آرزوی نوجوانی
ز داشتن آرزوهای طول و دراز نهی شدهایم و به داشتن آرزوها و خواستههای بزرگ تشویق. باید صفحات عمر خود را ورق بزنیم و ببینیم تاکنون چند خواستة بزرگ داشتهایم و برای نیل به آن تلاش کردهایم. بزرگی به داشتن روح بزرگ و خواستههای بزرگ است، حتی اگر کم سن باشیم... .
یکی از روزهایی که خدمت حضرت آقا بودیم، شخصی سؤال کرد: حضرت آقا! اصلاً شما فکر میکردید رهبر شوید؟ در نوجوانی که درس طلبگی میخواندید، تصور میکردید که روزی رهبر شوید؟
آقا کمی فکر کرد و گفت: <جوابی که سالها پیش به یکی از دوستانم دادم، به شما هم میدهم. من در مدرسه سلیمانخان مشهد درس میخواندم. روزها سر درس میرفتیم و شبها درس قبلی را برای فردا مباحثه میکردیم. یک روز یکی از نکات درسی را متوجه نشدم؛ در حجره مدام راه میرفتم و همان درس را میخواندم، اما هر چه تلاش میکردم، فایدهای نداشت.
آن شب، تدارک شام با هم حجرهای ما بود، یک دفعه عصبانی شد و گفت: آسید علی آقا! بگیر بشین دیگه! این املت از دهان افتاد. هی میری این ور، هی میری اون ور! چه کار میخواهی بکنی؟! یک چیز رو نفهمیدی؛ من هم نفهمیدم، هیچ کس تو کلاس هم نفهمید. چرا این درس را این قدر میخوانی؟! تو این مدرسه سلیمانخان مگر چند نفر قرار هست معمم بشوند؟ چند نفر از ما وقتی معمم شدیم، قرار هست تو این لباس باقی بمانیم؟ (خب قضایای رضاشاه گذشته بود و چنین تصوراتی هم وجود داشت)، اگر تو این لباس ماندیم، چند نفر ما قرار هست امام جماعت مسجد شود؟ چند نفر از ما اگر امام جماعت شدیم، میآیند از ما سؤال میپرسند؟ آقا! کدام یک از ما میخواهد مجتهد شود؟ تازه اگر که مجتهد شدیم، چه کسی میخواهد مرجع بشود که دانستن این مسئله برای او واجب باشد؟ اصلاً کسی با ما کاری ندارد.
به او گفتم: من پیش از بلوغم نماز خواندن را شروع کردم ـ آن زمان تازه بالغ شده بودم ـ و هر روز در قنوت نماز این دعا را میخواندم: <اللهم اجعلنی مجدد دینک و محیی شریعتک>؛ اما ما نرسیدیم به آنجا متأسفانه، ما خیلی دوست داشتیم به جاهایی برسیم که نرسیدیم>.
این برای ما خیلی شیرین بود که فردی در نوجوانی آرزویی داشته باشد و پس از گذشت سالها و بروز اتفاقات بسیار، رهبر یک کشور شود، دین خدا را یاری کند و باز هم بگوید، به آرزومان نرسیدیم!
منبع :ماهنامه نامه جامعه شماره 77