ضرورت مبارزه با استکبار جهانی
نباید در این حقیقت شک کرد که دنیای جدید هیچ نسبتی با دین و در نتیجه، هیچ نسبتی با انقلاب دینی و اسلامی ما ندارد؛ "در اینکه دنیای جدید مشخصا با غایات دینی شکل نگرفته است، تردیدی نیست؛ مولوی می گوید:
گر نبودی میل و امید ثمر
کی نشاندی باغبان بیخ شجر؟
پس به معنی آن شجر از میوه زاد
گر به صورت از شجر بودش ولاد
یا در جای دیگر:
چون که مقصود از شجر آمد ثمر
پس ثمر اول بوَد، آخر شجر
میوه این درخت نشان میدهد که اصل درخت با چه غایتی کاشته شده است. بشر امروز از این تمدن چه برداشت کرده است؟ اگر امید ثمر نبود، کی باغبان ریشه درخت را در خاک مینشاند؟ پس در عالم معنا درخت از میوه زایید شده است، اگرچه در عالمِ صورت، میوه از درخت، زندگی گرفته است. اگر نگوییم که دنیای جدید در تضاد با دین و دینداری تطور و تکامل یافته است، این قدر هست که اتخاذ این غایت، تصرف در طبیعت به قصد تمتع هر چه بیشتر، مستلزم انصراف و روی گرداندن از غایات دینی است و این واقعیتی است که خواه ناخواه در ملازمه با دنیای جدید قرار دارد"(1).
اکنون سئوال این است که با این دنیایی که هیچ تناسبی با ما ندارد چگونه تعامل داشته باشیم و چه نسبتی برقرار کنیم؟ برخی معتقدند باید از طریق گفتگو و مذاکره به تبلیغ اهداف و افکار خود بپردازیم و اصل گفتگو را بهانهای برای بقای خود قرار دهیم. شهید آوینی قدس سره برخلاف دیدگاه این افراد که معتقدند از طریق مذاکره و مرابطه و گفتگو با دنیای استکباری، باید انقلاب اسلامی را تبلیغ و حفظ کرد، براین باور است که باید به کربلای امام حسین (ع) اقتدا کرد و از کربلا الگو گرفت و جنگید و در این جنگ هم نه، به الگو و نه به سلاح دشمن نباید تکیه کرد؛ بلکه تکیه گاه ما در این جنگ و مبارزه، باید به همان ایمان و توکلی باشد که از مهمترین علل موجد این انقلاب بوده است؛ "انقلاب اسلامی ایران نشان داد که برای مبارزه با قدرت جهنمی استکبار، هرگز نمیتوان از همان طرقی اقدام کرد که او خود بنیان آن را نهاده است. شعار مشت و درفش، و خون و شمشیر، به خوبی میتواند از عهده بیان حقیقت برآید و همین طور، قیام عاشورا اسوهای است که تنها راه پیروزی بر باطل را بر ما نمایان میسازد. اگر جبهههای جنگ ما بر همان سلاحهایی متکی بود که خود ابرقدرتها میسازند و اگر ادامه جنگ ما موکول به تهیه سلاحهای مدرن میشد، مطمئنا امروز، هیچ اثری از انقلاب اسلامی در جهان باقی نمانده بود و حتی یادگار آن نیز از کتابهای تاریخ پاک شده بود. سّر پیروزی ما در جبهههای جنگ با ابرقدرتها همین است که ما هرگز متکی به سلاح نیستیم. اتکای ما به ایمان خود و امدادهای غیبی است که ایمان ما مجاری نزول آنهاست"(2).
"انقلاب اسلامی ظرفیت ایجاد تحول در دنیا را دارد، یعنی میتواند بر مبنای فلسفه سیاسی خود، نرمافزار و سختافزار جدیدی را تولید کند که راه را برای یک تمدن و توسعه جدید پیش روی بشریت قرار دهد. طبیعی است که انقلاب اسلامی پس از پیروزی ـ در مرحله انقلاب سیاسی که بیتردید تبدیل به یک انقلاب جهانی شده، باید کارهای دیگری را انجام دهد. همین طور که انقلاب اسلامی در تغییر مناسبات سیاسی جهان ظرفیت داشته و توانسته است که در دوره جنگ سرد، بین دو قطب مادی را تبدیل به جنگ کند و این نگاه، فلسفه تاریخی ماست که مواجهه تمدنها را با همدیگر تعریف و تفسیر میکند و نوع برخورد آنها را تحلیل میکند، و این برد سیاسی را داشته که در درون مرزها نماند و موازنه سیاسی را تحت تأثیر قرار دهد، در حوزه فرهنگ هم ظرفیت ایجاد فرهنگ جدید و ادبیات جدید را دارد و برای رسیدن به این هدف باید دو کا رانجام دهد. ابتدا باید به تدوین فلسفه سیاسی خود بپردازد.
اکنون که چالش بین سازوکارهای اجرایی برخاسته از ادبیات مدرنیته با آرمانها و ارزشهای انقلابی ما آشکار شده، تئوریسینهای انقلاب نباید طرف سازوکارهای مدرنیته را بگیرند و بر روی ارزشهای ما که در هر حال، سازگار با ارزشهای مدرنیته نیستند، خط بطلان یا نسیان بکشند، بلکه میبایست در قدم اول فلسفه سیاسی خود را مدوّن کنند.
پس از تدوین فلسفه سیاسی انقلاب، باید انقلاب فرهنگی خود را بر پایه این فلسفه سیاسی قرار دهد؛ این انقلاب فرهنگی در حوزه معارف دینی باید به شکلی باشد که به تکامل معرفتهای دینی ختم شود نه بر پایه هرمنوتیک و تأویل حسّی، بلکه باید بر پایه تعبّد به وحی باشد، و در حوزه علوم کاربردی باید به تولید نرمافزاری جدید هماهنگ با فلسفه دینی بینجامد. انقلاب اسلامی ظرفیّت انجام این رسالت را دارد... انقلاب ما همین طور که در کمال ناباوری توانست به یک انقلاب سیاسی عظیم و ماندگار در جامعه جهانی تبدیل شود، حتما پتانسیل کافی و لازم برای ایجاد یک انقلاب فرهنگی و ایجاد نرم افزاری جدید و ادبیاتی جدید را هم دارد، و این قدمی است که هم اکنون پیش روی انقلاب اسلامی قرار دارد و الا اگر ما این کار را هم انجام ندهیم و بخواهیم با تکیه بر ادبیات مدرنیته به دنبال تحقق آرمانهای اسلامی باشیم، باید بدانیم که این به شکست ما منتهی خواهد شد"(3).
امروز "ما بیشتر نیازمند بازگشت به ایمان پاک روحانی، توجه به اصول ثابت اخلاقی و بخصوص دریافت ارزشهای تربیت عرفانی در فرهنگ دیرینه خود هستیم که میتواند روشنایی تازه به راه تیره انسان امروز و افق افکار او بیفکند؛ خلاصه آنکه راه حل مسئله انسان امروز نه تنها از طریق عقل، بلکه از طریق عقل توأم با ایمان الهی و نه تنها بهوسیله علم، بلکه به وسیله علم توأم با وجدان انسانی است، و ما میتوانیم با فرهنگ عرفانی خود، در سپری کردن این راه پیشگام باشیم"(4).
شهید آوینی قدس سره به این تحول عظیم ایمان دارد؛ "عالم درگیر حادثه عظیمِ تحولی است که همه چیز را دگرگون خواهد کرد و این تحول، خلاف این دو قرن گذشته، نه از درون تکنولوژی که از عمق روح مجرد انسان برخاسته است؛ استمرار این تحول هرگز موکول به آن نیست که تجربه تشکیل نظام حکومتیِ اسلام در ایران به توفیق کامل بینجامد؛ این امری است که به مرزها محدود نمیمانَد و اگر رنسانس توجه بشر را از آسمان به زمین بازگردانْد، این تحول بار دیگر بشر را متوجه آسمان خواهد کرد. این راهی است که انسانِ فردا خواهد پیمود و چه بخواهند و چه نخواهند، لائیسم و اومانیسم، در همه صورتهای آن، محکوم به شکست هستند"(5)
وی معتقد است که ما حتی نمیتوانیم، از طریق دیپلماسی، اهداف خود را دنبال کنیم؛ چه اینکه "قواعد دیپلماسی برای حفظ موازنه قوا در جهانی صورت گرفته است که آمریکا بر آن سیطره دارد؛ بنابراین، تنها آمریکاست که اجازه دارد تا قوانین این بازی را رعایت نکند. دیگران موظف هستند که نه تنها تسلیم این بازی بینالمللی شوند، بلکه اصلاً به روی مبارک خویش نیز نیاورند که این فقط یک بازی است؛ از این لحاظ دیپلماسی به هنرپیشگی شبیه است، اگرچه به مراتب از آن دشوارتر است؛ چرا که بر یک نمایشنامه معین و آزموده متکی نیست. بازی دیپلماسی نیز بازی مرگ است و هر که در این بازی بازنده شود، باید بمیرد، اما به مرگی واقعی؛ کافی نیست که مردن را بازی کند که در این بازی فقط باختن است که بازی نیست. آمریکا اجازه دارد که قواعد بازی را رعایت نکند و وقتی هم که چنین میکند، باز قاعده بر این است که نه فقط همه خود را به نفهمی بزنند، بلکه این خلافْ آمد را نیز به مثابه یکی از قواعد بازی توجیه کنند. وقتی این توجیه اصل باشد، بازی میتواند هر قاعدهای به خود بگیرد و کسی هم حقّ اعتراض ندارد. مکر این عالم در آنجاست که زندگی واقعی و بازی را به یک دیگر مبدل ساخته و بنابراین، واقعیت چنین صورت پذیرفته است که هر که در بازی شرکت نکند، دیوانه میپندارندش و فقط به این پندار نیز بسنده نمیکنند؛ میگیرندش و در بند غل و زنجیر گرفتارش میکنند و این همه در چشم مردمان نیز عادلانه مینماید. اما تا کجا باید به این قواعد گردن نهاد؟ شرط زنده ماندن در این جهان آن است که عاقلانه رفتار کنی و عقل نیز تعریف خاصّ خویش را دارد: عقل یعنی تسلیم... و عاقل کسی است که به وضع موجود گردن بگذارد و از خلاف آمدِ عادت اجتناب ورزد"(6)
اگر در این دنیای اینچنین، بخواهیم عاقلانه بجنگیم، آن هم عقل به معنایی که گذشت، نه تنها به اهداف انقلاب نخواهیم رسید، بلکه باید با دست خود انقلاب را تسلیم رقیب و در نهایت، در اصول آرمانی آن مضمحل کنیم؛ پس باید عقل را رها کرد و دل در گرو عشق سپرد و عاشقانه جنگید، آن گونه که کربلاییان جنگیدند. نباید غفلت کرد و گمان کرد که این جنگ، تنها در یک یا چند ساحت محدود خواهد بود؛ این جنگ، جنگی تمام عیار در همه ساحات و وجوه است. "این انقلاب صرفا، با وجهه سیاسی تمدن غربی یعنی امپریالیسم رودررو نیست؛ مَثَل این سخن، مثل آن است که بگوییم: ما فقط با دندان های غول می جنگیم و به بقیه اعضایش کاری نداریم؛ آیا میتوان فقط با دندان های غول جنگید و با مغز آن کاری نداشت"؟(7)
نشانی پاورقی ها در دفتر روزنامه موجود می باشد.
نویسنده : احمد رهدار
منبع : روزنامه رسالت 09/11/1390