني كه مرا دوست میدارید، از شما تقاضا دارم هنگامیکه خبر شهادت من به شما رسيد، ناراحت نشويد و مبادا خدایناکرده از جمهوري اسلامي انتقاد بگيريد كه همهی جوانهای مردم را به كشتن داد. نه، ما ذليل بوديم خدا ما را به واسطه اين انقلاب عزيز كرد...
«ذاکر اهلبیت(ع)» در سال ۱۳۲۷ هجری شمسی در خانوادهای متدین در محله کوشک قوامی شیراز دیده به جهان گشود. شهید سلطانی تحصیلات خود را از همان مکتبخانه شروع کرد سپس تا کلاس ششم ابتدایی درس را ادامه داد. به علت شور علاقه بسیاری که به معارف اسلامی داشت در یکی از مدارس حوزه علمیه به تحصیل علوم دینی پرداخت.
پس از پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۹ به خاطر علاقهاش به سپاه به عضویت این نهاد مردمی درآمد شهید سلطانی در سپاه بهعنوان الگوی بارز تقوا و اخلاص و صفا و صمیمیت شناخته شد خصوصاً خضوع و افتادگی او بسیار چشمگیر بود بهنحویکه پاسداران و بسیجیان او را بهعنوان یک معلم اخلاقمی مینگریستند.
شهید سلطانی از مدتها قبل خودش را برای شهادت آماده کرده بود شاهد ما بر این مدعا مقبرهای است که از قبل در گوشهای از کتابخانه مسجد المهدی (که خود بنیانگذار همین مسجد بود) آماده ساخته بود. و شبها را در آن به راز و نیاز و دعا با معبودش میپرداخت.
مقبرهای که درست به اندازه تن بیسرش حفر شده بود گویی که شهید از قبل میدانسته که پیکرش را بدون سر دفن خواهند نمود بالاخره در عملیات فتحالمبین به درجه رفیع شهادت رسید. پیکر بیسر شهید سلطانی در روز 12 فروردین 1361 در کتابخانه مسجد المهدی(عج) واقعه در کوشک قوامی در مکانی که خود شهید آماده کرده بود به خاک سپردند.
وصیتنامه
از شما میخواهم به جاي اين فکرها مشتتان را گره كرده و از ولايت فقيه كه همان اسلام راستين است و از اين انقلاب و از اهل بيت عصمت و طهارت سلامالله عليهم اجمعين و از خميني كبير اين پير پارسا دفاع نماييد تا خدا شما را در دوعالم ياري كند
1. «...اي همهی كساني كه مرا دوست میدارید، از شما تقاضا دارم هنگامیکه خبر شهادت من به شما رسيد، ناراحت نشويد و مبادا خدایناکرده از جمهوري اسلامي انتقاد بگيريد كه همهی جوانهای مردم را به كشتن داد. نه، ما ذليل بوديم خدا ما را به واسطه اين انقلاب عزيز كرد...
اي هزاران بار جان ناقابل من فداي اسلام عزيز باد، مبادا اشكال بگيريد كه اگر بالاي سر فرزندانش میماند بهتر بود، نه به خدا اين حرفها غلط محض است. من، زن و فرزندم را به خدا میسپارم كه خدا بهترين يار و بهترين مددکار است و از ساحت مقدسش میخواهیم كه آنها را به راه راست هدايت كند. آمين يا ربالعالمین.»
و از شما میخواهم به جاي اين فکرها مشتتان را گره كرده و از ولايت فقيه كه همان اسلام راستين است و از اين انقلاب و از اهل بيت عصمت و طهارت سلامالله عليهم اجمعين و از خميني كبير اين پير پارسا دفاع نماييد تا خدا شما را در دوعالم ياري كند....»
۲. ای همه انسانهایی که در پی سعادت ابدی هستید اگر میخواهید از چنگال گرگهای درنده و سلطهگر نجات پیدا کنید همگی روی به اسلام این آئین نجاتبخش روی آورید که فقط اسلام است که با آن میتوان بشریت را از همه بدبختیها نجات بخشد به امید آن روز که بشریت آگاه گردد و اسلام عزیز روی آورد.
نظرات بینندگان