نقش استان فارس در دوران دفاع مقدس؛
روایتی از رشادت لشکرهای ۱۹ فجر و ۳۳ المهدی
رزمندگان لشکرهای ۱۹ فجر و ۳۳ المهدی رشادتهای فراوانی در دوران دفاع مقدس داشتند و در بسیاری از عملیاتهای دفاع مقدس به خوبی ایفای نقش کردند.
در تاریخ هر سرزمینی روزهایی است که درخشانتر از دیگر روزهاست؛ این روزها برای همیشه در حافظه تاریخی مردمان آن سرزمین ثبت و گرامی داشته میشود.
در تاریخ ما نیز هفته دفاع مقدس روزهایی است برای یادآوری رشادت، شجاعت، ایثار و فداکاری جوانان این مرز و بوم که جان بر کف و جانانه از کشور دفاع کردند.
سردار لطفالله یداللهی یکی از آن جوانان دیروز و پیشکسوتان امروز دفاع مقدس است که در روزگار دفاع مقدس و جنگ تحمیلی جانشین لشکر ۳۳ المهدی جهرم بوده است. به مناسبت چهلمین سال گرامیداشت دفاع مقدس با او به گفتگو نشستهایم.
متن گفتگوی سردار یداللهی با پایگاه مرکز اسناد انقلاب اسلامی را در ادامه میخوانید.
لطفاً مقدمهای از خودتان و سوابق کاری خود بگویید.
سردار یداللهی: هر سال که از انقلاب اسلامی و دفاع مقدس میگذرد، برگ جدیدی بر این صفحه افزوده میشود. ما امسال شهادت سردار بزرگ جهانی جهان اسلام و جبهه مقاومت شهید سلیمانی را داریم که هم فقدانش محسوس است و آن هم باز یک بار جدیدی بر مسئولیتها میافزاید که امیدواریم بتوانیم از عهده مسئولیتهایی که هست بربیاییم.
من چند سال فرمانده سپاه استان فارس بعد از جنگ از سال ۶۹ تا ۷۵ بودم. قبلش هم که به عنوان جانشین لشکر المهدی در خدمت رزمندگان اسلام و استان فارس بودم. بعد از استان فارس هم در تهران چند سالی خدمت سردار بزرگ اسلام شهید سلیمانی بودیم.
انشاءالله که تحفه ناقابلی باشد که خدمت شهدا عرضه میشود با لطف آنها و با لطف آقا امام زمان (عج) دست ما هم خالی نباشد هر چند تلاش میکنیم با امید در حد توانمان کمک کنیم و به قوت تا آخرین نفس پای اسلام و پای نظام مقدس جمهوری اسلامی باقی بمانیم و جان ناقابل خودمان را فدای اسلام و انقلاب کنیم.
درباره چگونگی تشکیل لشکر ۱۹ فجر و لشکر ۳۳ المهدی برای ما بفرمائید.
بسیاری از مسئولان سپاه و ارتش مطلع هستند که دو لشکر موفق استان فارس لشکر پیروز ۱۹ فجر و لشکر پیروز ۳۳ المهدی از عملیات فتحالمبین با رزمندگان استان فارس شکل گرفت. در عملیات فتحالمبین فرمانده تیپ المهدی سردار فضلی بود. فرمانده تیپ امام سجاد که بعد لشکر ۱۹ فجر شد هم برادر عزیزمان سردار حاج نبی رودکی بود.
آنجا یک روز خدمت سردار رودکی در تیپ امام سجاد (ع) رفتیم. به ذهنمان رسید که باتوجه به حجم نیروهای رزمنده در استان پهناور فارس در توان این استان هست که یگان سپاه را پشتیبانی کند.
من به ذهنم رسید که مسئله را با سردار فضلی مطرح کنم و سعی کنم بخشی از بچههای استان فارس خصوصاً بچههای جهرم را در تیپ المهدی تمرکز بدهیم. این در ذهن ما بود که بعداً آمدیم با مسئولین استان فارس مطرح کردیم. آن زمان من فرمانده سپاه جهرم بودم. سپاه جهرم به صورت ناحیه بود چند تا از شهرستانها زیرنظر ناحیه سه جهرم بود مثل فیروزآباد، لار، لامرد قیر و کارزین و بخشهای جنوب استان فارس.
در عملیات فتحالمبین که هر دو یگان حضور داشتند، نقش مؤثری هم ایفا کردند. شهدای بزرگی هم تقدیم اسلام و تقدیم انقلاب شد. عملیات فتحالمبین و عملیات آزادسازی خرمشهر دو عملیات بزرگ بود که هر دو یگان در این دو عملیات حضور فعال داشتند. بعد از عملیات فتح خرمشهر عملیات رمضان بود که در عملیات رمضان تیپ المهدی فرماندهیاش تغییر کرد و از سردار فضلی تحویل استان فارس شد.
برادر عزیزمان سردار محمدجعفر اسدی فرماندهی تیپ ۳۳ المهدی را در عملیات رمضان به عهده گرفتند، برادرانی که با سردار فضلی بودند از استان تهران و استان البرز و شهرستانهای دیگر همه به یگانهای خودشان رفتند و عمده کادر المهدی در عملیات رمضان دیگر از بچههای رزمنده و پاسدار و بسیجی استان فارس شکل گرفت. بنده بودم و سردار امینی هم از شهرستان فسا. ما هر دو خدمت سردار اسدی رفتیم و گفتیم ما آمادگی داریم که از نظر نیرو انسانی و امکانات دیگر شما را پشتیبانی کنیم؛ این شروع شکلگیری تیپ ۳۳ المهدی در استان فارس شد.
تیپ امام سجاد هم که از قبل تشکیل شده بود. اول تیپ امام سجاد به لشکر ۱۹ فجر و بعد هم تیپ المهدی به لشکر ۳۳ المهدی تبدیل شد.
این دو لشکر در چه عملیاتهایی حضور داشتند؟
فکر کنم بیش از ۳۰ عملیات عمده البته اگر عملیاتهای کوچک هم در نظر بگیریم به ۴۰ عدد هم میرسد. حالا از دید برادران عزیز ارتش عملیاتهای پدافندی هم جز عملیات حساب میشود اگر مثل آنها حساب کنیم خیلی آمار عملیاتها بالا میرود.
نقش جوانان فارس در جنگ چگونه بود؟
مردم استان فارس هم خوب پشتیبانی کردند شما میدانید که حدود تقریباً یک چهارم شهدای استان فارس دانشآموز هستند که ما در این زمینه واقعاً کم کار کردیم به نظرم آموزش و پرورش استان فارس یک ذخیره باارزشی در اختیارش است که میتواند آن شهدای دانشآموز را در جهت تربیت و اعتماد به نفس دانشآموزها استفاده کند.
جوانان در جنگ نقش مؤثری داشتند؛ یکی از ویژگیهای جنگ ما این بود که فرماندهها و رزمندهها همه جوان بودند. یعنی هم فرمانده هم رزمنده در میدان بودند. فرماندهها در جلو خط حضور داشتند و بقیه پشت سر فرماندهها حرکت میکردند و به خاطر همین هم ما پیروزیهای بزرگی داشتیم.
در رابطه با نقش مردم فارس در دفاع مقدس توضیح دهید.
مردم نقش مهمی داشتند، اگر شما تعداد شهدای شهرستانهای استان فارس را نگاه کنید متوجه این موضوع میشوید.
جهرم ۱۲۰۰ شهید داده است. به نسبت جمعیت شهدا مقدار زیادی است. البته شهرستانهای دیگر هم تقریباً در همین تعداد هستند. کازرون فکر کنم تعداد شهدایش بیشتر باشد فسا یک کم کمتر. همه شهرستانها به تناسب جمعیتشان شهدای بزرگی تقدیم اسلام و انقلاب کردند.
شهر شیراز ۵۰۰۰ نفر شهید داشت این چیز کمی نیست. یعنی تقریباً یک سوم شهدای استان فارس برای شهر شیراز است.
توانایی بالای یگانهای رزمی استان فارس
استان فارس نقش مهمی در دفاع مقدس داشت به گونهای که بسیاری از یگانها را استان فارس تغذیه میکرد. ما به غرب کشور هم نیرو اعزام میکردیم مثلاً مهاباد پایگاهش دست استان فارس بود. تعداد زیادی از پایگاههای غرب کشور که آن زمان ناامن بود به ویژه مهاباد نیروهایش از استان فارس تأمین میشد.
کدام لشکرها در این حوزه فعال بودند، لشگر ۳۳ المهدی؟
هم لشکر فجر هم لشکر ۳۳ المهدی حضور داشت و هم یگانهای ارتش که حالا من چون اشرافیت کامل نسبت به یگانهای ارتش ندارم عذرخواهی میکنم که خود دوستان حتماً میآیند توضیح میدهند.
من فقط در یک جمله میتوانم خدمت شما عرض کنم یگانهای مستقر در استان فارس یک مجموعه کاملی هستند هم در جهت آفند هم در جهت پدافند یعنی اگر مأموریتی در یک جبههای به استان فارس ابلاغ بشود استان فارس این توانایی را دارد که تنهایی جبهه خودش را اداره کند چون در استان فارس هم نیروی هوایی است، هم نیروی زمینی قدرتمند، هم نیروی دریایی بخش عمدهای از نیروی دریایی سپاه از استان فارس هستند. هم زرهی، هم توپخانه، هم گروههای مهندسی، هم جهاد سازندگی که واقعاً جهاد استان فارس هم در هشت سال دفاع مقدس خوب درخشید و هم مردم پانزده هزار شهید تقدیم کردند که این کم نیست.
حضور حماسی مردم جهرم در جنگ
در عملیات والفجر دو شهر جهرم هفتاد و دو سه نفر شهید داد که این برای شهر کوچک آن زمان سنگین بود. بسیاری فکر میکردند مردم دیگر جبهه نروند اما بعد از تشییع هفتاد و دو سه نفر آیتالله سیدحسین آیتاللهی امام جمعه جهرم که به خمینی جهرم معروف بود؛ برای همه این شهدا یک نماز مستقل خواند یعنی به هر شهید یک نماز مستقل.
بعد از تشییع شهدای عملیات والفجر ۲ که هفتاد و دو سه نفر بودند، اعزام نیرو از جهرم به جبهه بیشتر شد. این نشان از این دارد که بالاخره روی جهرم از نظر معنوی و روحیه جهادی کار شده بود.
آقای آیتاللهی نقش مهمی در تهییج و آمادهسازی نیروی پشتیبانی برای حضور در جبهه داشت. ثمره آن خونهها و تلاشها امروز این است که تنها شهری که یک تیپ مستقل در کشور دارد، جهرم است.
قولی که حاج قاسم به بچههای جهرم داد
هوابرد المهدی توسط سردار سلیمانی در سوریه تشویق شدند، در سوریه پشت بیسیم قول داده بود که اگر شما یکی از شهرهای سوریه را آزاد کنید، من جهرم میآیم چون این شهر توسط بچههای تیپ ۳۳ هوابرد المهدی آزاد شد؛ شهید سلیمانی جهرم تشریف آوردند و استقبال بینظیری هم از ایشان به عمل آمد.
درباره آشنایی با شهید سلیمانی بگویید.
آشنایی ما با شهید سلیمانی از زمان دفاع مقدس بود چون ما در ۳۳ المهدی و لشکر ثارالله در بسیاری از عملیاتها در کنار هم بودیم. سردار اسدی هم با شهید سلیمانی خیلی رفیق بودند چون سن آقای اسدی بیشتر از آقای سلیمانی بود معمولاً آقای سلیمانی به آقای اسدی بابا میگفت.
این رفاقت تا بعد از جنگ ادامه پیدا کرد. بعد از جنگ آقای اسدی مجدداً به ایشان در سوریه و لبنان کمک کرد. من هم که به تهران رفتم شهید سلیمانی از من خواست که نیروی قدس بروم و دوازده سیزده سال هم خدمت ایشان بودیم.
به نظر حضرتعالی دستاورد دفاع مقدس برای کشور ما چه بود؟
دستاورد دفاع مقدس فقط آزادسازی کشورمان نبود. البته آزادسازی خیلی مهم بود حتی در خاک عراق هم که رفتیم برای تسلیم کردن دشمن رفتیم ما قصد کشورگشایی نداشتیم.
چشمداشتی هم به خاک هیچ کشوری نداشتیم و نداریم. ما برای به زانو درآوردن دشمن در خاک دشمن رفتیم. چون اگر دشمن تسلیم شده و شرایط ما را پذیرفته بود یک آتشبس عادلانه رخ داده بود، نیاز نبود وارد خاک دشمن بشویم ولی برای اینکه دشمن را تنبیه کنیم و به زانو دربیاوریم مجبور شدیم در خاک دشمن وارد بشویم.
سلیمانیها دستاورد دفاع مقدس هستند
یکی از دستاوردهای دفاع مقدس کادر جنگ بود. یک نمونهاش شهید سلیمانی است. شهید سلیمانی یک روز میفرمود: «ما یک روز آرزو داشتیم در اروند دستمان به آب بزنیم. کنار اروند رود و وضو بگیرم امروز عمق استراتژیک دفاعی ما دو هزار کیلومتر جلو رفته یعنی کنار دریای مدیترانه رفته».
به نظر من شهید سلیمانی خیلی کار بزرگی کرد. علت اینکه شهید سلیمانی در جبهه مقاومت درخشید گذراندن دوره هشت سال دفاع مقدس بود چون ایشان در دفاع مقدس آسیب جدی دیده بود هم از ناحیه کمر و دست همچنین به دلیل شیمیایی که شده بود خیلی از روزها از اشک مصنوعی استفاده میکرد چون واقعاً چشمهایش خشک میشد ولی آن اراده قوی و روح بزرگی که داشت جسمش را به دنبال خودش میکشید. خداوند یک ارادهای به ایشان داده بود که خستگی را خسته کرده بود. من فکر کنم شهید سلیمانی هجده نوزده ساعت با این زخمهایی که بر بدن داشت کار میکرد.
البته درایت و تدبیر و اخلاص و شجاعتش خیلی مهم بود. همه این درسها را از دفاع مقدس در جبهه مقاومت آورده بود که بسیاری از بزرگان دیگر هم با خودش همراه کرد از جمله شهید همدانی و در استان ما شهید اسکندری.
شهید سلیمانی در صحنه افراد را میدید، ارزیابی و به کارگیری میکرد. تصمیماتش تصمیمات میدانی بود. شهید سلیمانی جذاب بود الان اگر پنجاه تا کتاب بخواهند در موردش چاپ کنند آمادگی هست. شهید سلیمانی حرکتش رسانهای بود، به رسانه خیلی توجه میکرد. تمام حرکت آقای سلیمانی به قول معروف سوژهساز بود، برخوردش با فرزند شهید، با خانواده شهید، با رزمنده در خط مقدم، با نیروهای جبهههای مقاومت از افغانستان و پاکستان و عراق.
اینها خودش خیلی نکته بسیار مهمی بود. همین طور که دشمن سعی کرده بود از جاهای مختلف تحت عنوان داعش نیرو جمع کند و به قول خودشان تشکیل دولت اسلامی بدهند. در مقابلش شهید سلیمانی از کشورهای مختلف جبهه تشکیل داده بود. این یک کار ابتکاری و خلاقیت بود.
البته همه اینها به دلیل این بود که شهید سلیمانی ذوب در ولایت بود یعنی واقعاً با عشق و ایثار فرمان مقام معظم رهبری را اجرا میکرد.
از شکست حصر آبادان تا شکست حصر سوریه
پایکار بودن شهید سلیمانی برای اجرای فرمان ولایت مثل دفاع مقدس بود همانگونه که امام فرمود حصر آبادان باید شکسته بشود اینجا مقام معظم رهبری فرموده بودند بشاراسد نباید سقوط کند. همان کاری که شهید سلیمانی در شکست حصر آبادان کرد، در سوریه هم نگذاشت بشار اسد سقوط کند، نگذاشت لبنان ساقط بشود.
دشمن تا دروازه بغداد پیشروی کرد اما شهید سلیمانی نگذاشت بغداد سقوط کند. شهید سلیمانی کادر زیادی ساخته که امروز حضور دارند و جبهههای ما خالی نیست.
همان روند مکتب شهید سلیمانی امروز با یک تجربه بیشتر ساری و جاری است در عراق، در سوریه، در لبنان اینها همه دست به دست هم دادند و یک جبههای در مقابل استکبار تشکیل شده. اگر استکبار امروز به ساحت پیامبر اسلام خاتم انبیا حضرت محمد (ص) جسارت میکند از عصبانیتشان است چون ریشه جبهه مقاومت رسول اعظم (ص) است. اینها میخواهند ریشه را بزنند اما نور خدا را نمیتوانند خاموش کنند و امروز بیشتر از زمان هشت سال دفاع مقدس جوانان ما آماده هستند که فرمان رهبری را توی جبهههای مختلف اجرا کنند و نشان هم داده شده که این آمادگی وجود دارد.
درباره نقش رهبری حضرت امام (ره) در دفاع مقدس توضیح دهید.
سال اول جنگ شیوه جنگیدن روش منسوخی بود مثلاً آقای بنیصدر که فرماندهی کل قوا را به عهده داشت میگفت ما باید به سبک اشکانیان بجنگیم یعنی زمین را بدهیم زمان را بگیریم که یک تفکر باطلی بود، تفکر آلودهای بود که ذلتآفرین بود.
وقتی بنیصدر عزل شد استراتژی جنگ عوض شد. امام آمدند یک شعار جدیدی دادند و فرمودند: «ما مثل امام حسین وارد جنگ شدیم مثل امام حسین باید به شهادت برسیم». این شعار یک شعار اصلی شد. بعد فرمودند: «حصر آبادان باید شکسته بشود.» اتفاقاً آبادان محاصره کامل شده بود، نخستین عملیاتی که انجام شد شکست حصر آبادان بود. همه یگانهای سپاه و ارتش جبهههای متعددی تشکیل دادند و حصر آبادان شکسته شد که این خودباوری را در نیروهای ما بیشتر کرد. یکی پس از دیگری عملیاتهای موفق انجام شد. بعد از آبادان در طریقالقدس بستان آزاد شد. فتحالمبین انجام شد که دزفول از زیر تیر دشمن بیرون آمد و بعد از آن باز عملیات فتح خرمشهر انجام شد اینها همهاش با فاصله کوتاه پشت سر هم به دشمن حمله شد با این تفکری که امام بر جنگ حاکم کردند.
یکی از فرماندهان گردان تخریب لشکر ۳۳ المهدی، شهید عبدالعلی ناظمپور است. در این باره نیز توضیح میدهید.
شهید ناظمپور به کاکاعلی معروف بود. اسمش کاکاعلی بود، بچههای تخریب هم یک حال و هوای خاصی داشتند. یکی از ویژگیهای بچههای تخریب این بود که هیچ وقت در پادگان نمیآمدند، اردوگاهی زندگی میکردند. هیچ وقت به کولر و پنکه و اینها پناه نمیآوردند. گرمای خوزستان را شما میدانید اینها در پادگان نمیآمدند خیلی با هم مأنوس بودند اخوت و برادری در بین اینها در حد اعلا بود.
یک روز ما کنار کارون رفته بودیم چون آنجا مقر دریاییمان آنجا بود. من دیدم آقای ناظمپور آنجا دارد آموزش غواصی میبیند. گفتم چیکار میکنی؟ گفت دارم آموزش غواصی میبینم. گفتم برای چی؟ شما که فرمانده هستید. گفت: میخواهم فردا بچهها را غواصی بفرستم میخواهم خودم اول تست کنم در آبی که بچهها آموزش میبینند.
این خیلی نکته مهمی است که فرماندهان ما در سپاه هر وقت میخواستند نیروهایشان را به کارگیری کنند اول سعی میکردند خودشان آن راه را طی کنند خصوصاً در شناسایی که انجام میشد. اول خود فرماندهها شناسایی میرفتند مطمئن که میشدند معبرها دقیق است، آلوده نیست، روی آن معبرها رفتوآمد میکردند بعد نیروی مردمی را جلو میفرستادند. آخرین روزی هم که شهید شد روز تلخی برای ما بود.
روایتی از شهادت شهید خلیل مطهرنیا
خوب چند تا از دوستان دیگر ما شهید شده بودند. یکی شهید مطهرنیا بود که در کنار دست خود بنده شهید شد. شهید خلیل مطهرنیا فرمانده عملیات لشکر المهدی بود در کنار دست بنده در عملیات کربلای ۵ با هم نشسته بودیم صحبت میکردیم چند تا از دوستان دیگر هم بودند، آتش دشمن هم سنگین بود من یک مرتبه نگاه کردم کنار دستم دیدم که شهید مطهرنیا سرش از بدن جدا شده خون سر ایشان و مغز ایشان روی لباس بنده ریخته بود.
بعد از شهادت ایشان حال و هوای خاصی در المهدی حاکم شده بود، چون واقعاً دست راست لشکر المهدی شهید مطهرنیا بود. یک کتابی هم به تازگی چاپ شده که رونمایی میشود به نام «ردپای خلیل».
یک روز عصر، من آنجا ایستاده بودم خیلی هم ناراحت بودم چون شهید مطهرنیا شهید شده بود خیلی از دوستان دیگر هم شهید شده بودند آن زمان شهید جاویدی شهید شده بود. من دیدم شهید ناظمپور آمد میدانستم مجروح شده تعجب کردم که برای چی ایشان برگشته تا آمد گفتم علی آقا برای چی برگشتی؟ زد زیر گریه. من ایشان را در آغوش گرفتم دیدم پشت ایشان پانسمان شده بود یک حالت نرمی داشت خون جمع شده. گفتم شما با این وضعیت آمدی عفونت میکند. مثل باران اشک میریخت.
نزدیک غروب بود و اذان مغرب یک تانکر آب بود ایشان رفت وضو بگیرد و بیاید نماز بخواند، یک گلوله بیشتر نیامد که نزدیک تانکر خورد. به سمت تانکر آب رفتیم دیدیم شهید ناظمپور با همین گلوله توپ شهید شده یعنی با بدن زخمی از اهواز آمده بود، باید میرفت استراحت میکرد اما به خط برگشته بود. مثل اینکه گلوله هم مأموریت داشت که فقط بیاید ناظمپور را شهید کند چون دیگر هم آنجا گلوله نیامد همین یک گلوله بیشتر نیامد.
در میان فرماندهان لشگر المهدی حاج رحیم قنبری به فرمانده غریب مشهور شده است؛ درباره ایشان هم خاطرهای دارید.
ایشان و عبدالخالق دو تا از فرماندهان گردان ثارالله المهدی بودند. اینها در عملیات کربلای ۵ که دشمن قصد پیشروی داشت، ایثار کردند و خودشان را واقعاً فدا کردند. یعنی باعث شدند که تعداد زیادی از نیروهای ما اسیر نشوند ولی خودشان به اسارت درآمدند. فرماندهی که جبهه را میفهمد، دشمن را میشناسد، اسارت را میفهمد اما با عین حال حاضر میشود خودش را در معرض خطر قرار بدهد و اسیر بشود تا یک عده اسیر نشوند، شهید نشوند.
آقای رحیم قنبری هم از عملیات آزادسازی خرمشهر و قبلش در جبههها حضور داشتند امروز هم به عنوان راوی خوب جنگ در جبهههای مختلف حضور پیدا میکنند در صحنههای انقلاب و مسائل سیاسی و اینها حضور فعالی دارند.
سختترین لحظه شما در لشگر ۳۳ المهدی چه زمانی بود؟
یکی از لحظههای تلخ برای من شهادت شهید مطهرنیا بود. چون میدانستم چه پتانسیلی برای لشکر است. جلسهای ما بعد از شهادت شهید مطهرنیا در پایگاه منتظران شهادت در اهواز داشتیم. سردار اسدی خدمت آقای هاشمی رفسنجانی گزارش داد و با اشک گفت امروز فرمانده لشکر شهید شد. آقای هاشمی سوال کرد فرمانده لشکر کی بود؟ سردار اسدی گفت: شهید مطهرنیا، دست راست فرمانده لشکر یعنی واقعاً خیلی اعجوبه بود.
شهید سلیمانی هم خیلی شهید خلیل مطهرنیا را قبول داشت چون هر دو اینها از عشایر بودند با هم حرف میزدند صحبت میکردند. شهید سلیمانی میگفت: «شهید مطهرنیا در استان فارس شناخته شده نیست نه جهرم نه استان فارس».
امنترین جا خط مقدم است
هر وقت آتش دشمن خیلی شدید میشد، شهید مطهرنیا شوخی میکرد و میگفت وقتی با دشمن درگیر میشوید امنترین جا خط مقدم است. جز اولین نفراتی بود که به خاکریز دشمن میچسبید از آنجا هدایت میکرد. این هم باز یک تفکر نظامی بود که در میدان عمل به آن رسیده بود. آخر هم در خط مقدم سرش را برای اسلام داد.
دعایی که با ترکش اجابت شد
یک لحظه دیگر هم لحظه در فاو بود. آنجا هم شهید مطهرنیا و بنده و چند نفر دیگر در یک جایی نزدیک دشمن گیر کرده بودیم. یک خاکریز بسیار کوتاهی بود. دشمن هم نزدیک بود مرتب با خمپاره ما را میزد. سرمان را نمیتوانستیم بلند کنیم. خیلی به ما فشار آمده بود من عرض کردم خدایا نمیشود یک ترکش هم سراغ ما بیاید تمام بشود. باور کن من هنوز این حرفم تمام نشده بود یک ترکش آمد و به پشت شانه ما خورد که من دیگر نقش بر زمین شدم. بعد ما را عقب و بیمارستان قم بردند.
یک مقدار بهتر که شدیم خانواده ما قم بودند تماس گرفتیم گفتیم که یکی از دوستان ما مجروح شده در بیمارستان قم هست. برای او لباس بیاورید میخواهد مرخص بشود. همینطور حالا نشسته بودیم که چی میشود. دیدیم خانواده ما با دو سه نفر دیگر آمدند بالای سر همان تختی که ما بستری بودیم، ما ملحفه روی سرمان کشیده بودیم یک مرتبه بلند شدیم نشستیم آنها ما را دیدند خوب از یک طرف جا خوردند از یک طرف هم باز خوشحال بودند که ما زنده هستیم.
منبع: مهر
نظرات بینندگان