عرفه روز عرفان و عاشقی است
به گزارش خبرنگار گروه اجتماعی پایگاه تحلیلی خبری «شیرازه»، عرفه، روز معرفت و شناخت است؛ تا خودت را بشناسی و خدایت را؛ و درباره نسبت خودت، كه سر تا پا نیازی، با خدایت كه اصل جود و كرم است، بیاندیشی؛ و بدانی كه بندهای؛ و همنوا با نجواهای عاشقانه سیدالشهداء دست نیاز به سوی مالك هستی دراز كنی؛ و از او بخواهی كه به تو این توفیق را بدهد كه اسماعیل نفست را به پای او قربانی كنی. با كلام شیوای حضرت آیتالله مصباح یزدی (ره) به پیشواز این روز میرویم.
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الرَّحیم
اَلْحَمْدُلِلّهِ رَبِّ الْعالَمین وَ الصَّلاةُ وَ السَّلامُ عَلى سَیِّدِالْاَنْبِیاءِ وَ الْمُرسَلین حَبِیبِ اِلهِ الْعالَمیناَبِىالْقاسِم مُحَمَّدٍ وَ عَلى آلِهِ الطَّیِبینَ الْطّاهِرِینَ الْمَعْصُومین
اَللهُّمَ كُنْ لِوَلِیِّكَ الْحُجَةِ بْنِ الْحَسَن صَلَواتُكَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِه، فی هذِهِ الْسّاعَةِ وَ فی كُلِّ سّاعَةٍ وَلِّیَا وَحافِظا وَ قآئِدَا وَ ناصِرا وَ دَلِیلاً وَ عَیْنا حَتى تُسْكِنَهُ أَرْضَكَ طَوْعا وَ تُمَتِّعَهُ فِیها طَویلاً
همانطور كه مىدانید، امروز روز بسیار بزرگى است. در میان همه روزهاى مبارك و مقدس، این روز یك ویژگىهایى دارد كه در سایر ایام، حتى در اعیاد شریفه و سایر ایام متبركه به این پایه دیده نمىشود. بر اساس آنچه از روایات استفاده مىشود اهمیت توجه و نیایش با خداى متعال در این روز بهقدرى است كه فرمودهاند: اگر روزه گرفتن باعث سستى در عبادت ودعا بشود، روزه نگیرید؛ با اینكه روزه یكى از بزرگترین عبادات است كه: «الصّوم لى»؛ ولى امروز آنقدر دعا و توجه به خداى متعال مطلوب است كه گفتهاند: اگر روزه مانع مىشود، روزه را ترك كنید؛ به خصوص از هنگام زوال تا موقع غروب آفتاب، انواع دعاها و تسبیحاتى وارد شده كه نشانه عظمت این روز و نزول بركات و رحمتهاى بىپایان از طرف خداى متعال بر بندگان شایسته اوست؛ و باز مىدانیم كه در میان همه آموزههاى دینى كه در باره دعا و مناجات و توجه به خداى متعال وارد شده، كمتر دعایى، و شاید هیچ دعایى بهاندازه دعاى عرفه سیدالشهدا ـسلام الله علیهـ اهمیت نداشته باشد. اگر درست توجه كنیم كه این دعا در چه موقعیتى انشاء شده، و با چه كیفیتى، ـكه در روایت وارد شده و راوى نقل كردهـ بیشتر به اهمیتش پى مىبریم. جا دارد حال كه خداى متعال بر ما منت گذاشته و ما را با ولایت اهل بیت آشنا كرده و این میراث نفیس و ارجمند را در اختیار ما قرار داده، بیشتر دربارهاش تأمل كنیم و سعى كنیم از این دعا درس بگیریم.
امام ـرحمهاللهـ در بعضى از فرمایشاتشان دارند كه ـامثال بنده را مىفرمایدـ ما باید دعا «بخوانیم»؛ ما دعا نمىكنیم؛ دعاهایى را كه بزرگان كردهاند، ما مىخوانیم. به تعبیر بنده، ما اداى دعا كردن را درمىآوریم؛ دعا را یك كس دیگرى كرده، آن كه دعا كرده؛ مقتضاى این جور دعا خواندن این است كه حال ما این چنین باشد كه: خدایا! ما لیاقت دعا كردن نداریم؛ مىخواهیم اداى دعاخوانها را در بیاوریم. اما خدا آن قدر كریم است كه وقتى كسانى اداى بندههاى شایستهاش را درمىآورند، مىپذیرد.
یكى از بزرگان علما داستانی را نقل مىكرد؛ من یادم نیست در كتابی خوانده باشم؛ ولى این شخص مرد بزرگى بود كه بى جهت و بى سند نقل نمىكرد. داستان مربوط به بنى اسرائیل و فرعون است. وقتى حضرت موسى ـعلى نبینا و آله و علیه السلامـ با برادرشان هارون براى دعوت فرعون آمده بود، یك لباس شبانى پوشیده بودند و یك چوبدستى دستشان بود، آمده بودند به دربار فرعون. خدمه دربار پرسیدند: شما كه هستید و اینجا چكار دارید؟ موسی گفت: من پیغمبر خدا هستم و آمدهام فرعون را دعوت كنم. خدمه دربار به آنها خندیدند و گفتند: از اینجا بروید. فردا حضرت موسى با هارون باز به دربار فرعون آمدند و همین جریان تكرار شد. در روایت نقل شده كه آنها چهل روز به دربار فرعون مىآمدند اما كسى راهشان نمىداد. فرعون دلقكى داشت كه وقتى خسته میشد، برایش بازى در مىآورد و فرعون را مىخنداند. این دلقك چند بار در راه رفتن به دربار دیده بود كه چوپانى ایستاده و چوبی در دستش است و مىگوید: من پیغمبر خدا هستم و آمدهام فرعون را دعوت كنم. یك روز این دلقك لباس چوپانى پوشید و چوبی به دست گرفت و به كاخ فرعون رفت و جلوى فرعون ایستاد. فرعون پرسید: این چه لباسى است كه پوشیدهاى؟ دلقك گفت: من پیغمبرم؛ آمدهام تو را دعوت كنم. فرعون و اطرافیانش به خنده افتادند و این یكى از سوژههاى خندیدن فرعون شد و هر روز این لباس را مىپوشید و مىآمد به دربار و میگفت: من پیغمبرم و آمدهام تو را دعوت كنم؛ یا قبول كن، یا عذاب نازل مىشود. درباریان هم مىخندیدند. بالاخره یك روز فرعون گفت: این حرف را از كجا یاد گرفتهاى؟ دلقك گفت: كسى هست كه مىآمد مقابل دربار و این حرفها را میگفت. فرعون گفت: بگویید خودش بیاید تا او را ببینیم. این جریان زمینهاى شد كه موسى را به كاخ فرعون راه دادند. فرعون به موسی و هارون اجازه داد تا آنها را ببینند و بخندند. آن آقاى بزرگوار نقل مىكرد كه وقتى عذاب بر فرعونیان نازل شد و همه آنها غرق شدند، خطاب رسید كه این دلقك را نجات دهید. فرشتهها گفتند: این هم از اصحاب فرعون و كافر است. خطاب آمد كه این لباس دوست ما را مىپوشید و اداى دوست ما را در مىآورد.
معنای این حرف این است كه گاهى ادا درآوردن هم مطلوب است. باید حال ما اینگونه باشد كه ما لیاقت دعا كردن نداریم. ما كجا، ساحت قدس الهى كجا؟! اگر ما بخواهیم مطالبی كه در مضامین دعاها وارد شده، واقعا خودمان قصد انشاء كنیم و بگوییم ما این حرفها را مىزنیم، مثل بندهاى، بخواهم چنین بگویم، جا دارد، به دهانم بزنند و بگویند: خفه شو! تو كجا و این حرفها كجا؟! پیش ما دروغ مىگویى؟! كس دیگری را پیدا نكردهاى كه فریبش بدهى؛ مىخواهى خدا رافریب بدهى؟!
ما باید بگوییم: ما اداى دعاخوانها را در مىآوریم؛ مىدانیم ما لیاقت دعاخواندن نداریم؛ ما لیاقت صحبت كردن با خدا را نداریم. با چه رویى با خدا صحبت كنیم؟ زبانى كه خدا به ما داده كه وسیلهاى براى عبادت باشد، اگر لكنت داشته باشد، چقدر پول حاضریم خرج كنیم تا از آن رفع لكنت بشود؟ اگر ـخداى ناكردهـ كسى لال باشد و تمام ثروت دنیا را داشته باشد، حاضر است همه ثروتش را بدهد تا مرضش معالجه شود؛ ما با این نعمت خدا، با چنین ارزشی، خدا را معصیت مىكنیم، غیبت مىكنیم، حرف لغو مىزنیم، اسرار دیگران را فاش مىكنیم، دروغ مىگوییم؛ آن وقت چگونه با این زبان با خدا حرف بزنیم؟! آیا جا ندارد وقتى مىخواهیم با خدا صحبت كنیم، خدا امر بفرماید :لال شو؟ تو با نعمت من چه كردى؟! با چشممان مىخواهیم به پیشگاه الهى نگاه كنیم، به سوى رحمت او، با كدام چشم؟ با چشمى كه اگر بیمارى مختصرى پیدا كند، مدتها وقت صرف میكنیم، پول صرف میكنیم، تا بیمارى چشممان رفع شود؛ اما این چشم كه خدا به رایگان به ما داده، و میلیاردها قیمت آن است، این را وسیله بدبختى خودمان قرار بدهیم، نگاه حرام كنیم و به دنبالش هزار جور بدبختى و گرفتارى براى خودمان درست كنیم! این چشم را چگونه به سوى رحمت خدا باز كنیم و بگوییم خدایا به امید تو؟! قلبى كه خدا به ما داده، دستى كه داده، پایى كه داده، و سایر اندامها، همه نعمتهایى است كه هیچكدامش با تمام ثروت روى زمین برابرى نمىكند؛ یعنى ارزشش بیش از آن است. ولى همه را ما وسیله بدبختى خودمان قرار دادهایم. حالا برویم به خدا چه بگوییم؟!
حداقل این حال را داشته باشیم كه خدایا! از حالاتصمیم گرفتیم معصیت نكنیم. اما بارها خودمان تجربه كردهایم كه از این قولها مىدهیم، ولی وفا نمىكنیم. اگر خداى متعال بفرماید كه تو دیروز، پریروز، پارسال، و پیرارسال هم از این حرفها زدى؛ اما چهطور شد؟ چه جواب مىدهیم؟! اگر به دوستى وعدهاى داده باشیم و یك مرتبه تخلف كردیم، دو مرتبه تخلف كردیم، ده مرتبه تخلف كردیم، آیا رویمان مىشود سراغ او برویم؟ اگر كسى احسان مختصرى به ما بكند، موقعى كه به او نیاز داریم، فطرت انسانى اقتضا مىكند كه تا آخر عمر فراموش نكنیم و هر وقت او را ببینیم سرمان پایین باشد و تشكر كنیم. اما خدا این همه احسان، این همه نعمتهاى مجانى، به ما داده؛ ولی ما یادمان نمىآید كه اینها نعمت خداست و باید شكرش را به جا بیاوریم! شكر كه نمىكنیم، هیچ؛ آنها را در راه نافرمانى خدا به كار مىگیریم! اگر خودمان را جای یك قاضى بگذاریم، و بخواهیم خودمان را محاكمه كنیم، چه مجازاتى براى خودمان در نظر مىگیریم؟
همه این مطالب به صورت مبسوط و با بیانی بهتر، در دعاى عرفه آمده است. در هر جملهاش دقت كنیم، مىبینیم یك عالم معنا در آن نهفته است. اگر سعى كنیم كه بعضى از فَقَرات را به جاى دعا خواندن، دعا كنیم و بعضى از این دعاها را از دلمان بگوییم، قطعاً مشكلات ما حل مىشود؛ قطعاً رحمت خدا بر ما نازل مىشود. اما افسوس كه مثل بنده، اگر هزار بار هم اینها را بخوانم، دلم خبردار نمىشود؛ فقط لقلقه زبانى است. البته همین را هم خدا برایش اجرى قائل است، حتی اگر دعا را بخوانی، ولی نفهمى یعنى چه، توجه هم نكنى، همین هم قبول است.
باید خدا را شكر كنیم كه با این همه روسیاهىها، باز هم به ما توفیق مىدهد كه دستى به دعا بلند كنیم، اداى دعاخوانها را در بیاوریم، یادى از دعاى سیدالشهداء بكنیم. آن حضرت در چنین روزى، در بیابان عرفه، بالاى یك صخره، در حالى كه مثل دو چشمه، اشك از چشمانش مىریخت، چه مىگفت؟ یكایك نعمتهاى خدا را شمرد: خدایا! تویى كه به من چشم بینا دادى؛ این گوش را دادى؛ اجزایش را هم شمرد: لاله گوش، پیچ و خمهاى گوش، عصب شنوایى گوش، پلك چشم، مژههاى چشم، اندامهاى چشم، اندامهاى قلب، سینه؛ یكایك همه اینها را شمرد. خدایا! تو این نعمتها را به من دادى؛ آنقدر شمرد كه ما از بیان همانهایى كه او شمرد، عاجزیم. بعد فرمود: اگر من بخواهم تمام عمرم و تمام عمر كسانى كه در این عالم زندگى كردهاند، همه این مدت عمر من باشد و بخواهم شكر یكى از این نعمتها را به جا بیاورم، توانش را ندارم؛ چه رسد به همه نعمتهایى كه از شماره بیرون است. بعد از آن نعمتهاى بیرونى را شمرد: مادر مهربانی به من دادى، از روزى كه من متولد مىشوم غذاى من را در سینه مادر مهیا كردى كه زمانی من متولد مىشوم، بىغذا نمانم، دل مادرم را به من مهربان كردى، اگر مهربانى مادر نبود، من را پرستارى نمىكرد، و از بین مىرفتم؛ این كارها را تو كردى. به من عقل دادى، شعور دادى، ایمان دادى، معرفت دادى، استادهایى فرستادى كه به من درس بیاموزند، وسایلى براى من فراهم كردى كه راه حق را بشناسم، توفیق به من دادى كه تو را اطاعت كنم و انجام وظیفه كنم؛ اما من همه را ناسپاسى كردم! در قبالش من چه كردم؟ حضور تو را نادیده گرفتم، فراموش كردم، دستورات تو را مخالفت كردم، حق بندگان تو را به جا نیاوردم، حق پدر و مادرى كه اینقدر به من مهربانى كردند، به جا نیاوردم، سایر حقوقى كه براى بندگانت قرار دادى، ادا نكردم؛ هر چه بود، از تو خوبى بود، و از من بدى!
حالا آمدهام؛ مىدانم كه خوبىهاى تو تمام نشده، با همه این بدىهاى من، هنوز خوبىهاى تو جا دارد؛ باز هم جا دارد كه تو به من خوبى كنى. هم توفیق توبه به من دادهاى، تا من یك بار دیگر به در خانه تو بیایم و بگویم: آمدهام كه دیگر نروم؛ آمدهام كه دیگر باشم؛ آمدهام كه دیگر جفا را كنار بگذارم، به خودم وفا كنم؛ آمدهام كه اندكی حقشناسى كنم؛ اگر خدا توفیق بدهد كه این جمله را راست بگوییم، با همه سیاهىهایى كه به بار آوردهایم، حد اقل یك جمله را راست بگوییم؛ بگوییم خدایا دیگر بس است؛ دیگر میخواهم بنده تو باشم؛ دیگر مىخواهم آنگونه كه تو مىخواهى باشم.
اگر بگوید: مگر تا به حال به تو توفیق ندادم؟ مگر به تو یادآورى نكردم؟ مگر كسانى را نفرستادم كه تو را راهنمایى كنند؟ چرا گوش به حرف ندادى؟ نهایت كلام این است كه خدایا! تو درست مىگویى؛ من هیچ حرفى ندارم كه در مقابل تو بزنم، همه اینها بوده است؛ اما حرف من این است كه از خوبیهایى كه تا به حال به من نشان دادى، خوبى دیگری هم بكن و به من توفیق توبه بده؛ اجازه بده من امروز حرفهایم را بزنم، حرفهایم را بشنو!
آدم وقتى نسبت به كسى یك عمر بىوفایى مىكند، موقع احتیاج هم جا دارد كه اصلاً به حرفش گوش ندهند و به او بگویند: برو گمشو! چقدر بىوفایى؟ چقدر بىحیایى؟ لذا، جا دارد اول از خدا بخواهیم كه خدایا! حرف مرا بشنو؛ «إسمع دعایى، اذا دعوتك». حرفى كه مىخواهم به خدا بزنم، این است كه من هیچ دلیلى براى كارهاى بدم ندارم، هیچ عذرى نیست؛ هر چند در طول عمرِ من هیچ وقت نعمتهایت را از من دریغ نداشتى، هیچ چیز كم نگذاشتى. این امر باعث شده كه حالا هم از تو بخواهم منت دیگرى بر من بگذارى، و حرفم را یك بار دیگر بشنوى؛ به من توفیق بده به در خانهات بیایم و صورتم را روى خاك بگذارم. مىدانم كه این توفیق را هم به همه نمىدهى؛ این توفیقاتى است كه به دوستان خاصت مىدهى؛ یك بار هم این توفیق را به من بده.
اهل معرفت مىگویند پایهى معرفت حضرت عیسى ـعلى نبینا و آله و علیه السلامـ از بسیارى از انبیاء بالاتر بوده؛ پیغمبرى كه از طفولیت پیغمبر بوده و زمانی كه تازه متولد شده، مىگوید: «إِنِّی عَبْدُ اللّهِ آتانِیَ الْكِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا»، خدا به این پیغمبرش كه او را «روح» نامیده، مىگوید: «یا عیسى! هب لى من عینك الدموع»؛ براى من هدیه بفرست! خداى من، هدیه تو چیست؟ اشكهاى چشمت را برایم بفرست؛ «و من قلبك الخشوع»؛ دل شكستهات را براى من بیاور. در جای دیگری هم مىفرماید: «تبصبص الىّ تبصبص الكلب» مثل سگی كه مىآید جلوى ارباب و پوزهاش را به خاك مىمالد، این حالتى است كه خدا ازمثل حضرت عیسى توقع دارد. ما كه چنین توفیقاتى پیدا نمىكنیم؛ اما بگوییم: خدایا! یك روز عرفه به من این توفیق را بده كه ما هم اداى دعاكُنها را در بیاوریم؛ ما را مثل دلقك فرعون ببخش؛ آخر ما هم لباس دوست تو را مىپوشیم؛ ما هم دم از امام حسین مىزنیم.
حالا كه زمینه چنین لیاقتى براى انسان فراهم مىشود، از همان مضامینى كه در دعاى عرفه به ما یاد دادهاند، باید یاد بگیریم. باید سر تا پاى وجودمان توجه به خدا باشد، و هم به نعمتهاى خدا، شكر نعمتهاى خدا؛ به هر چه نگاه مىكنیم، همان جا هم كه نعمت خداست؛ اگر نگاه كنیم و شكرش را به جا بیاوریم، یك «الحمدلله» بگوییم، خدا هم مىبخشد؛ «الحمدلله» خدا چشم بینا داد، گوش شنوا داد، اگر حقایق را نمىبینیم و نمىشنویم، همینقدر كه محسوسات را مىبینیم، خودش نعمت بزرگى است؛ توفیق تحصیل علم به ما داد، توفیق تحصیل در حوزه علمیه در حضور اساتید، بزرگان، علما، توفیق شناخت دوستان خدا؛ این یكى از نعمتهاى بسیار بزرگ است؛ «الحمد للّه الذى اكرمنى بمعرفتكم و معرفة اولیائكم»؛ شناختن خدا یك نعمت است، شناختن ائمه اطهار ـسلام الله علیهم اجمعینـ یك نعمت است، شناختن دوستان اهل بیت هم یك نعمت است. در زیارت عاشورا این به عنوان یك كرامت الهى تلقى شده و شكر این نعمت را باید به جا آورد. اگر آدم دوستان اهل بیت را نمىشناخت، خود اهل بیت را به چه وسیلهاى مىشناخت؟ چگونه به یاد آنها مىافتاد؟
هر جا كه نگاه مىكنیم، هر گوشهاى كه نگاه مىكنیم، هزاران نعمت بیشمار است و ما از همهاش غافلیم. درس اولى كه ما از دعاى عرفه یاد مىگیریم، این است كه باید گاهى فرصتى بگذاریم، كمی درباره نعمتهاى خدا فكر كنیم. اگر هر یك از اینها را نداشتیم، چه خاكى به سر میكردیم؟ این كار چند فایده دارد. در قرآن ملاحظه مىفرمایید، گاهى مىفرماید: ما اصلاً این نعمتها را به شما دادیم، «لَعَلَّكُمْ تَشْكُرُونَ»؛ این نعمتها را دادیم كه شما از آن استفاده كنید و به یاد ما بیافتید و شكر نعمت كنید. خدا كه نیازى به شكر ما ندارد؛ پس چرا مىگوید این نعمتها را دادیم، شاید شما شكر كنید؟ براى اینكه بهترین راه براى تقرب به خدا شكر خدا است. اگر نعمتها را دیدیم و توجه پیدا كردیم كه كسى این نعمتها را به ما داده، و خودمان را نسبت به خدا بدهكاردانستیم، آنوقت آدم سعى مىكند با این نعمتى كه خدا به او داده، علیه خود خدا حركت نكند؛ چشم زیبایى كه خدا به آدم مىدهد، در نافرمانى خدا به كار نگیرد. توجه داشته باشیم اینها نعمت خدا است. خدا چقدر بر آدم حق دارد كه اینچنین نعمتى را به او مىدهد، اما او مىآید این نعمت را مایه بدبختى خودش قرار مىدهد!
اگر انسان فكر كند كه خدا چقدر نعمت به او داده، بعضى كمبودهایى كه بر اساس حكمتهایى پیش مىآید، اینها دیگر در نظرش خیلى مهم نمىآید. فرض كنید مثلاً یك دسته اسكناس هزار تومانى به شما مىدهند، كه یكی از آنها یك گوشهاش ساییده؛ آدم به این دسته هزار تومانی كه به آدم بدهند توجه دارد؛ فكر نمىكند كه یك گوشه یكی از اسكناسها ساییده است. البته ممكن است مثلاً یك درصدى از مزدش هم كم بشود. اما آدم به فكر نعمتهاى خدا نیست، فقط مىگردد كه كمبودها راپیدا كند؛ امروز چه كمبودى داشتم؟ چه شد؟ اینجا چرا اینچنین است؟ آنجا چرا آنچنان است؟ گویا فقط عیبها را مىبیند؛ هیچ وقت از زندگیش لذت نمىبرد و همیشه طلبكار خداست.
درس اول این دعاى عرفه شكر خداست؛ یاد گرفتن اینكه درباره نعمتهاى خدا بیاندیشیم؛ هم از اینكه این نعمتها راداریم، لذت ببریم؛ هم این كمبودها به نظر ما جلوهاى نكند؛ هم از این نعمتها سوء استفاده نكنیم؛ هم درمقام شكر بر بیاییم، كه آن شكر ما را جلو مىبرد و وسیله قرب مىشود.
درس دوم كه از این دعا بهدست مىآید این است كه آدم همیشه زشتىهاى خودش را با خوبىهاى خدا مقایسه كند. خدایا! من چه كردم، من چه كردم؟ با این كار زمینهاى فراهم مىشود كه آدم مقدارى به پستى خودش، به بیچارگى خودش پى ببرد. اولین فایدهاش این است كه مغرور نمىشود؛ بدى این آدمیزاد بیچاره این است كه وقتى خدا نعمت معنوى هم به او مىدهد، هدایت هم مىشود و یك قدم خوبى هم بر مىدارد و مىآید راه بیافتد، شیطان وسوسهاش مىكند، مغرورش میكند؛ بله! من حالا یك چیزى شدم! من از بندههاى دیگر بهترم! همین غرور موجب سقوطش مىشود.
ما وقتى مقایسه كنیم كه خدا چه نعمتهایى به من داده و من در مقابلش چقدر بىشرمى كردم، چقدر پستم، اگر آدم كسی را كه به او خدمت كرده، نادیده بگیرد، خودش به خودش مىگوید: چقدر جفاكارم، چقدر بىمعرفتم! در مقابل این همه نعمتهاى خدا اگر آدم قدردانى نكند، جا ندارد به خودش بگوید: چقدر بىمعرفتى، چقدر ناسپاسى؟! «إِنَّ الْإِنْسانَ لَظَلُومٌ كَفّارٌ».
نتیجه آخر اینكه انسان با همه این زشتىها و پلیدىها امیدش از خدا قطع نشود. اگر امید آدم از خدا قطع بشود، معنایش این است كه خوبىهاى خدا محدود است و دیگر تمام شده و بیشتر از این ادامه ندارد؛ در این صورت باز خدا را نشناختهایم. با همه پستىها، و زشتىهایى كه آدم دارد، هیچ وقت نباید از خدا ناامید بشود. باید خدا را آنقدر بزرگ و مهربان بداند كه حتی وقتى كه در پستترین حالت است، اگر یك لحظه به خدا توجه كند و از كارش پشیمان شود، خدا نادیده نمىگیرد. اما كلام در این است كه آن لحظه را آدم راست بگوید؛ و الا خدا مىگوید: چه كسى را فریب مىدهى؟! از من ضعیفتر و نادانتر ندیدى؟! من فریب نمىخورم. مدام مىگوید: استغفر الله؛ استغفر الله؛ كو استغفارت؟ چه كسى را مىخواهى فریب بدهى؟ آیا از من جاهلتر ندیدى؟!
اگر یك لحظه انسان به خدا راست بگوید، خدایا! واقعاً پشیمانم، دیگر گناه نمىكنم، خدا روى همه گذشتهها یك خط قرمز مىكشد.
خدایا! به حق محمد و آل محمد به حق آن كسانى كه دیشب و امروز و امشب در عرفات، تو را یاد كردند، به ما توفیق بده یك مرتبه به تو راست بگوییم!
به ما توفیق بده كه توبه واقعى داشته باشیم!
خدایا! ما را هم به دوستان خوبت ببخش!