متن وصیتنامه شهید استواری:
من ماندهام از کاروان عاشقانت
شهید استواری در بخشی از وصیتنامه خود مینویسد: من مانده از کاروان عاشقانت، من مانده از همراهان علی( ع)، مانده در آفتاب سوزنده و در سراب هواهای نفسانی، چه گویم؟...
به گزارش خبرنگار گروه فرهنگی پایگاه تحلیلی خبری«شیرازه»،پاسدار شهید خانمیرزا استواری متولد دوم خرداد ۱۳۳۸ در شهرستان لار دیده به جهان گشود و در ۲۰ فروردین ۱۳۶۶ در عملیات کربلای ۵ منطقه شلمچه به مقام والای شهادت نائل آمد و در گلزار شهدای شهرستان مرودشت به خاک سپرده شد.
متن وصیتنامه شهید استواری:
به نام تو که در پیشگاهت هستم، به نام تو که جانم و حیاتم، زنده بودن و مرده بودنم به معنای واقعی در دست توست، ای مالک، ای عالم و حکیم، دانا، قادر متعال، ای یاری دهندۀ روح ا… و ای برّندۀ مکر مکّاران، زبانم وکلامم و قلمم از بیان نامهایت و صفاتت بسیار ناچیز و از هیچ هم هیچتر است، چه گویم به تو که معشوقم توئی، ای آرام کننده، ای التیام دهنده، ای دوای دردها و ای إسمُهُ دَوَاءُ وَذِکرُه, شِفاءُ.
من مانده از کاروان عاشقانت، من مانده از همراهان علی( ع)، مانده در آفتاب سوزنده و در سراب هواهای نفسانی، چه گویم؛ آیا میتوانم آنطور که تقوا و پارسائی علی ( ع)، بندگی علی ( ع) و شناخت علی (ع) ترا بیان میکند، بیان کنم ؟ خیر، امکان ندارد، مگر میشود به خاک پای علی
(ع) هم رسید، فقط زبان باز میشود و با بیشرمی می گویم "إلهِی وَ رَبِّی مَن لِی غَیرُک ” دیگر راهی نمی بینم. ” بِأیِّ اأُلامؤرِ أَشکُوُ "
خدا، برای کدام خطا و گناه و عملم شکایت کنم، هر جا نگاه میکنم، از کاروان سبیلالله و شیعه بودن عقب است برای کدام گناه گریه کنم ؟ ” یا غِیاثَ المُستَغیثِین ” تو دوست صادقان و مشتری درست کارانی آنها میتوانند دوستشان را توصیف کنند نه من تجاوز کار به حدود و خلافکار به امرت.
خدایا تو را به اراده حسین (ع)، تو را به بزرگی شهامت و ایمان حسین( ع) و تو را به شناخت حسین ( ع) از تو قسم ما را ببخش و در زمرۀ عاشقانت قرار بده و این امّت را چنان با تقوی و پارسا و دوستدار اهلبیت عصمت و طهارت و مسند عملشان قرار بده که چراغ هدایت و روشنی شیعیان لبنان و مسلمانان دنیا و مستضعفین در بند عالم در تاریکیها باشند .
با سلام به مهدی موعود (عج) آقا و سرور و مولایم، آنکه هدیه سربازش را قبول کرد، آنکه پذیرفت پر قیمتترین چیزی را که حقیر به آن علاقه داشتم به او هدیه کردم و قبول کرد، مهدی جان (عج)، گریهها کردم مرا نپذیرفتی، مهدی جان (عج) ممکن است لایق نبودم ولی اینکه هدیه را از من پذیرفتی شاید بخاطر بزرگی هدیه بود و از آن شرمت شد که هدیه را قبول نکنی( این را میگویم که باور کنید که امام زمان (عج) در جبهههاست).
امیدوارم که از این سرباز عقب مانده از لشکرت راضی شوی، مرا ببخش اگر خطا کارم، مهدی جان (عج) در قدمگاههایت که محل خانواده شهداء بود میرفتم، متوسل میشدم ، آخه در ورود به درگاه خدا از آنجا میگذرد، کجا را غیرازاین راه میتوانستم پیدا کنم، مهدی جان (عج) شاید در اوایل نمیدانستم ولی بعداً فهمیدم که در ورود به پیشگاه خدا از کنار بازماندگان شهداء میگذرد، در راهیابی به تو و اجدادت از خانه شهداء نورش سوسو میزند.
مهدی جان (عج) سلام مرا بپذیر، مگر امکان دارد فرمانده سلام سرباز خطاکارش را جواب ندهد، در اسلام تو که میدانی جواب سلام واجب است، تو که معنای اسلامی.
حال بندهای که تسلیم تو شده و تو را با لطف و مرحمت خودت شناخته و میداند که باید حتماً به مرحلۀ زندگی بعدی برسد؛ چرا از راهی نروم که نتوانند مرا شکنجه دهند و نتوانند مرا به آتش جهنّم همیشه بسوزانند، چرا از راهی روم که تو راضی نباشی ؟ مگر این موجود ضعیف و ناتوان به چه کسی میتواند رو بیاورد؟ آنجا هم که هرکس به فکر اعمال خویش است؛ پس راهی را بر میگزینم که مطمئنّم که صاحبم و خالقم مهماندار و میزبانش میباشد، راهی را انتخاب میکنم که تنها از این راه میشود بهترین مشتری او شد، آنکه جای بهتر و رضای بهتر و تقرب بیشتر میخواهد باید سرمایهدار خوبی باشد و تنها سرمایهای که بشر میتواند از آن با در میان گذاشتن آن و در کف نهادن آن بهترین چیزها را خریداری کند جانی است که تنها خریدارش خداست و بس، پس میروم که تنها مشتری خدا باشم، پس میروم به راهی که تنها میزبانش خداست و مهمانانش پیامبران و صالحان و شهداء است.
چرا چنین بزمی و چنین موقعیتی را از دست بدهم من که نتوانستم لذّت معنویّت را به آن معنا بجویم؛ آیا در تاریخ هم ندیدهام ونشنیدهام که شهید قبل از آمدن مرگ به سراغ مرگ میرود و مرگ را میکشد تا دیگر مرگی برایش نباشد. پس میروم تا در درگیری حق و باطل پیام خدا را و دعوت خدا را پرچم قرار داده و به امید خدا این مرگ فناپذیر را در بند کنم و بکشم که دیگر مرگی نباشد ...
انتهای پیام/
نظرات بینندگان