پدرشهید و راهیان نور مرا متحول کرد/ این خودم را بیشتر دوست دارم
به گزارش شیرازه، دختر 19ساله ای که خودش را با اسم مستعار زهرا معرفی می کند، بیش از دوسال است که حجاب برتر را انتخاب کرده و به قول خودش این شخصیت خودش را بیشتر از زهرای قبل می پسندد. زهرا در گفتگو با خبرنگار شیرازه، ضمن ابراز علاقه به کار خبری و فعالیت های فرهنگی میگوید: تازه کنکور داده ام و منتظر نتیجه ام اما به قطع من از مهرماه، وارد دانشگاه خواهم شد.
وی در معرفی خود می گوید: من اگرچه فرد بی اعتقادی نبودم، اما اعتقادی به چادر و حجاب نداشتم و در خانواده ای معمولی بزرگ شدم، اگرچه مادرم چادری بود.
زهرا خود را یک دختر خیلی معمولی با فعالیت اجتماعی بسیار کم میداند که پس از تغییر و تحولاتی که برایش اتفاق افتاد، زندگی اش رنگ و بویی دیگر گرفت و امروز، سرشار از انرژی مثبت می داند که فعالیت های فرهنگی زیادی را در برنامه های خود دارد.
این جوان فعال و پرشور، تغییرات روحی خود را از زمان تشییع شهدای گمنام در شهرک میانرود شیراز احساس کرده و ماجرا را اینگونه تشریح می کند: در مراسم تشییع دو شهید گمنام در حدود دو سال قبل به اصرار دوستم شرکت کردم. وقتی برای وداع آخر، تابوت شهید را میان جمعیت گذاشتند، پیرمردی توجهم را جلب کرد که با تابوت حرف می زد و اشک می ریخت. خیلی پیر بود و عکس کوچکی در دست داشت. گریه اش خیلی مظلومانه بود و این صحنه دلم را به درد آورد. برایم جالب شد که چه از خدا می خواهد که اینگونه با این شهید درد دل می کند؟ نزدیک تر رفتم تا بشنوم چه زمزمه می کند. پیش خود فکر می کردم که شاید دختر و پسر جوانی دارد و برای کار یا ازدواج آنها دعا می کند. جلوتر رفتم. دیدم داشت با آن شهید گمنام چنین درد دل می کرد:
"چشم انتظارش هستم. مادرش هنوز شب ها در را باز می گذارد که شاید بیاید. تا دیر نشده بهش بگید که برگردد. تا چشمهایم را برای همیشه نبسته بگویید بیاید."
زهرا در ادامه ضمن بیان اینکه حرفهای پیرمرد دلم را لرزاند افزود: شنیده اید می گویند" گاهی یک تلنگر کافی که شخصی به خودش بیاید و راهش را پیدا کند؟" برای من این تلنگری بود که به فکر فرو روم و این مسئله تا مدتها فکرم را مشغول کرده بود؛ تا اینکه شرایطی ایجاد شد که به اصرار دوستانم، به سفر راهیان نور رفتم.
وی ادامه داد: در راهیان نور، برایم جالب بود که چگونه دختران و پسران جوان به عنوان خادم الشهدا، تمام دلبستگی های دنیای زیبای شهرها را رها کرده و در بیابانهای پر از خاک و بدون حتی آنتن دهی خوب، با یک عشق و علاقه خاص و نیروی فراوان که اخلاص از کارشان هویدا بود، فعالیت می کنند. این صحنه ها، مرا به فکر بیشتر در این زمینه فرو برد. نه فقط من، که دختران و پسران امثال من برایشان قابل هضم نیست این فعالیت ها. چه می شود که جوان 19، 20 ساله در اوج جوانی، لذت های دنیوی را رها می کند و به بر بیابان می رود، و به اصطلاح، "خاک آنجا را می پرستد"؟ من این ها را با چشم دیدم و کمی از این لذت را در اعمال آنها حس کردم.
زهرا با بیان اینکه این تغییر نه فقط در من، که در خانواده ام رخنه کرد و خواهر کوچکم هم بعد از من چادری شد اظهار داشت: همیشه برایم سوال بوده که پدر و مادر شهدا چرا بعد از بیش از 30سال، هنوز منتظرند حداقل نیم پلاک سوخته ای، پاره لباس یا حتی یک تیکه از استخوانهای فرزندشان را ببینند؟ چه فرقی می کند که بعد از این همه سال چیزی از او ببینند؟ می گفتم طرف مرده؛ حالا چه فرقی می کند خبری بیاید یا نه؟
در آن مراسم شهید گمنام و با دیدن آن پیرمرد، انگار جواب سولاتم را فهمیدم. معنی انتظار را در نگاه گریان و زمزمه های آن پیرمرد درک کردم.
وی ادامه داد: دیده اید بعضی مواقع نشانه هایی از عالم غیب برایت می رسد؟ در شلمچه و اروند، انگار شهدا برایم این نشانه ها را ارسال می کردند. عجیب بود و من تازه داشتم این مسائل را درک و لمس می کردم. همه این شرایط، زمینه متحول شدن را برایم فراهم کرد. در برگشت از راهیان نور، دیگر من عوض شده بودم. من خودم را اینگونه بیشتر دوست دارم.
زهرا به فعالیت های فرهنگی خود در محله و حوزه بسیج حضرت زینب(س) شیراز اشاره کرد و ضمن ابراز علاقه به فعالیت خبرنگاری گفت: به لطف خدا در دوسال گذشته من و خواهرم برخلاف قبل، به فعالیت های فرهنگی در زمینه های مختلف در بسیج مشغولیم.
وی در پایان از خدا خواست که همه دختران و جوانان عزیز ایرانمان به این راه هدایت شوند و بمانند و به خاکی نزنند؛ این خاکی نرفتن خیلی مهم است.