مصدق از پس اجراي قانون ملي كردن نفت بر نيامد
گو اينكه اين صحنه بازيگري جز دكتر مصدق نداشته و باقي همگي به نيت خيانت به او بدين عرصه گام نهادهاند! با مروري بر صورت مذاكرات مجلس در آن ادوار نيز مطبوعات آن مقطع به نيكي ميتوان دريافت كه چه شعبدهاي توسط تاريخنگاران جبهه ملي صورت گرفته است، پيشگامان اصلي نهضت به محاق فراموشي يا اتهام رفتهاند و اساساً نهضت از دورهاي آغاز ميشود كه دكتر مصدق به آن وارد شده است. از اينجاست كه ميتوان به اهميت آرمان «بازخواني و بازنويسي تاريخ معاصر» پي برد. آنچه پيش روي داريد از گونه گفت و شنودهايي است كه ميتواند ياريگر ما در نيل به اين آرمان سترگ باشد. اميد آنكه مقبول افتد.
جنابعالي به دليل حضور در مجالس گوناگون منتج به نهضت ملي نفت و نيز حضور دائمي در خانه دايي بزرگوارتان، آيتالله كاشاني در جريان چند و چون وقايع آن دوران هستيد. لطفاً بفرماييد موضوع ملي شدن نفت از چه زماني و توسط چه كساني مطرح شد؟
ابتدا به اين نكته اشاره كنم كه دكتر مصدق ايده ناسيوناليزاسيون (ملي كردن) نفت را نداشت، بلكه اين ايده در دوره پانزدهم مجلس شوراي ملي و توسط عباس اسكندري مطرح شد كه اگر اشتباه نكنم، نماينده تهران بود. ناطق بسيار خوبي بود و حقّههاي مخصوص به خودش را هم داشت، شوخ بود و سيستم خاصي در سخنراني داشت و حسابي مجلس را گرم ميكرد. در دوره پانزدهم، هنوز دكتر بقايي به ميدان نيامده بود و اسكندري ميداندار مجلس بود.
به چه شكل ملي شدن نفت را مطرح كرد؟
ابتدا فراماسونري را مطرح و از تقيزاده شروع كرد و چنان او را كوبيد كه اگر كسي غير از تقيزاده بود، استعفايش را روي ميز رئيس مجلس ميگذاشت و از ايران ميرفت. جوري به تقيزاده حمله كرد كه انسان فكر ميكرد او خودكشي خواهد كرد!
شما در مجلس بوديد؟
بله، منشي كميسيون كشاورزي و كميسيون رفاه اجتماعي و بهداشت بودم. عباس اسكندري ابتدا خيانت تقيزاده براي قرارداد ۱۹۳۳ را مطرح كرد، راجع به فراماسونها و چگونگي تشكيل لژ فراماسونري در ايران حرف زد. يك جور اداهايي هم از خودش در ميآورد كه مثلاً در لژ فراماسونري وقتي كسي دستش را اينجوري بلند ميكند، يعني اين و علائم تشكيلات فراماسونري را با دستش نشان ميداد. تقيزاده آمد و از خودش دفاع افتضاحي كند و وضع بدتر شد. اينكه بعضيها ميگويند تقيزاده دانشمند بود و خيلي چيزها ميدانست، بهكلي لاطائلات است. آدم كودن و بيسوادي كه از تبريز بلند شد و آمد تهران و از همان اول هم توي دستگاه انگليسها رفت و جاسوس آنها بود. در زمان رضاشاه و بعد از او هم هميشه پست و مقامي داشت.
نقش دكتر مصدق در اين برهه چه بود؟
دكتر مصدق بازنشسته سياسي بود و در خانهاش نشسته بود. مكي در آخر دوره پانزدهم آمد و راجع به قرارداد گس- گلشائيان صحبت كرد. دكتر مصدق به او نامه نوشت كه من يك بازنشسته سياسي هستم و به كاري هم كار ندارم، ولي خوب بود كه نظر مرا هم ميپرسيديد. به نظر من بهتر اين است كه در اين قرارداد، بهجاي ليره كاغذي، ليره طلا بگيريد. مسئلهاش تفاوت بين ليره طلا و ليره كاغذي بود، والا با خود اصل قضيه قرارداد مشكل نداشت!
بعد هم ميخواستند قرارداد ۱۹۳۳ را كه در زمان ديكتاتوري گذرانده بودند، تأييد و مدت آن را هم بيشتر كنند. آن موقع دكتر مصدق در جريان ملي شدن نفت نبود. عباس اسكندري هميشه دو موضوع را پشت تريبون مجلس مطرح ميكرد، يكي موضوع ملي شدن نفت و يكي هم موضوع بحرين كه ميگفت جزء ايران است و اكثريت مردم آن ايراني و شيعه هستند و انگليسها بايد آن را به ايران برگردانند. روزنامهها هم در اين باره شلوغ ميكردند و مدام راجع به اين دو موضوع حرف ميزدند.
بعد عباس اسكندري سر به سر فردي به اسم نظام مافي گذاشت كه فرد متمولي بود و نزديك فرودگاه املاكي داشت و در همان نزديكيها بيمارستان و مدرسه ساخته و وقف كرده بود. عباس اسكندري ميخواست مقداري از زمينهاي او را بگيرد. نظام مافي هم آمد و آبرو براي عباس اسكندري نگذاشت و گفت كه پدرش مشعلي در خيابان ناصرخسرو بود و وضع مالي خوبي نداشت و من گاهي كه رد ميشدم، يك مقدار كمكش ميكردم، ولي حالا حاضرم كل داراييام را بدهم و يكپنجم از دارايي پسرش يعني عباس اسكندري را بگيرم و كسي نيست از اين آقا بپرسد تو كه وضع پدرت اين بود، اين همه ثروت را از كجا آوردهاي؟ خلاصه حيثيت براي عباس اسكندري نگذاشت و او هم نتوانست در ايران بماند و به فرانسه رفت.
آن وقت چنين آدمي تئوريسين ملي شدن نفت بود؟
مطلب اين است كه آن روزها نفت در ونزوئلا ملي شده بود و عباس اسكندري هم چون به اروپا ميرفت و ميآمد، اين ايده را از آنجا گرفته بود. ناطق خوبي بود، اما يك كمي خردهشيشه داشت. طرفدار قوامالسلطنه هم بود و به هر كسي كه با قوامالسلطنه خوب نبود، حمله ميكرد.
مصدق در اين مقطع اصلاً در جريان ملي كردن نفت نبود. در دوره شانزدهم، مكي و بقايي و حائريزاده و عبدالقدير آزاد در اين زمينه فعال شدند. عبدالقديرآزاد از همه اينها سالمتر بود. او روزنامه آذر را اداره ميكرد. در سبزوار دستگيرش كردند و به زندانش انداختند و۲۰ سال زندان رضاشاه را تحمل كرد و تازه بعد از رفتن او بود كه آزاد شد. در دوره پانزدهم از سبزوار وكيل شد و به مجلس آمد. اينها در اواخر دوره پانزدهم، اقليت مثبتي را تشكيل دادند.
بقايي در دوره پانزدهم در مجلس بود؟
بله، از كرمان نماينده شده بود. پدرش هم نماينده كرمان بود و در آنجا چند مدرسه درست كرده بود. عموي او هم در فرهنگ كرمان فعاليتهايي كرده بود و در نتيجه دكتر بقايي به عنوان يك فرد فرهنگي در كرمان زمينه داشت. به هرحال در دوره پانزدهم كميسيون نفت تشكيل شد و مردم هم تظاهرات زيادي عليه شركت نفت ايران و انگليس كردند، چون انگليس فقط ۱۶ درصد از درآمد نفت را به ايران ميداد كه آن را هم با حسابسازي كم ميكرد. نوكرهاي انگليس از قبيل سهيلي كه سر كار بودند، جاده را براي او صاف ميكردند.
دوران بعد از جنگ هم بود و وضع اقتصادي مردم ايران بسيار بد بود. تظاهرات خياباني زياد شد و مردم فشار آوردند و مسئله ملي شدن نفت به كميسيون نفت و در آنجا قانون ملي شدن نفت را تصويب كردند كه يك قانون ۹ مادهاي بود و طبق آن قرار بود ايران غرامت شركت انگليس را بدهد و اختيار اداره صنعت نفت را خودش به عهده بگيرد و انگليس هم كاري جز طلب غرامت نميتوانست بكند و آنها هم فقط ميتوانستند موضوع غرامت را، آن هم در يك چارچوب بينالمللي مطرح كنند، بنابراين مذاكره با انگليس كه مصدق آن قدر دنبالش بود، اصلاً معنا و دليل منطقي نداشت. مذاكرات از وقتي شروع شد كه مصدق سرِ كار آمد.
در آن دوره توقع طبيعي از دولت دردوره پس از ملي شدن چه بود؟
با تصويب قانون ملي شدن نفت، تنها مأموريت دولت اين بود كه در كل ايران نفت استخراج كند و به خارج بفروشد و اقتصاد را از آن وضع بحراني نجات بدهد. دولت بايد نفت جنوب را هم ملي ميكرد، چون قانونش گذشته بود. شركت نفت انگليس هم اگر در مورد اموالش در صنعت نفت ايران ادعايي داشت، بايد در دادگاههاي بينالمللي مطرح ميكرد و غرامتش را ميگرفت، چون سازمان ملل هم ملي شدن نفت ايران را پذيرفته بود و در خود انگلستان هم صنايع و خدمات مختلفي از قبيل برق و راهآهن و... ملي شده بودند، فرانسه و بقيه كشورهاي اروپايي هم همينطور، منتها بايد به مؤسسات و شركتهايي كه قبلاً آن نهادها را اداره ميكردند، غرامت ميدادند. اين كاري بود كه همه كشورها پس از ملي كردن صنايع و خدماتشان ميكردند و كاملاً در دنيا رايج و معمول بود.
در ايران دولتها يكي پس از ديگري عوض ميشدند. ابتدا دولت حكيمي سر كار آمد و پس از مدت كوتاهي استعفا داد. بعد گمانم دولت ساعد بود و پس از او رزمآرا آمد و به اعضاي كميسيون نفت گفت ايراني لولهنگ هم نميتواند بسازد، چگونه ميخواهد تأسيسات نفت را اداره كند؟ رزمآرا مأموريت داشت كه اين بساط را به هم بريزد و كودتا كند. او رئيس ستاد هم بود و عكس نظاميهاي دوره محمدرضا شاه، تحصيلكرده فرانسه بود و زبان فرانسه را هم خيلي خوب ميدانست. خيلي هم توطئهگر بود و ذهنش خوب كار ميكرد.
از لابيهاي مصدق دردوره پيش از نخستوزيري چه خاطراتي داريد؟ دوست داشت تا چه ميزان از جريان نهضت ملي به نام او ثبت شود؟
مصدق خيلي علاقه داشت كه در جريان ملي شدن نفت سهيم باشد و قبل از اينكه رزمآرا سر كار بيايد، در منزل دكتر شايگان كه از اقوام رزمآرا بود، جلسه گذاشتند و به رزمآرا گفت اقليت مجلس دست من است و اكثريت هم كه دست تو است. بيا كمك كن كه من نخستوزير شوم.
لابد رزمآرا گفته بود كه اگر اكثريت با من است، چرا خودم نخستوزير نشوم؟
همين طور است.
ظاهراً در دوران نهضت ملي همه دنبال نخستوزير شدن بودند!
در آن دوران، شاه كمتر در كار مجلس دخالت ميكرد و يك دموكراسي نيمبندي وجود داشت. به قول شما همه هم ميخواستند نخستوزير شوند. كابينهها هم زود زود عوض ميشدند و مجلس رأي عدم اعتماد ميداد. رزمآرا كه سر كار آمد، اكثريت مجلس طرف او بودند. شاه فرماني صادر كرد و رزمآرا حتي رأي اعتماد هم نگرفت.
چرا؟
براي اينكه ميخواست بگويد من غير از بقيه هستم! شاه هم كه فرمان نخستوزيري او را صادر كرده بود و مثل كابينههاي ديگر، رأي اعتمادي نگرفت. در آن زمان منصور نخستوزير بود كه مجبورش كردند كنار برود و رزمآرا سر كار آمد. يادم است اقليت مجلس شلوغ كردند و ميز و صندليهاي مجلس را شكستند تا جلوي نخستوزير شدن رزمآرا را بگيرند.
آيتالله كاشاني هم جمعيتي را جلوي مجلس فرستاد كه تظاهرات كنند.
بله، در همان روز رأي اعتماد اين كار را كرد و ملت از بازار و جاهاي ديگر آمدند. آيتالله كاشاني با نخست وزير شدن يك فرد نظامي مخالف بود و ميگفت نظامي كه بيايد، ميشود آدمي مثل رضاشاه.
مگر آيتالله درتمام دوره ها،
با رضاشاه مخالف بود؟
اوايل نه، چون در هر جاي ايران يك نفر برايش خودش حكمراني ميكرد، راهها ناامن و دزدان در كمين بودند و در مجموع وضعيت بسيار ناجوري بود. رضاشاه كه آمد سر و ساماني به اوضاع داد، اما بعداً كارهايي مثل كشف حجاب كرد و درجامعه مذهبي به خصوص حوزه علميه قم نسبت به خودش آن نفرت را ايجادكرد. طبيعتاً اين رفتارها نميتوانست مورد قبول آيتالله كاشاني باشد. من خاطرم است در اواخر حكومت رضاشاه وقتي با هم و با درشكه از كنار كاخ رضاشاه رد ميشديم، ايشان ميگفت اينجا مسكن و مأواي اين سگ است!
به هر حال ايشان با حكومت فردنظامي مخالف بود و ميگفت تربيت نظامي، تربيت خشونت است. رزمآرا آمد و فدائيان اسلام او را كشتند و بعد مصدق سر كار آمد. اگر رزمآرا را نميزدند، او حتي قصد داشت شاه را هم بردارد و ديكتاتوري مثل آتاتورك ايجاد ميشد. دولتهاي خارجي هم با رزمآرا موافق بودند، چون شاه آدم دست و پا چلفتي و بيعرضهاي بود و آنها از طريق رزمآرا بهتر ميتوانستند به اهداف خود برسند. رزمآرا حسابي با انگليسيها و روسها و امريكاييها ساخته بود. تودهايها را هم او از زندان قصر نجات داد. با خسرو روزبه و دار و دستهاش رابطه داشت و لذا روسها با او موافق بودند.
بعد از ترور رزمآرا، مصدق سر كار آمد كه قانون ملي شدن نفت را اجرا كند. اين قانون در كميسيون نفت تصويب شده بود، ولي هنوز در مجلس تصويب نشده بود. مصدق گفت قبل از اينكه سر كار بيايم، مجلس بايد اين قانون را تصويب كند. در دوره شانزدهم، دكتر مصدق رئيس اقليت و كميسيون نفت شد. مجلس سنا هم راه افتاده بود و بايد قانون ملي شدن نفت، توسط او هم تصويب ميشد كه اين كار را هم كرد. دكتر مصدق عمدتاً براي اجراي اين قانون آمد و كابينهاش را تشكيل داد. عبدالقدير آزاد گفت: ما تو را از خانه بيرون آورديم و نخستوزيرت كرديم، بنابراين بايد با مشورت با ما كار كني، اما مصدق گفت: من خودم ميدانم چه بايد بكنم. بعد هم در كابينهاش يك عده فراماسون مثل كاظمي و دكتر طاهري را آورد. او با نفوذ خودش دكتر طاهري را در دوره هفدهم مجلس از يزد انتخاب كرده بود. ليست وزرايش را ببينيد، چند فراماسون ديگر هم هستند كه من الان در مورد اساميشان حضور ذهن ندارم. عبدالقدير آزاد اولين كسي بود كه قضيه را فهميد و به همين دليل هم او را بهشدت كوبيدند و گفتند مشاعرش كار نميكند. او هم به طرف جلال امامي رفت و تا آخر عمر با مصدق و جريان وابسته به او مخالفت كرد.
دكتر مصدق از همپيمانان سابق خودش كسي را در كابينه نياورد؟
خير، به هر حال عبدالقدير آزاد از مبارزاتي كه كرده بود، سر خورد و زودتر از همه فهميد كه چه كلاه گشادي سر ملت رفته است. كابينه مصدق ادامه پيدا كرد و استوكس، نماينده شركت نفت براي مذاكره به ايران آمد، درحالي كه ما ديگر علي القاعده با شركت نفت انگليس كاري نداشتيم و تنها مسئله ما با آنها تعيين ميزان غرامت بود كه آن را هم بايد يك دادگاه بينالمللي تعيين ميكرد.
توجيه مصدق براي مذاكره چه بود؟
سؤال اصلي همين است كه چرا بايد وارد مذاكره با انگليس ميشديم؟ اگر انگليسها ادعايي داشتند و دادگستري ايران را هم قبول نداشتند، بايد به دادگاه بينالمللي مراجعه ميكردند و خسارت خود را ميگرفتند.
اين مذاكرات چه ضرري به ايران زد؟
به مذاكره نيازي نبود و دست انگليسيها و امريكاييها را براي دخالت باز كرد. ميسيون بانك بينالمللي آمد و كميسيونهاي مختلف تشكيل شدند و قضيه طول كشيد، در حالي كه يك روز تأخير در فروش و صدور نفت، سالها اقتصاد ما را عقبتر ميبرد. مهندس حسيبي را هم به عنوان متخصص اين كار گذاشته بودند كه اصلاً از جريان نفت اطلاع نداشت. لساني كه سناتور بود، اطلاعاتش از او خيلي بيشتر بود و چند تا كتاب هم راجع به نفت نوشته بود.
نكته عجيبتر اينكه در چنين اوضاعي مصدق اقتصاد بدون نفت را مطرح كرد. اقتصاد بدون نفت فكر خيلي خوبي است به شرط اينكه زمينهاش فراهم شود. مملكتي كه كل اقتصادش وابسته به صادرات نفت است، چگونه ميتواند اقتصاد بدون نفت داشته باشد؟ براي خريد نفت ايران پيشنهادهايي بود كه دولت ميتوانست به جاي مذاكرات بيمعني با انگليسها، نفت را به مشترياني كه وجود داشتند بفروشد و كشور را از بحران نجات بدهد.
وقتي قضيه به اين شكل كش پيدا كرد و مذاكرات به جايي نرسيدند، دكتر مصدق مأيوس شد و ديد نميتواند قانون ملي شدن نفت را اجرا كند.
چرا؟
چون قضيه را آنقدر كش داد تا دولت كارگري كه در انگلستان سر كار بود و بسياري از منابع اقتصادي را ملي كرده بود، رفت و بهجايش كابينه چرچيل سر كار آمد كه پايهگذار تبديل شركت خصوصي نفت انگليس به شركتي دولتي بود. در امريكا هم آيزنهاور سر كار آمد و دكتر مصدق ديد كه نميتواند نفت را ملي كند و شروع كرد به بازي درآوردن و اختيارات كامل از مجلس گرفتن و همان قانون مشروطيتي را كه دائماً فرياد رعايت مفاد آن را ميزد، زير پا گذاشت. مصدق هميشه شكايت داشت كه قانون انتخابات بايد درست شود، چون دولتها و قدرتهاي محلي در انتخابات دخالت ميكنند، ولي وقتي خودش آمد، با همان قانون زمان محمدعليشاه انتخابات كرد، آن هم بهطور ناقص.
كدام انتخابات؟
انتخابات مجلس هفدهم. او ۸۰ نفر را انتخاب كرد و بعد هم گفت بس است، درحالي كه هميشه دم از اين ميزد كه قانون اساسي بايد درست وكامل اجرا شود. همين كارش نشان ميدهد كه دروغ ميگفت و به قانون اساسي اعتقادي نداشت، چون طبق قانون اساسي، مشروطيت جزئاً و كلاً تعطيل بردار نبود، ولي او درحالي كه مجلس بايد ۱۲۰ تا نماينده ميداشت، با ۸۱ نفر مجلس را تشكيل داد و انتخابات بسياري از شهرها را باطل اعلام كرد! وقتي مجلس هفدهم افتتاح شد، معلوم بود كه رأي لاهه به نفع ايران است، منتها دولت مصدق اين مطلب را بعد از ۳۰ تير رأي اعلام كرد.
بقايي جزو ميسيون ايران در لاهه بود. در همان دوره او جزوهاي را درباره مذاكرات ايران در لاهه و امريكا منتشر كرد و گفت اگر شركت نفت انگليس ادعايي دارد، به دادگاه بينالمللي برود. وضع اقتصاد مملكت بد بود و دكتر مصدق آمد از مجلس اختيارات بگيرد. من با دكتر مصدق خيلي آشنا بودم. اخلاقش اين بود كه از بقيه مشورت ميگرفت ولي هميشه كار خودش را ميكرد و به حرف كسي گوش نميداد. آدم فوقالعاده بندبازي بود. از نظر رواني آدم سالمي نبود. يكي از دلايلم اينكه هر وقت به منزل آقاي كاشاني ميآمد، من به هواي چاي بردن ميرفتم ببينم قضيه چيست. خيلي جوان بودم و هنوز كسي نبودم كه به من احترام خارقالعادهاي بگذارند، اما تا داخل اتاق ميشدم، تمام قامت بلند ميشد و احترام ميگذاشت، وقتي هم از اتاق بيرون ميرفتم، باز همين كار را ميكرد. يك كيسه پر آسپرين گذاشته بود كنار دستش و هر كس پيش او ميرفت چند تايي به او ميداد و استدلالش هم اين بود كه هر وقت سرشان درد بگيرد و آسپرين بخورند، ياد من ميافتند! سيستم عجيب و غريبي داشت.
از گرفتن اختيارات از مجلس ميگفتيد. مصدق چرا ميخواست از مجلس اختيارات تام بگيرد؟
چون ميخواست اسكناس منتشر كند و براي انتشار اسكناس به تصويب مجلس نياز داشت. مجلس هم قطعاً با اين كار مخالفت ميكرد، چون پشتوانهاي در كار نبود. او ميخواست قوانين مختلف مورد نظرش را به سرعت بگذراند، از جمله ماليات بر ثروت و ادعا ميكرد كه چون مجلسيان بيشتر ثروتمندان هستند، به اين قانون رأي نميدهند و همين را بهانه كرد و اختيارات كامل از مجلس خواست.
مصدق ميخواست قدرت كامل داشته باشد. آدم مستبدي بود و نميخواست مجلس مزاحمش باشد. او اصلاً به مجلس نميآمد و خانهاش شده بود نخستوزيري. اوايل كه انتخاب شد، يك روز آمد و در مجلس متحصن شد كه من تأمين ندارم. حالا چه جور تأميني نداشت؟ معلوم نشد. بعد هم رفت و در خانهاش ماند. تا دوره شانزدهم خيلي به مجلس احترام ميگذاشت، ولي بعد از مجلس شانزدهم كه ديگر مخالفان او در مجلس نبودند، ديگر نيامد. بعد هم انتخابات را برگزار و ۸۰ نفري را كه خودش دلش ميخواست انتخاب كرد تا ديگر مجلس برايش مزاحمت ايجاد نكند.
قضيه گرفتن وزارت جنگ از شاه چه بود؟
مصدق قدرت كامل ميخواست و براي همين خواست وزارت دفاع را از شاه بگيرد. بعد از شهريور ۲۰ هميشه شاه وزير جنگ را انتخاب ميكرد، چون خودش بزرگ ارتشتاران بود و امكان نداشت چنين اختيار بزرگي را به كسي بدهد، اما مصدق پيله كرد كه اين پست را بگيرد.
نيازش بود يا بهانهاش؟
بهانهاش بود. به نظر من دكتر مصدق ذاتاً ديكتاتور بود، منتها با ظاهر دموكراسي. از ابتدا كه نخستوزير شد، همه كارهايش نشانه ديكتاتوري بود. در دوره چهاردهم مجلس، فراكسيون حزب توده و چند نفر از وكلاي مجلس به اعتبارنامه سيدضياء اعتراض كردند. دكتر مصدق گفت همه اعتراضشان را پس بگيرند و فقط من صحبت كنم.
چرا؟ مگر بقيه بلد نبودند صحبت كنند؟
همين سؤال است كه تو اگر به دموكراسي معتقدي، حرفت را بزن و بقيه هم حرفشان را بزنند.
پس مصدق نيازي به وزارت دفاع نداشت.
خيليها معتقدند كه او با اين جنگولكبازي ميخواست به شكل آبرومندي برود و در خانهاش بنشيند، چون از پس اجراي قانون ملي كردن نفت بر نميآمد. به نظر من او كه فراماسون بود- اسناد فراماسوني او هم چاپ شده است- مأموريت داشت جريان نهضت ملي نفت را كه ممكن بود شالوده سياسي مملكت را عوض كند، از بين ببرد. او وزارت دفاع را بهانه كرد. شاه هم اين درخواست او را رد كرد و مصدق بدون اينكه يك كلمه با همكاران خود صحبت كند، استعفا داد، در حالي كه آنها مفتون و هميشه گوش به فرمانش بودند.
با استعفاي مصدق، قوام بر سر كار آمد، بيآنكه فراكسيون اقليت اساساً حضور داشته باشند. اوضاع به هم ريخته بود و جبهه مليها گيج شده بودند و تازه از نامهاي كه وزير دربار، علاء به رئيس مجلس نوشته بود، فهميدند كه مصدق استعفا داده است و بايد نخست وزير جديدي را انتخاب كنند. بعد هم كه جريان موضعگيري آيتالله كاشاني در قبال اعلاميه قوام بود و قضيه ۳۰ تير كه خود شرح مفصلي دارد و بايد در جاي ديگري به آن پرداخت.
در يك كلام، به عنوان يكي از فعالان نهضت ملي با يادآوري خاطرات آن دوره چه احساسي پيدا ميكنيد؟
تأسف. فرصتي بود كه از دست رفت.