کد خبر: ۲۴۲۲۹
تاریخ انتشار: ۲۰:۴۱ - ۱۶ بهمن ۱۳۹۰

امام زاده حمزه (ع)و فرزندانش تا امام خميني(ره)

منظومه منوربنا به نوشته شيخ مفيد، هيجده تن از پسران امام کاظم(ع) به شرح ذيل هستند: امام علي بن موسي الرضا، عباس، قاسم، اسماعيل، جعفر، هارون، حسن، احمد، محمد، حمزه، عبدالله، اسحاق، عبيدالله، زيد، حسين، فضل و سليمان.دختران آن حضرت عبارت اند از: فاطمه کبرا، فاطمه صغرا، رقيه، حکيمه، ام ابيها، رقيه صغرا، کلثوم، ام جعفر، لبابه، زينب، خديجه، عليه، آمنه، حسنه، بريهه، عايشه، ام سلمه، ميمونه و ام کلثوم.(1)نسل امام کاظم(ع) از سيزده اولادش ادامه يافت که از ميان آنان، چهار نفرشان فرزندان زيادتري داشته اند: امام علي بن موسي الرضا، ابراهيم، مرتضي، محمد، عابد و جعفر. چهار نفر ديگر اولادهاي نه چندان فراواني به يادگار نهاده اند: حمزه، عبيدالله، عبدالله و زيد. پنج نفر ديگرشان نسبتاً کم اولاد بوده اند.(2)فرزندان هفتمين فروغ امامت، غالباً از حيث پرهيزگاري و فضايل انساني، از برگزيدگان زمانه خويش به شمار مي آمدند و هريک در يکي از جنبه هاي علمي، سياسي و اجتماعي سرآمد عصر خود، و تنديس بارزي از ايمان به خدا، ايثار در راه حق و اهتمام براي خدمت به مردم و ستيز با ستم بودند.

امام زاده حمزه

در ميان فرزندان امام موسي بن جعفر(ع)، جز حضرت امام رضا (ع)که مقام والاي عصمت و امامت بعد از پدر بزرگوارش مختص اوست و در رأس اولاد آن حضرت است، امام زاده حمزه
داراي جايگاه خاصي است و تمام مورخان و علماي نسب شناسي که درباره امام کاظم(ع) و فرزندانش پژوهش کرده اند، با وجود اختلاف زياد در تعداد و اسامي فرزندان آن فروغ امامت در منابع تاريخي و رجالي، اما همه آنان پسري به نام «حمزه» را براي امام کاظم(ع) ثبت کرده اند.(3)
از تاريخ ولادت، رحلت و يا شهادت او آگاهي هاي دقيق و مستندي به دست نيامده است؛ اما پاره اي منابع نوشته اند که مادرش ام احمد نام دارد که با اين وصف، امام زاده حمزه، برادر ابويني احمد بن موسي، معروف به « شاه چراغ» و محمد عابد است.
مورخان افزوده اند: ام احمد از زنان مورد احترام و پارساي عصر خود بود و امام کاظم(ع) عنايتي ويژه به وي داشت و او مورد اعتماد و اطمينان حضرت بود؛ تا جايي که او را يکي از اوصياي خود، شمرده است.
زماني که موسي بن جعفر (ع)عازم بغداد و دربار عباسي بود، ودايع امامت را به ام احمد سپرد و خطاب به وي فرمود:
«براي هيچ کس اين راز را بازگو مکن! هر گاه کسي به تو مراجعه و آن را مطالبه کرد، آن را به او بده و بدان که در آن موقع، من به شهادت رسيده ام و کسي که اين امانت را از تو طلب کند، وصي و جانشين من و امام واجب الاطاعه است.»
هنگامي که هارون الرشيد، ( خليفه عباسي)، آن حضرت را در زندان بغداد به شهادت رسانيد، امام رضا(ع) نزد اين بانو آمد و فرمود: امانتي را که پدرم به شما سپرده است، بياوريد. آن زن پرسيد: آيا پدرت به شهادت رسيده است. امام فرمود: بلي، هم اکنون از مراسم دفن او مي آيم. منم جانشين او و امام جن و انس.
ام احمد با شنيدن اين خبر اسف انگيز، بناي گريستن نهاد و با صداي بلند شيون کرد و بعد از اينکه تسکين يافت، امانت هاي امام کاظم(ع) را به حضرت امام علي بن موسي الرضا (ع)داد و با آن امام همام بيعت کرد.(4)

برگي از فضائل

در تاريخ، امام زاده حمزه اين گونه معرفي شده: دانشور فاضلي که از ديانت، صيانت مي کرد، جليل القدر و رفيع المنزله بود، رتبه اي عالي داشت، اقتدار و عزتش زبانزد خاص و عام گرديد و نزد قشرهاي گوناگون مردم محبوبيت فوق العاده و ويژه اي به دست آورد.(5)
علامه مجلسي در تحفة الزائر نوشته است:«قبر شريفش نزديک مرقد حضرت عبدالعظيم است و ظاهراً همان امام زاده اي است که آن سيد زيارت مي کرده است و بايد آن را زيارت کرد. از صاحب مجدي نقل شده که حمزه بن موسي مکنّا به ابوالقاسم است.»
محدث قمي در وصفش مي گويد:«همانا حمزه فرزند موسي سيدي جليل الشأن بود و در نزديکي شاه عبدالعظيم قبري است با بقعه اي عالي، منسوب به او و مزار عامه مردم است.»
به گفته وي « در روايت نجاشي است که وقتي حضرت عبدالعظيم حسني در ري به حالت اختفا و دور از چشم عباسيان و کارگزاران آنان زندگي مي کرد، روزها را روزه مي داشت و شب ها به نماز مي ايستاد و پنهان بيرون مي آمد و قبري را زيارت مي کرد و مي گفت مرقد فرزندي از اولاد موسي بن جعفر(ع) است.»(6)

دلايل مهاجرت

در علل هجرت وي به ايران در اوايل قرن سوم هجري، مورخان خاطرنشان ساخته اند که وقتي حضرت امام رضا (ع)در سال 201 ق. به عنوان ولايت عهدي مأمون، ناگزير از مدينه النبي عازم خراسان شد، طي نامه اي که خطاب به امام زادگان و سادات نوشت، از آنان خواست به ايران مهاجرت کنند. از اين روي، آنان از حجاز و ساير نقاط عربستان عازم اين سرزمين شدند که معروف ترين اين مهاجران، احمد بن موسي( شاه چراغ) و حضرت فاطمه معصومه (ع)است.(7)
حضرت حمزه که برادر ابويني احمد بن موسي بود، به احتمال قريب به يقين، همراه وي به ديدار امام علي بن موسي الرضا (ع)شتافت و اينکه برخي گمان کرده اند وي در سفر خراسان، امام رضا(ع) را همراهي مي کرده است، درست نيست. به نظر مي رسد وقتي مأمون از ناحيه امام هشتم احساس خطر کرد و حضرت را به شهادت رسانيد، همين که ورود کاروان شاه چراغ به اطلاعش رسيد، دستور قتل امام زادگان و سادات مهاجر را به کارگزاران خود در فارس صادر کرد.
احمد بن موسي و برادرانش حمزه و علاء الدين حسين و ديگر همراهان که قصد عزيمت به خراسان را داشتند، با سپاه قتلغ خان( حاکم شيراز) مواجه شدند و چون آن عزيزان براي اين نبرد آمادگي لازم را نداشتند، برخي مجروح و زخمي گشتند و از معرکه متواري شدند. در اين ميان، احمد بن موسي به دليل شدت جراحات به شهادت رسيد.
حمزه بن موسي که در اين جنگ ناجوانمردانه به شدت زخم ديده بود، خود را به شهر ري رسانيد، ولي در آنجا به حالت مجروح درگذشت و در باغستاني دفن شد. حضرت عبدالعظيم وقتي قبرش را زيارت مي کرد، مي گفت:
«هذا قبر خير رجل من ولد موسي بن جعفر(ع)». عبدالعظيم با وجود جلالت و قدري که داشت، هماره به زيارت اين مرقد مي رفته و شخص مدفون در آنجا را به اصحاب و شاگردان مورد اطمينان خويش معرفي مي کرد.(8)
سند قديمي تر، رساله اي منسوب به صاحب بن عباد، دانشمند قرن چهارم هجري است که آن را در احوال حضرت عبدالعظيم نگاشته است و اين نکته را تأکيد و تصريح کرده است.(9)

قرائني بر بارگاه حمزه در ري

محمد حسين حسيني جلالي در کتاب «مزارات اهل البيت و تاريخها» مي نويسد: يکي از دلايل سکونت سيد عبدالعظيم در شهر ري، حمزه بن موسي بوده است. اين واقعيت در زيارت آن امام زاده چنين آمده است:
«اي زيارت کننده بهترين مرد از فرزندان موسي بن جعفر(ع)»!
طبق برخي روايت ها، گروهي از هواداران مأمون عليه او شورش کردند و حمزه را به قتل رسانيدند؛ تا آن که آشنايان و دوستانش وي را در باغي در ري دفن کردند.(10)
حرزالدين گفته است: مقبره حمزه در ري شناخته شده و معروف است و به سمت جنوني رواق آرامگاه سيد عبدالعظيم حسني پيوسته است. گنبدي بلند و استوار، ضريح و پنجره اي گران بها دارد. بر کسي پوشيده نيست که به حمزه بن موسي بن جعفر آرامگاه هايي در شهرهاي گوناگون نسبت داده شده است که از جمله مشهورترين آنها در ري است. او از عالمان، بزرگان و فقيهان و فردي با تقوا بود. امامت برادرش علي بن موسي الرضا(ع) را پذيرفت، در خدمتش در مدينه به سر مي برد، فرمان حضرت را عملي مي ساخت، از اصحاب امام هشتم به شمار مي رفت و در سفر و حضر به حضرت خدمت مي کرد.(11)
خوانساري در روضات الجنات(12) و رضا قلي خان هدايت در روضة الصفاي ناصري(13) مزار حمزه را در ري ذکر کرده اند.
سيد عبدالرزاق کمونه حسيني يادآور شده است: در ري آرامگاه حمزه بن موسي واقع است؛ چنان که سيد مهدي قزويني در فلک النجاة به اين نکته اشاره دارد.
به گفته اين محقق و عالم نسابه، حمزه، مردي فاضل و پارسا بود و از برادرش حضرت امام رضا (ع)صادقانه پيروي مي کرد و پيوسته در پي کسب رضايت وي بود.(14)

شاهدي ديگر

يکي از علماي برجسته به نام سيدمهدي قزويني براي فرزندش ميرزا صالح که از دانشمندان است، از پدر بزرگوارش نقل کرده است که: در جزيره، بين دجله و فرات و در جنوب حلّه عراق، براي ارشاد قبايل بني زبيد و نشر تشيع، رفته بودم. در جزيره مزاري است معروف به قبر حمزة بن موسي الکاظم(ع). مردم آن را زيارت مي کنند و برايش کراماتي هم نقل کنند. من از آنجا عبور مي کردم، ولي چون برايم ثابت نشده بود، به زيارت آن مرقد نمي رفتم؛ زيرا
نزد من به اثبات رسيده بود که آن امام زاده، در ري مدفون است. پس يک مرتبه بر حسب عادت بيرون رفتم و نزد اهالي آن آبادي ميهمان بودم. آنان از من خواستند آنجا را زيارت کنم. پاسخ دادم: مزاري را که نمي شناسم، زيارت نمي کنم. به دليل اعراض من، رغبت مردم هم به آن مکان کاهش يافت. آن گاه از نزد ايشان حرکت کردم و شب را در قريه مزيديه ماندم و در خانه برخي سادات اقامت گزيدم. چون سحر شد، به نافله برخاستم و پس از خواندن نوافل، به انتظار طلوع فجر نشستم که ناگاه سيدي که او را به صلاح و تقوا مي شناختم و از اهالي آن نواحي بود، بر من وارد شد، سلام کرد و نزدم نشست و گفت: يا مولانا! ديروز ميهمان اهل قريه حمزه شدي و او را زيارت نکردي؟ گفتم: آري. فرمود: چرا؟ گفتم: چون او را نمي شناسم و اعتقاد دارم حمزه فرزند امام کاظم(ع) در ري است. فرمود: چه بسا چيزهاست که شهرت يافته، ولي اصالتي ندارد. اين قبر حمزه نيست، بلکه مرقد ابوعلي حمزه بن قاسم علوي عباسي از فرزندان حضرت ابوالفضل عباس است. او يکي از علماي اجازه و اهل حديث بود و شرح حال نگاران وي را به علم و پارسايي ستوده اند.
از ذهن من گذشت که اين شخص از سادات علوي است و احتمالاً اين اطلاعات را از برخي علما فرا گرفته است. چون صبح شد و نماز صبح را اقامه کردم و تعقيبات نماز را تا طلوع آفتاب ادامه دادم، با مطالعه کتاب هاي رجالي متوجه شدم بيان آن سيد درست است و اين بزرگوار همان ابوعلي حمزه بن قاسم علوي است نه حمزه فرزند موسي الکاظم(ع). وقتي که اهل قريه به ديدنم آمدند، ناگهان ديدم فردي شبيه آن سيد در ميانشان بود. از او تشکر کردم که هنگام سحر نزد من آمد و مرا از اين حقيقت آگاه کرد. پرسيدم: اين اطلاعات را از چه کسي آموختي و مأخذ و مصدرش کجاست؟ او پاسخ داد: سوگند به خداوند که در اين ساعت من نزد شما نيامده ام و امروز به محضرتان رسيدم و شب گذشته در بيرون روستا بودم.
من شکي ندارم آن شخصي که هنگام سحر تشريف آورد، حضرت صاحب الامر(عج) بوده است که از فرمايش ايشان ثابت مي شود امام زاده حمزه در ري مدفون است.(15)

صفاي زيارت

به دليل جلالت قدر و منزلت اين بزرگوار، از همان ايامي که پيکرش در سرزمين ري دفن شد، محبان خاندان عصمت و طهارت، به زيارتش شتافته، حاجات مشروع خود را به محضر مبارکش برده و حاجت روا شده اند. کرامات اين سيد عظيم الشأن نُقل مجالس و نقل محافل ديني و فرهنگي بوده است.
حاج شيخ عباس قمي در مفاتيح الجنان نوشته است: همان زيارتي را که براي حضرت عبدالعظيم خوانده مي شود، براي آن امام زاده هم مي توان خواند، ولي با آوردن عبارت « السلام
عليک يا اباالقاسم» به جاي نام حضرت عبدالعظيم، اسم حضرت امام زاده حمزه آورده مي شود.
ملا باقر کجوري مازندراني، زيارتي را براي حمزه بن موسي بيان کرده که طي آن به مقامات معنوي و علمي وي اشاره شده است. در فرازي از اين زيارت چنين مي خوانيم:«السلام عليک ايها الولي الکريم. السلام عليک ايها العبد الصالح الناصح العالم؛ السلام عليک يا اباالقاسم يا حمزه بن موسي الکاظم...»(16)
اولين بار سلاطين صفويه که خود را از اولاد اين امام زاده به شمار آورده اند، به مرقد او توجه کردند و بارگاهي برايش ساختند. البته ساخت گنبد جديد، آيينه کاري حرم مطهر و ايوان، کاشي کاري ها و برخي تزئينات ديگر، از بناهاي عصر قاجاريه است. در رواق شريف وي، عده اي از دانشوران، در اعصار گوناگون به خاک سپرده شده اند.(17)

علي فرزند حمزه

صاحب مجدي مي گويد: قبر حمزة بن موسي در اصطخر شيراز است. در تاريخ عالم آراي عباسي هم نقل شده: سلسله صفويه به حمزه مذکور منتهي مي شوند و محل دفنش در توابع شيراز است. از اين روي، فرمانروايان صفوي، در مکان مزبور قبه اي عالي برايش بنا کرده و موقوفات زيادي بدان اختصاص داده اند. صاحب بدايع الانوار هم به دفن اين امام زاده در شيراز تصريح کرده، ولي براي ادعاي خود دليلي نياورده است.
عباس فيض هم تأييد مي کند که با وجود قرائني، محل دفن حضرت حمزه فرزند امام کاظم(ع) در اطراف شيراز است. به گفته وي، صفويان بر تربتش در شيراز بارگاهي بنا کرده اند و اسکندر بيک منشي، از مورخان عصر اين سلسله، به اين نکته تصريح دارد. مؤلف سراج الانساب هم قول قوي تر را، مدفون بودن وي در شيراز مي داند.
در پاسخ به اين ادعا بايد گفت: معمولاً صفويه هر کجا که احتمال داده اند مقبره اي منتسب به حمزه بن موسي وجود دارد، به تعمير و ساخت گنبد و افزودن بناهايي بر آن اقدام کرده اند. قول مورخ اين دوره هم قابل اعتماد نيست و او نمي خواسته درباره نظر شاهان صفوي اعتراض و انتقادي مطرح کند، اما برخي علماي نسابه بر اين باورند شخصي که در شيراز آرميده، علي فرزند حمزه بن موسي است.(18)
به علاوه، فيض با استناد به کتاب مجدي، مدفون نبودن حمزه در شيراز را اثبات مي کند و از کتاب انساب وي نقل مي کند که حمزه در کوفه مي زيست، سه پسر و هشت دختر داشت. اسامي پسرانش عبارت اند از: علي که در اصطخر شيراز مدفون است، حمزه که در خراسان وفات يافت که برخي بازماندگان وي به بلخ مهاجرت
کردند و قاسم که فرزندي به نام قاسم اعرابي دارد.(19)
جمال الدين احمد بن عنبه مي نويسد: نسل حمزه فرزند موساي کاظم(ع)، دو پسرند: حمزه و قاسم، و او را پسري ديگر است به نام علي که در باب اصطخر شيراز دفن است، اما نسل ندارد و بازماندگان و اعقاب حمزه، از قاسم است که خلف معروف آنان احمد بن محمد بن قاسم است. موسي، اسماعيل و محمد از او هستند و نقباي طوس و سادات آن نواحي به وي نسبت مي برند که آنان را « کوکبيه» مي خوانند.(20)
بنابراين اجمالاً مشخص مي شود که شخص مدفون در شيراز، علي فرزند حمزه است، نه خود او.

شاه زاده حمزه قم

در خيابان آذر( طالقاني) شهر مقدس قم، رو به روي ميدان کهنه و داخل کوچه، مرقد مطهر امام زاده حمزه قرار دارد. بنا به تصريح علماي انساب، وي در جوار مرقد پدر بزرگوارش حسين و جد ارجمندش احمد بن اسحاق دفن شد که به دليل شهرت و فضيلتي که داشت، مجموعه مراقد مزبور، به نام وي معروف گرديد. گرچه نظريات گوناگوني درباره وي وجود دارد، اما سلسله نسبش اين گونه است:
حمزه فرزند ابوعبدالله حسين فرزند احمد فرزند اسحاق فرزند ابراهيم فرزند موسي فرزند ابراهيم فرزند مرتضي فرزند امام کاظم(ع).(21)
با وجود اين، عده اي از مورخان و شرح حال نويسان، به اشتباه او را فرزند امام کاظم(ع) يعني حمزه بن موسي دانسته اند.
محدث قمي مي نگارد: در بلده طيبه قم، قبري است معروف به شاه زاده حمزه که به جلالت و بزرگواري معروف است. اهل قم به او اعتقاد کاملي دارند و در احترام و اکرام او مي کوشند. آن قبر داراي صحن، قبه و بارگاهي است. از کلام مؤلف تاريخ قم استفاده مي شد که اين بزرگوار همان حمزه بن موسي بن جعفر است؛ چنان که در خلال تاريخ سادات رضائيه که در قم بودند و در آنجا دفن شدند، آمده است: يحيي صوفي در قم اقامت گزيد و در ميدان زکريا فرزند آدم حوالي مشهد حمزه بن موسي ساکن بود.(22)
عباس فيض، اين نظر را نمي پذيرد و با استفاده از مطالبي که در کتاب تاريخ قم به قلم حسن بن محمد بن حسن شيباني، از علماي قرن چهارم هجري آمده، شخص مدفون در آرامگاه شاه زاده حمزه را، حمزه بن احمد بن اسحاق بن ابراهيم بن موسي بن ابراهيم دانسته است و تعبير حمزه بن موسي را که در اين اثر آمده، نوعي مسامحه تلقي کرده و نوشته است:
بيان مؤلف تاريخ قم درباره مدفن حمزه بن موسي در قم، صراحتي ندارد و اگر او به قم آمده و در اين شهر وفات يافته، با وجود تمام جلالت قدر و منزلتي که داشته و فرزند بلافصل امام هفتم نيز بوده، چگونه امکان دارد در تاريخ قم از
ورود و رحلتش به اين شهر اثري نباشد، با آنکه مؤلف اين اثر تا سال 378 هجري که مشغول تأليف کتابش بوده، از تمام سادات، حتي آنها که چندين واسطه تا امام دارند، از ممد و حسين و يا کساني که درباره آنان مدح شده، از مدفونان در قم و يا غير آنها، به طور کلي و بدون استثنا نام برده و حالات هرکدام را به تفکيک ذکر کرده است.
در باب سوم از اثر مزبور، در حالات ابراهيم فرزند امام کاظم(ع) و احفادش و نيز اسحاق و فرزندانش آمده است: حمزه فرزند حسين در اين شهر(قم) داراي موقعيت بزرگي بوده و در همين ديار وفات يافته است.
فيض ضمن ذکر اين فراز از تاريخ قم، خاطر نشان مي سازد: مراد مؤلف کتاب ياد شده از حمزه بن موسي، همين حمزه فرزند حسين است که از نوادگان امام کاظم(ع) است و اين معنا بر حسب بيانات عرفي علماي انساب و رجال و مطابق با مکالمه هاي متداول عموم مردم است که براي معرفي اشخاص نامشان را با ذکر اسم جد اعلايشان که مبين جلالتش بوده، قرين ساخته و به طور توأم ذکر و نام پدر و جدش را اسقاط کرده اند.(23)
محمد حسين ناصر الشريعه، ذيل معرفي امام زاده شاه حمزه مدفون در قم مي نويسد: امام زاده، حمزه بن موسي بن جعفر است که با شاه چراغ شيراز، احمد بن موسي، از يک مادرند. وي افزوده است: چند محل را در سوسفيد ترشيز، ري و شيراز به حمزه فرزند موسي کاظم به عنوان مکان دفنش نسبت داده اند.
وي در ادامه، قول تاريخ قم را ذکر مي کند و مي نويسد: به گفته او، اين حمزه بدون واسطه از اولاد موسي بن جعفر است، ولي هنگام ذکر سادات حسينيه و موسويه که به قم وارد شدند، نام او را نمي آورد و در معرفي سادات صادقيه به چند واسطه، حمزه نامي ديده مي شود. و در کتاب روضة الصفاي ناصري نيز نوشته شده: يکي از متوفاهاي زمان صفويه را در قم در جوار مرقد فاطمه بنت موسي بن جعفر و حمزه بن موسي دفن کرده اند.(24)
که البته قول مؤلف روضة الصفاي ناصري اعتباري ندارد و عباس فيض آن را نمي پذيرد.(25)

حمزه فرزند حمزه

در باغ مزار ترشيز( کاشمر کنوني)، امام زاده اي دفن است که برخي مورخان آن را حمزه بن موسي دانسته اند که چنين ادعايي، فاقد هرگونه سند و مدرک معتبري است و حتي قول صريحي از علماي انساب در اين باره موجود نيست.
از سويي، برخي از اهل تاريخ گفته اند: حمزه فرزند حمزه فرزند امام کاظم(ع) در کاشمر دفن شده است که اين قول را بر حسب قرائني مي توان پذيرفت. ملا هاشم خراساني مي گويد: به احتمال قوي، قبري که در سوسفيد ترشيز قرار دارد، حمزه بن حمزه است؛ چرا که در عمده
الطالب آمده است وي به خراسان مهاجرت کرد و در آثاري چون: المجدي، سراج الانساب، الفصول الفخريه، منتهي الامال و مسند امام کاظم(ع) به طور متفق القول آمده است حمزه فرزند حمزه عازم خراسان شد و در آنجا درگذشت و فرزنداني از او باقي ماند که برخي از آنان به جانب بلخ کوچيدند.(26)
محمد حسين حسيني جلالي مي نويسد: طبق برخي روايت ها، سيد حمزه با حضرت امام رضا(ع) به خراسان سفر کرد و در طول مسير با جديت وافر در خدمت امام هشتم بود و مي کوشيد از دستورهايش پيروي کند. گروهي از پيروان مأمون، وي را کشتند. مورد اختلاف است که محل مرقد آن بزرگوار در ري، سبزوار، يا شوشتر است. به نظر مي رسد آنچه باعث اين خطا شده است، آن است که حمزه بن موسي فرزندي همنام خود داشته است.(27)
اولين بار اسکندر بيک منشي، نام اين پدر و پسر را با يکديگر خلط کرده و نوشته: ابوالقاسم حمزه به قول اصحّ، در سوسفيد ترشيز مدفون و مرقد شريفش مطاف مردم آن ولايت است.(28)
از معاصرين، ايرج افشار سيستاني هم گمان کرده است که امام زاده مدفون در کاشمر، حمزه بن موسي است.(29)
اما ضعيف ترين قول ها، اين است که مدفن حمزه بن موسي را در کرمان ذکر کرده اند. جز در کتاب لباب الانساب، منبع ديگري چنين ادعايي ندارد.(30)
ابراهيم بن ناصر طباطبا آورده است: از ساداتي که به سيرجان آمده اند، ابوالحسن علي بن ابراهيم فرزند محمد فرزند امام کاظم(ع) است.(31) اگر در سيرجان فرزند بلافصلي از امام هفتم وجود داشت، در ميان مردم آن ديار معروف و مشهور بود. به علاوه، علماي انساب غالباً در آثار خود به اين موضوع اشاره اي نکرده اند و حمزه مدفون در سيرجان، از احفاد امام کاظم(ع) است. در شهرستان بوانات، بقعه اي مرکب از صحن، سردر، رواق و حرم با آثار معماري از قرن دهم و يازدهم ديده مي شود که مي گويند امام زاده حمزه از نوادگان امام موسي بن جعفر(ع) در آن به خاک سپرده شده است.(32)
در شش کيلومتري شهرستان شيروان، مجموعه اي مرکب از حرم چهارگوش قرار دارد که مي گويند امام زاده «حمزه رضا»، فرزند امام کاظم(ع) در آن دفن است، که به نظر مي رسد او از احفاد امام هفتم باشد، نه فرزند بلافصل حضرت.(33)

مير شمس الدين موسوي

گروهي از سادات موسوي از نسل حمزه بن موسي از حجاز و عراق به نيشابور مهاجرت کردند و در اين منطقه کوشش هاي ترويجي و مبارزاتي خود را پي گرفتند و به گسترش قرآن و عترت اهتمام ورزيدند. برخي سادات که از نسل اين مهاجران بودند، براي اعتلاي ارزش هاي معنوي با فراهم گرديدن امکانات، به سرزمين هندوستان کوچ کردند و آن چنان در دفاع از
«ديانت» استقامت، راستي و درستي از خود بروز دادند که افراد زيادي را علاقه مند به اسلام و خصوصاً تشيع کردند. يکي از اين شخصيت ها، سيد حيدر معروف به « شهاب الدين» است که در نشر آيين اسلام در ميان بت پرستان شمال هند و سرزمين کشمير، اهتمام زيادي ورزيد. مخالفان که تحمل تلاش هاي تبليغي وي را نداشتند، او را به شهادت رسانيدند که در همان سرزمين دفن شد.
اما مهم ترين دانشور از اين خاندان که گسترش تشيع در کشمير مديون اوست، پس از مير سيد علي همداني، مير شمس الدين عراقي است. از آنجا که وي اساس تشيع را در کشمير استوار ساخت و بت ها را در آن ديار درهم شکست، به « شمس الدين مکسر الاصنام» معروف گرديد.
ميرشمس الدين موسوي از نوادگان حمزه بن موسي الکاظم و فرزند شريف الدين سلطان ابراهيم، در نيمه قرن نهم هجري در روستاي کند در حوالي سولقان( از توابع کن، در چند کيلومتري تهران) ديده به جهان گشود. مادرش سيده فاطمه خاتون، از خاندان سادات قزوين به شمار مي رفت. ميرشمس الدين در سنين جواني براي فراگيري علوم ديني راهي اصفهان شد و نزد استادان حوزه و علوم ديني اين شهر، مدارج عالي را در معقول و منقول طي کرد که به دليل فراست ويژه و توانايي ذهني فوق العاده و ارتباط تنگاتنگ با مشاهير اصفهان، شهرت خاصي به دست آورد.
سلطان حسين بايقرا، از فرمانروايان تيموري در قرن نهم هجري که به اهل بيت پيامبر(ص) و سادات و علماي شيعه علاقه اي عميق داشت، به ميرشمس الدين موسوي عراقي مأموريت داد که همراه هدايايي، نزد حاکم کشمير برود. او هشت سال در اين سرزمين ماند و مورد توجه مردم قرار گرفت. ديدار او از کشمير، اين مزيت را داشت که روابط نزديکي با فرمانروايان آن سامان، به خصوص با رانياها و چاک ها برقرار کند.
موفقيت شاه اسماعيل صفوي در رسمي کردن تشيع در ايران، زمينه هايي را به وجود آورد که مير شمس الدين همراه خانواده، بار ديگر به کشمير برود. او علاوه بر ادامه برنامه هاي ارشادي، در تشکيلات سياسي و اداري نظارت هايي داشت که اين برنامه، حيثيت اجتماعي و اقتدار شيعيان را تثبيت کرد. افرادي از سلسله چاک ها، به خصوص کاج چاک، به تشويق اين سيد جليل القدر در گسترش و توسعه کمي و کيفي مراکز فرهنگي، آموزشي و عبادي شيعيان، کارنامه اي ارزشمند از خود بر جاي نهادند.
بدين گونه، شالوده شيعه در کشمير و شمال هند، چنان استوار گرديد که علي رغم نقشه هاي بت پرستان و ساير مخالفان، هيچ قدرتي نتوانست آن را از ريشه برآورد.
ميرشمس الدين عراقي( اراکي) در سال 932ق. درگذشت و بنا به نقلي به شهادت رسيد و در « جاديبال» دفن شد.(34)
سيد دانيال موسوي فرزند ميرشمس الدين که در علم و فضيلت به مقاماتي دست يافته بود، فعاليت هاي آموزشي و فرهنگي پدر را پي گرفت؛ اما مخالفان به بهانه هاي واهي و اتهامات دروغين، او را تحت تعقيب قرار دادند و فرمان قتلش را صادر کردند و او را در 24 صفر 957 ق. به شهادت رسانيدند.(35)
سيد حسين فرزند سيد دانيال، معروف به «رهنما» که منابع رجالي و تاريخي از او به عنوان عالم پرهيزگار سخن گفته اند و تلاش هاي او را در رشد و ارشاد مردمان کشمير ستوده اند نيز به دست خفاش صفتاني که نمي توانستند پرتوهاي درخشندگي او را تحمل کنند، به شهادت رسيد و پيکرش در جوار مرقد پدر و پدربزرگش دفن شد.(36)

سيد سياه پوش

در سلسله نسب ساداتي که به حمزه بن موسي منتهي مي شوند، نام شخصي به نام صفي الدين سيد علي سياه پوش به چشم مي خورد که در نيمه قرن نهم هجري مي زيسته است. برخي منابع خاطرنشان ساخته اند وي پس از نايل شدن به مقامات علمي، عرفاني و ادبي به بيت المقدس رفت و در اين شهر تاريخي، به تربيت و ارشاد پرداخت. وفاتش در همان مکان روي داد و در باب رحمت اين مکان مبارک مدفون شد و مزارش معروف به «سيد علي عجم» است.(37)
اما پاره اي از مآخذ و نيز قرائني ديگر گفته اند نام سيد علي سياه پوش، شخصيتي را در اذهان تداعي مي کند که بقعه و بارگاهش در دزفول است و او را به عنوان عارف زاهد، صاحب کشف و کرامات و داراي قوت نفس معرفي کرده اند. نسب وي اين گونه به امام زاده حمزه بن موسي مي رسد:
سلطان سيد علي فرزند سيد صدرالدين موسوي فرزند شيخ صفي الدين فرزند اسحاق فرزند سيد امين الدين جبرئيل فرزند سيد محمد فرزند سيد صلاح الدين فرزند سيد قطب الدين فرزند سيد محمد فرزند سيد اسماعيل فرزند سيد فيروز فرزند شاه سليمان فرزند سيد محمد فرزند سيد حسين فرزند سيد عوض الخواص فرزند سيد محمد فرزند سيد احمد فرزند سيد قاسم مسمي به حمزه فرزند امام انس و جن موسي کاظم.(38)
از آنجا که مردم دزفول از وي کرامتي را درباره متوقف گرديدن آب رودخانه دزفول مشاهده کرده اند، او به « سيد علي رودبند» هم موسوم است و سادات رودبندي و داعي، از نسل وي غالباً در دزفول و ديگر نقاط استان خوزستان، فارس و بوشهر زندگي مي کنند که شجره نامه کامل آنها را آقاي حبيب الله نظيري دزفولي، در کتابي که به تقريظ استاد سيد علي کمالي دزفولي مزين است، آورده است.

سيد دين علي

سيد دين علي شاه، که جد اعلاي امام خميني و از نسل حمزة بن موسي است، اصالتاً نيشابوري است. او به کشمير عزيمت کرد و به نشر فرهنگ اهل بيت پرداخت و در زمره علماي آن سرزمين درآمد و در همان ايالت به شهادت رسيد.(39)
پسوند شاه که در نام وي ديده مي شود، به معناي سرور، صاحب مقامات عرفاني و معنوي، مربي طالبان سلوک، بزرگ و بزرگوار، داراي شرافت نژادي و اصالت خانوادگي است. برخي گفته اند چون سيد دين علي در ميان اقران خود از نظر دانش و کمالات ممتاز بوده، مردم کشمير او را با اين پسوند خطاب مي کردند. آيت الله پسنديده گفته است: جد بزرگ ما، دين علي شاه، در زمره شخصيت هاي روحاني است که در کشمير به شهادت رسيد و علما و مردم آن نقاط از مراتب علمي او اطلاع دارند.(40)
به نظر مي رسد دين علي شاه، لقب آقا بزرگ ( ميرگلزار علي معروف به عبدالله پسر مير دولت علي[ سيد صفدر] است.(41)
آقا بزرگ را از نوادگان ميرحامد حسين معرفي کرده اند، ولي در سلسله نسب او شخصي با اين عنوان ديده نمي شود و متأسفانه تعدادي از منابعي که به معرفي اجداد امام خميني(ره) پرداخته اند، مرتکب اين اشتباه شده اند.(42) البته ميرحامد حسين در يکي از نياکان خود با امام خميني اشتراک نسب دارد؛ چنان که آيت الله سيدمحمد باقر شفتي، از دانشمندان عصر قاجاريه، با اين خاندان قرابت دارد.(43)

سيد احمد موسي

آيت الله سيد احمد موسوي نيشابوري فرزند عالم شهيد سيد دين علي شاه است که تحصيلات مقدماتي و برخي مباني علوم و معارف اسلامي را نزد پدر و ديگر علما آموخت و براي تکميل آموخته هاي خويش عازم عتبات عراق شد و در حوزه نجف نزد مراجع و مدرسين برجسته وقت، تحصيلات را تا نيل به درجه اجتهاد ادامه داد و براي تبليغ و تربيت طلاب علوم ديني به کشمير بازگشت. او ارتباط خويش را با عتبات عراق قطع نمي کرد و براي زيارت بارگاه ائمه هدي و نيز ديدار با دوستان دانشور و مقاصد ديگر، در سال هاي بعد به اين منطقه مي آمد.
او در نيمه قرن سيزدهم هجري در جوار بارگاه حضرت امام حسين(ع) به سر مي برد که در هنگام نماز جماعت، با يوسف خان، اهل آبادي فرفهان خمين آشنا شد. اين شخص مأموريت داشت ضمن انجام زيارت، بعد از پرس و جوهاي لازم، عالمي را براي فعاليت هاي تبليغي و امور شرعي خمين بيابد و او را به سوي آن ديار دعوت کند.
سيد احمد، وقتي ضرورت وجودش را در آن منطقه احساس کرد، به يوسف خان پاسخ مثبت داد؛ زيرا برايش تفاوتي نمي کرد که در چه سرزميني باشد، بلکه در پي اين بود که کجا
بهتر مي تواند به وظايف خطير ديني و انساني خود بپردازد. او در صدد بود آموخته ها، توانايي ها و انديشه هاي خويش را در سرزميني به کار گيرد که ثمر افزون تري دهد و موجب رويش معرفت و بصيرت مردم شود و همان جا را وطن خويش قرار دهد.
در آن ايام، خمين که به « کمره» معروف بود، وضع آشفته اي داشت؛ زيرا به دليل شرارت عده اي از افراد قبايل، يورش هاي راهزنان و نيز فشارهاي سياسي خوانين منطقه، کمره امنيت اجتماعي و آرامش سياسي خود را از دست داده بود. مردم هم پناهگاهي براي رفع مشکلات شرعي و ديني نداشتند. البته کمره از وجود عالمان و بزرگان فضل و فضيلت محروم نبود، ولي در آن عصر، تيرگي ها چنان شدت يافت که برخي از آنان به نقاط ديگر کوچ کردند و يا زمينه را براي ايجاد يک تحول زيربنايي در افکار و اعتقادات مردم مناسب نمي ديدند.
سيد احمد، اين امتياز را داشت که ضمن برخورداري از توانايي هاي علمي و ظرفيت فکري و ذهني بالا، از شجاعت و شهامت ويژه اي بهره مند بود و از تهديدها و فشارهاي خوانين و زورگويان محلي، هراسي به دل راه نمي داد. او در نهي از منکر، جدي و قاطع بود. وقتي به وي خبر رسيد حاکم وقت منطقه قصد تجاوز به خانواده اي را دارد، به حالت مسلح به مقر آن والي عداوت پيشه رفته و بي اعتنا به تفنگ چيان و خدمه اش، خود را به خان خائن رسانيد و به وي اخطار کرد اگر بخواهد به مردم گزندي برساند و مفسده اي مرتکب شود، مجازات سختي در انتظارش خواهد بود. اين برخورد سيد احمد با کارگزار خمين، هشداري بود که او را به خود آورد و قدري از تجاوزها و جفاهاي خود کاهست.
سيد احمد حدود چهل سال در خمين به عنوان مرجع امور ديني و شرعي مردم خمين و توابع، به ارشاد، و راهنمايي اهالي و تربيت شاگردان، همچنين قضاوت و رسيدگي به دعاوي مردم اهتمام ورزيد. منزلش پيوسته پناهگاه و کانون اميدواري محرومان، درماندگان و مظلومان بود و در احياي مزارع، باغات و توسعه اقتصادي منطقه، با قشرهاي گوناگون همکاري تنگاتنگي داشت.(44)
در قحطي سال 1283ق. سيد احمد از مالکان خوشنام و افراد متمول خواست براي کاهش فشارهاي اين وضع اسف بار بر مردم، با وي همکاري کنند. آنان پذيرفتند و بدين گونه اهالي خمين در اين حادثه کمتر آسيب ديدند. در همان روزهاي سخت خشکسالي و قحطي، در خانه سيد احمد هرگز بر روي مردم بسته نشد و سفره اش گسترده بود. محرومان و فقيران هر روز اطعام مي گرديدند.(45) سرانجام سيد احمد پس از چهل سال اقامت در خمين و بر جاي گذاشتن کارنامه اي درخشان از خود، در اواخر سال 1285 يا 1286ق. در همين شهر دارفاني را وداع گفت. طبق وصيت وي، پيکرش را پس
از تشييعي با شکوه در خمين و اراک، به کربلا انتقال دادند و در جوار بارگاه امام حسين (ع)دفن کردند.(46)

شهيد سيد مصطفي موسوي

سيد مصطفي فرزند سيد احمد، در اول طلوع آفتاب روز پنجشنبه 29 رجب سال 1278ق. در خمين و در خانه پدري ديده به جهان گشود. او گرچه در سنين کودکي، پدر دانشور خود را از دست داد، اما اين ضايعه در اراده اش براي کسب معارف و علوم اسلامي خللي وارد نکرد و پس از فراگيري مقدمات علوم حوزوي، به محضر ميرزا احمد فرزند ملاحسين خوانساري از نوادگان محمد خوانساري صاحب زبدة التصانيف( عالم عصر صفوي)، شتافت و تحصيلات را نزد وي به طور جدي پي گرفت. فضايل اين استاد چنان براي سيد مصطفي جاذبه داشت که با دخترش حاجيه آغا خانم که بعدها به هاجر خانم مشهور گرديد، ازدواج کرد تا ارتباط با اين روحاني وارسته و زاهد را افزايش دهد.(47)
سيد مصطفي بعد از تشکيل خانواده، به اصفهان رهسپار شد و در آنجا به فراگيري معقول و منقول مبادرت ورزيد؛ اما چون آموخته هاي مزبور نمي توانست روح جستجوگرش را قانع کند، در اوايل قرن چهاردهم هجري همراه همسر و دختر خردسالش مولود آغا خانم( که در سال 1305 ق. به دنيا آمده بود) عازم نجف اشرف شد و در آنجا تحصيلات خود را ادامه داد و موفق شد محضر ميرزاي رشتي را درک کند. اسامي ديگر اساتيدش مشخص نيست؛ اما از مهم ترين هم مباحثه هاي وي، مي توان سعيد گلپايگاني را نام برد.(48)
اقامت آن عالم مبارز در نجف، تا سال 1312ق. طول کشيد و در حالي که به درجه اجتهاد رسيده بود، به خمين بازگشت و تا سال 1320ق. که زمان شهادتش بود، با اقتدار سياسي و صلابت معنوي و با در اختيار داشتن نيروهاي مسلح و خدمه کافي، مشغول اداره امور شرعي، ترويجي و اجتماعي مردم بود.
او از جمله مجتهداني به شمار مي رفت که شجاعت ستيز با خوانين و فرمانروايان زورگو را داشت. يک بار به طور جدي در مقابل اعمال حاکم خمين( حشمت الدوله) مقاومت و خلاف هايش را گوشزد کرد. حاکم جفا پيشه به جاي آنکه از رفتار مذموم خود دست بردارد، سيد را دستگير و محبوس کرد که با وساطت حاج ميرزا رضا ريحاني که از متنفذين محلي بود و با سيد قرابت داشت، از زندان رهايي يافت.(49)
در سال 1320ق. که عضد السلطان ( فرزند چهارم مظفرالدين شاه) والي اراک بود، دو نفر از خوانين منطقه کمره، به نام هاي جعفرقلي خان و ميرزا قلي سلطان به مردم جفا مي کردند و آرامش را از آنان گرفته بودند.
آنان که تنها سيد مصطفي را مانع کارهاي خلاف خود مي ديدند، تصميم به قتل وي گرفتند. در روز يازدهم ذيقعده 1320 که سيد مصطفي عازم اراک بود تا شکايت از دست اين خوانين مزبور را تسليم والي سلطان آباد عجم (اراک) کند، در حوالي روستاي حسن آباد( بين راه خمين و اراک)، سيد را به ضرب گلوله به شهادت رسانيدند. با پي گيري خانواده آن شهيد، قاتلان دستگير شدند. يکي از آنان در حبس درگذشت و ديگري در تهران اعدام شد.
معروف ترين فرزند سيد مصطفي، رهبر کبير انقلاب اسلامي ايران، روح الله موسوي مصطفوي خميني است که نه تنها با استبداد و استکبار به ستيز برخاست، بلکه در «جهان اسلام» تحول عمده اي به وجود آورد.(50)

پي نوشت ها :

1. الارشاد، شيخ مفيد، ج2، ص 244 و 245.
2. عمدة الطالب، ابن عنبه، ص 178.
3. اعلام الوري، طبرسي، ج2، ص 36؛ تهذيب الانساب و نهاية الاعقاب، محمد بن ابي جعفر عبيدلي، ص 147.
4. بحارالانوار، ج48، ص 308؛ شاگردان مکتب ائمه، محمد علي عالمي، ج1، ص 147.
5. تحفة الازهار، ضامن حسيني مدني، ج2، ص 332.
6. منتهي الآمال، حاج شيخ عباس قمي، ج2، ص 419 و 420.
7. جامع الانساب، سيد محمد علي روضاتي، ج1، ص 67.
8. بحارالانوار، ج48، ص 312.
9. مستدرک الوسايل، محدث نوري، ج13، ص 612 و 613.
10. خاک پاکان، محمد حسين حسيني جلالي، ترجمه :قربانعلي اسماعيلي، ص 314.
11. مراقد المعارف، حرزالدين، ج1، ص 262 و 267.
12. همان، ج4، ص 212.
13. همان، ج 11، ص 634.
14. آرامگاه هاي خاندان پاک پيامبر(ص) و بزرگان صحابه و تابعين، سيد عبدالرزاق کمونه حسيني، ترجمه عبدالعلي صاحبي، ص 129.
15. اختران فروزان ري و تهران، محمد شريف رازي، ص 58 و 59.
16. جنة النعيم، باقر کجوري مازندراني، ص 290.
17. امام زادگان ري، محمد تقي مصطفوي، ج1، ص 161 و 193.
18. همان، ص 343 و 344؛ ستارگان درخشان، محمد جواد نجفي، ج9، ص 84 و 85.
19. بدر فروزان، عباس فيض، ص 62، 117 و 138.
20. الفصول الفخريه، جمال الدين احمد بن عنبه، به اهتمام: محدث ارموي، ص 141 و 142.
21. بدر فروزان، ص 15؛ گنجينه آثار قم، ج2، ص 441؛ تاريخ قم، باب سوم، ص 221.
22. منتهي الآمال، ج2، ص 420.
23. بدر فروزان، ص 68-70.
24. تاريخ قم، ناصر الشريعه، ص 115 و 116.
25. بدر فروزان، ص 67 و 68.
26. منتخب التواريخ، محمد هاشم خراساني، امام زادگان و زيارتگاه هاي شهر ري، ص 34 و 35.
27. خاک پاکان، ص 230.
28. عالم آراي عباسي، ج1، ص 17.
29. استان خراسان، ايرج افشار سيستاني، ص 114.
30. ر.ک: لباب الانساب، علي بن زيد بيهقي، ج2، ص 594.
31. منتقله الطالبيه، ص 179.
32. دائرة المعارف تشيع، ج3، ص 314 و 315.
33. بناهاي آرامگاهي، ص 116.
34. شيعه در هند، سيد عباس اطهر رضوي، ج1، ص 275- 285؛ تشيع در هند، جان نورمن هاليستر، ترجمه: آذر ميدخت مشايخ فريدني، ص 161 و 162.
35. اعيان الشيعه، سيد محسن امين، ج6، ص 365.
36. همان، ص 23، ذيل السيد الحسين الرهنما.
37. دائرة المعارف تشيع، ج9، ص 452 و 453؛ لغت نامه دهخدا، ج11، ص 16233.
38. مجمع الابرار و تذکرة الاخيار، داعي دزفولي، گردآورنده: حبيب الله نظيري دزفولي، ص 28-36؛ بناهاي آرامگاهي، ص 264 و 265.
39. خاطرات آيت الله پسنديده، ص 8؛ مجله پاسدار اسلام، ش 84، ص 26.
40. پا به پاي آفتاب، گردآوري: اميررضا ستوده، ج1، ص 17.
41. افتخارآفرينان استان مرکزي، داود نعيمي، ج3، ص 342.
42. مجله حضور، ش 38، ص 242؛ (کارنامه نور، رضابابايي).
43. بيان المفاخر، سيد مصلح الدين مهدوي، ج1، ص 20 و 21.
44. افتخار آفرينان استان مرکزي، ج2، ص 313، ج3، ص 343، به نقل از جزوه مخطوط به قلم مرحوم آيت الله پسنديده، يادداشت هاي دست نويس سيد فاضل موسوي خلخالي، مضبوط در واحد خاطرات مؤسسه تنظيم و نشر آثار امام خميني.
45.خميني روح الله، سيد علي قادري، ص 84.
46. خمين در گذر تاريخ، محمد جواد مرادي نيا، ص 232 و 233؛ خاطرات آيت الله پسنديده، ص 13.
47. پا به پاي آفتاب، ج1، ص 19.
48. خاطرات آيت الله پسنديده، ص 15؛ تاريخچه خاندان امام خميني، ص 8؛ حديث پارسايي، رضا مظفري، ص 81 و 99.
49. خمين در گذر تاريخ، ص 236-240؛ حديث بيداري، حميد انصاري، ص 15.
50. تاريخچه خاندان حضرت امام خميني، ص 10؛ شهداي روحانيت شيعه، علي رباني گلپايگاني، ج1، ص 110 و 111؛ خمين در گذر تاريخ، ص 244؛ افتخارآفرينان استان مرکزي، ج3، ص 355 و 356؛ مجله مشکوة، ش 22، بهار 1368، ص 11 و 12؛ علماي بزرگ شيعه از کليني تا خميني، م. جرفادقاني، ص 318 و 319.

منبع:نشريه فرهنگ کوثر، شماره 77.

انتهای مقاله/ص

نظرات بینندگان