شكل بندي هندسه ژئوپولتيك جديد بین الملل
به گزارش شیرازه در سال هاي 1919 تا 1991 شهروندان و نخبگان سياسي جهان غرب، امنيت را وضعيت معمول و چالش هاي امنيتي را وضعيت گذرا تلقي مي كردند. تمامي سعي آنان بر اين موضوع قرار گرفته بود كه چگونه بايد امنيت مطلق را سازماندهي كنند.
نظريه پردازان امنيتي ايالات متحده در اين دوران همه تلاش خود را در مطالعات جنگ، قدرت و امنيت بر تبيين اين موضوع قرار داده بودند كه چگونه مي توانند بر چالش هاي كوتاه مدت غالب آيند، چالش هاي ميان مدت را كنترل كنند و چالش هاي بلندمدت را مديريت نمايند؟
در اين ارتباط »آرنولد ولفرز« موضوع مربوط به امنيت را در قالب تفكر و انديشه ي گفتماني جهان غرب تبيين كرد. ولفرز بر اين اعتقاد است كه امنيت در شرايطي حاصل مي گردد كه كشورهاي مسلط در سياست جهاني در وضعيت چالش قرار نداشته باشند يا اين كه براي برطرف كردن چالش ملزم به جنگ نباشند. چنين رويكردي به معني آن است كه ولفرز و ديگر نظريه پردازان امنيت در جهان غرب بر موضوعي به نام «نفوذ» و «اعتبار» تأكيد داشته اند.
در چنين شرايطي كشورهاي جهان غرب احساس مي كردند كه به سطحي از قدرت، نفوذ و اعتبار رسيده اند كه قادرند بر هر چالشي غلبه كنند. چنين رويكردي زمينه هاي شكل گيري «تفكر غلبه» در ساختار سياسي و رويكرد بين المللي جهان غرب را به وجود آورد. در سال هاي پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران، «تفكر غلبه» در انديشه ي سياسي و ساختار اقتدار جهان غرب به چالش كشيده شد. شايد مهم ترين پيامد انقلاب اسلامي ايران را بتوان همين چالش در برابر هژمونيك گرايي و سلطه ي جهان غرب بر مناطق پيراموني دانست.
1. زمينه هاي ابزاري و ساختاري شكل گيري نظام سلطه؛ريشه هاي نظام سلطه را بايد در عقلانيت ابزاري جهان غرب به همراه انگيزه ي راهبردي براي غلبه بر منابع اصلي قدرت دانست. بر اساس چنين نگرشي، مناطق مختلف جغرافيايي كه داراي منابع اقتصادي بودند، از قرن 16 به بعد به گونه ي تدريجي در كنترل سخت افزاري جهان غرب قرار گرفت. از قرن 19 به بعد، الگوي نظام سلطه با تغييراتي روبه رو گرديد. فرايند كنش مبتني بر استعمار از درون جهان غرب با انتقاد روبه رو شد. در اين دوران، سازوكارهاي اقتصادي جديدي در نظام سرمايه داري غرب شكل گرفت.
نظريه پردازان اقتصادي و امنيتي آمريكا بر اين اعتقاد بودند كه كنترل نظام جهاني صرفاً در شرايطي امكان پذير خواهد بود كه سازوكارهاي توليد قدرت در راستاي غلبه ي راهبردي تغيير يابد. آثار اجتماعي و اقتصادي چنين نگرشي را مي توان در انتقال سرمايه، انتقال فناوري، انتقال دانش فني و انتقال مديريت اجرايي به نام «توسعه» دانست. به اين ترتيب، «توسعه» را به عنوان قالب گفتماني استعمار جديد تلقي مي كنند؛ فرايندي كه ماهيت نرم افزاري داشته و كنترل كشورهاي پيراموني را از درون آنها امكان پذير مي سازد.
رهبران ايالات متحده در سال هاي پس از جنگ جهاني دوم نگران دو چالش درون ساختار نظام سلطه ي جهاني بودند. فرانكلين روزولت در خاطرات خود اين موضوع را مطرح مي كند كه در دوران پس از جنگ دوم جهاني، ايالات متحده بايد دغدغه هاي استعماري انگليس و انگيزه هاي سوسياليستي اتحاد شوروي را كنترل كند. از اين پس بود كه رهيافت توسعه به مفهوم بهره گيري از سازوكارهاي اقتصادي، فرهنگي و دانش محور براي دگرگون سازي ساختار اقتصادي كشورهاي در حال توسعه در پيرامون به حساب آمد. چنين رويكردي زمينه ي شكل گيري نظام متحدالمركزي را به وجود مي آورد كه هر كشوري بر اساس ميزان پيوند با اقتصاد سرمايه داري، در لايه هاي مختلف نظام جهاني از جايگاه مطلوب تري برخوردار مي شد.
اگرچه رهبران ايالات متحده قرن بيستم را با آموزه هاي ويلسون مبتني بر برابري سازماني و نهادي كشورها در سياست بين الملل آغاز نمودند و با رويكرد روزولت مبتني بر موازنه گرايي منطقه اي و بين المللي ادامه دادند، اما انگيزه هاي نهفته ي آمريكا در سال هاي پس از جنگ سرد و فروپاشي اتحاد شوروي انعكاس فراگيرتري پيدا كرد. زماني كه برژينسكي در سال 1997 كتاب خود را با عنوان «صفحه ي شطرنج جهاني: برتري آمريكا و الزامات ژئواستراتژيك آن»? منتشر نمود، بسياري از رهبران كشورهاي اروپايي نسبت به آن واكنش نشان دادند.
برژينسكي در كتاب «صفحه ي شطرنج جهاني» كوشيد تا مزيت نسبي ايالات متحده براي رهبري جهاني را منعكس كند. به همين دليل بود كه مقامات اروپايي و بسياري از نظريه پردازان روابط بين الملل نسبت به آن واكنش نشان دادند. مثلاً اوبر ودرين وزير خارجه ي وقت فرانسه، چنين رويكردي را انعكاس «قدرت بي قرار» آمريكايي ها دانست. «قدرت بي قرار» مفهومي طعنه آميز از سياست آمريكا در سال هاي پس از فروپاشي اتحاد شوروي محسوب مي شود. هلموت اشميت صدراعظم سابق آلمان نيز چنين رويكردي را انعكاس انديشه ي كساني در آمريكا دانست كه تلاش مي كنند سلطه را جايگزين موازنه و همكاري و مشاركت نمايند.
در شرايط موجود، حتي نظريه پردازاني كه براي ايالات متحده در سياست، اقتصاد و امنيت جهاني نقش رهبري قائل بودند، بر اين امر واقف گرديده اند كه آسيب پذيري هاي ناشي از سلطه ي جهاني براي ايالات متحده با معضلات فرهنگي، اجتماعي و اقتصادي درون ساختاري در آمريكا پيوند يافته است. پيوند تهديدات بيروني با آسيب پذيري هاي دروني منجر به بي ثباتي و ناامني پيوسته براي ايالات متحده مي گردد. در شرايط موجود قدرت تكنولوژيك آمريكا بيش از آن كه براي رفاه جامعه ي جهاني مورد استفاده قرار گيرد، به عنوان ابزاري براي توليد جنگ افزارهاي دقيق محسوب مي شود كه ايالات متحده در سال هاي 1991 (جنگ عليه صدام حسين)، 1999 (جنگ كوزوو)، 2001 (جنگ عليه طالبان در افغانستان) و 2003 (جنگ براي اشغال نظامي عراق) مورد استفاده قرار داده است.
بهره گيري از دانش جديد در توليد جنگ افزار به معني افزايش انگيزش هاي ميليتاريستي براي اعمال سلطه در نظام جهاني محسوب مي شود. چنين رويكردي زيرساخت فكري جنگ هاي منطقه اي آمريكا در حوزه هاي مختلف جغرافيايي از جمله آسياي جنوب غربي را منعكس مي سازد. هرگاه رهبران كشوري انگيزه هاي گسترده اي براي كاربرد قدرت نظامي در حوزه هاي مختلف جغرافيايي داشته باشند، طبيعي است كه مقاومت در برابر آنان شكل مي گيرد. به همين دليل است كه در هندسه ي جديد نظام جهاني، در برابر اقدامات ابزاري ايالات متحده به عنوان محور نظام سلطه، نيروهاي سياسي، اجتماعي و هويتي متنوعي شكل گرفته است.
2. زمينه هاي بين المللي و نشانه هاي گفتماني جبهه ي مقاومت؛ تمامي نظريه پردازان روابط بين الملل بر اين امر تأكيد داشته اند كه هرگاه موازنه دچار تغيير و دگرگوني شود و كشوري در صدد باشد تا به قدرت مازاد راهبردي دست يابد، ديگر كشورها و بازيگران در برابر آن مقاومت مي كنند. مقاومت صرفاً مربوط به يك حوزه جغرافيايي مشخصي نيست. نشانه هاي مقاومت را مي توان از درون ايالات متحده (در چهارچوب جنبش مقابله با وال استريت) تا اروپا (نظريات انتقادي در برابر رهيافت هژمونيك) و آسياي جنوب غربي (هويت گرايي و بيداري اسلامي) مورد ملاحظه قرار داد.
به اين ترتيب در هندسه ي ژئوپليتيكي جديد، هژمونيك گرايي آمريكا با نشانه هايي از واكنش متقابل فراگير روبه رو گرديده است. آمريكا براي كنترل نيروهايي كه مخالف نظام سلطه هستند، تلاش دارد تا گروه هاي مختلف مقاومت را از يكديگر تفكيك نمايد و اختلافات دروني آنان را به تضاد تبديل كند، هويت اسلامي كه داراي انگيزه ي مقاومت فرگيرتري مي باشد را تضعيف سازد.
اگر گزارش وزارت امور خارجه ايالات متحده در آگوست 2012درباره ي تروريسم را مورد بررسي قرار دهيم، در آن شرايط مشاهده مي شود كه طيف گسترده اي از نيروهاي اجتماعي در تمامي حوزه هاي جغرافيايي در برابر نظام سلطه مقاومت مي نمايند. به همين دليل است كه »مقاومت« به عنوان واقعيت انكارناپذيري محسوب مي شود كه در برابر سياست هژمونيك و برتري گرايي ايالات متحده شكل گرفته است. هيچ بازيگري نمي تواند نقش نيروهاي مقاومت در حوزه هاي مختلف جغرافيايي به ويژه شمال آفريقا، شرق مديترانه و آسياي جنوب غربي را ناديده انگارد. نيروهاي مقاومت از قابليت هاي ابزاري گسترده اي همانند نظام سلطه برخوردار نيستند، اما در ازاي آن «سرمايه ي اجتماعي شهادت» را دارند. در هندسه ي جديد ژئوپليتيكي، سرمايه ي اجتماعي در برابر سرمايه ي ابزاري جهان غرب قرار دارد.
3. شاخص هاي هندسه ي ژئوپليتيك جهاني: مقاومت و جابه جايي در قدرت؛شكل گيري چنين وضعيتي بيانگر آن است كه هژمونيك گرايي ايالات متحده و خشونت در نظام سلطه مي تواند نتايجي از جمله بي ثباتي ژئوپليتيكي را در حوزه هاي مختلف جغرافيايي ايجاد نمايد. برخي از «ايدئولوژي هاي التقاطي» همانند راست جديد در آمريكا، صهيونيسم مسيحي، گروه هاي راستگرا در اسرائيل و حتي گروه هاي سلفي تكفيري در حوزه هاي مختلف جغرافيايي، عامل اصلي خشونت محسوب مي شوند. چنين گروه هايي عمدتاً به عنوان كارگزار بي ثبات سازي روابط بين الملل مورد استفاده ي مجموعه هاي امنيتي و راهبردي نظام سلطه قرار مي گيرند.
در هندسه ي جديد ژئوپليتيكي، آمريكا از برتري ابزاري لازم در حوزه هاي اقتصادي و نظامي برخوردار است. در حالي كه بايد اين موضوع را مورد توجه قرار داد كه برتري به معني قدرت مطلق نيست. آمريكا هر شيوه اي را كه در پيش بگيرد، باز هم در حوزه هاي مختلف جغرافيايي با چالش هاي امنيتي روبه رو خواهد بود. چنين چالش هايي از درون ساختار سياسي و اقتصادي آمريكا آغاز شده و حوزه هاي فراگيري از هندسه ي ژئوپليتيكي جديد را شكل مي دهد. مقاومت هاي متنوع و فراگيري كه در برابر نظام سلطه شكل گرفته، نشان مي دهد كه كاربرد قدرت ابزاري آمريكا در مديريت امنيت جهاني ماهيت پوشالي دارد. علت اصلي آن را مي توان در ارتباط با مقاومت چند بعدي، چند شكلي، چند هويتي و چند مليتي دانست.
در برابر فرايند مقاومتي كه براي مقابله با نظام سلطه شكل گرفته، بازيگراني در حاشيه به عنوان كارگزار عملياتي و اجرايي آمريكا ايفاي نقش مي كنند. چنين كارگزاراني در حوزه هاي مختلف جغرافيايي حضور دارند. اين گونه بازيگران در شرايط الحاق به ژئوپليتيك سلطه قرار دارند. آنان در برابر برتري ابزاري ايالات متحده مرعوب شده اند. ايالات متحده از اين بازيگران به عنوان سياهي لشگر و كارگزار عملياتي در »جنگ نيابتي« استفاده مي كند. به اين ترتيب، بسياري از خشونت هاي منطقه اي توسط كارگزاران نيابتي آمريكا به انجام مي رسد.
محور اصلي منازعه ي كارگزاران جنگ نيابتي آمريكا در ژئوپليتيك مقاومت عليه ايران سازماندهي خواهد شد. چنين رويكردي بر اساس قالب هاي گفتماني »مقابله ي با هلال شيعه« شكل مي گيرد. كارگزاران جنگ نيابتي عليه ايران (به عنوان محور جبهه ي مقاومت)، تلاش مي كنند تا از قالب هاي گفتماني و ابزارهاي امنيتي متنوعي استفاده نمايند. به عبارت ديگر، بخشي از «پادگفتمان مقاومت» از درون «جغرافياي مقاومت» شكل مي گيرد.
به موازات شكل گيري پايگاه هاي منطقه اي آمريكا، شاهد سازماندهي پايگاه هاي امنيتي ايالات متحده در جغرافياي مقاومت نيز هستيم. بخشي از اين نيروها هم اكنون در سوريه به كنش عملياتي عليه دولت بشار اسد به عنوان خط مقدم جبهه ي مقاومت فعاليت دارند. لازم به توضيح است كه چنين نيروهايي بعد از آن كه سازماندهي شدند، از قابليت لازم براي بهره گيري در حوزه هاي مختلف جغرافيايي برخوردارند. بنابراين نيروهاي عملياتي جنگ نيابتي آمريكا صرفاً در سوريه اقدام به كنش امنيتي و عملياتي نمي كنند. اين نيروها به گونه اي سازماندهي شده اند كه بتوانند در مقابله با هندسه ي ژئوپليتيكي جبهه ي مقاومت به ايفاي نقش امنيتي مبادرت نمايند.
نيروهاي نظامي آمريكا نيز به عنوان پشتيبان يگان هاي جنگ دست نشانده و منازعه ي نيابتي ايفاي نقش مي كنند. ضرورت ايفاي اين نقش به عنوان دليل عمده اي محسوب مي شود كه ايالات متحده نيروي نظامي خود را در حاشيه ي ژئوپليتيك مقاومت فعال نگهدارد. هدف از سازماندهي و كاربرد چنين نيروهايي را مي توان مداخله در روند منازعات منطقه اي دانست. در ادبيات راهبردي ايالات متحده مفاهيمي همانند «واكنش سريع» و «عمليات قاطعانه» كلماتي كليدي هستند. اين ادبيات نشان مي دهد كه آمريكا يگان هاي نظامي خود را به گونه اي سازماندهي مي كند كه بتواند به طور همزمان در دو جنگ منطقه اي درگير شده يا از كارگزاران جنگ نيابتي خود در جغرافياي مقاومت حمايت و پشتيباني به عمل آورد.
بخش ديگري از ژئوپليتيك مقاومت براساس تحولات سياسي صلح آميز در حال شكل گيري مي باشد. فرايند بيداري اسلامي آثار خود را در سياست اجتماعي و امنيتي شمال افريقا، آسياي جنوب غربي و آسياي شرقي به جا مي گذارد. چنين فرايندي را مي توان از اندونزي تا بحرين، تونس، مراكش، مصر و تركيه نيز مورد توجه قرار داد. هم اكنون طيف هاي مختلف اسلام گرا در كشورهاي مختلف تبديل به نيروهاي سياسي مؤثري شده اند. اسلام گرايان در تمامي كشورها از مفاهيم هويتي بهره مي گيرند.
هويت گرايي اسلامي جلوه هايي از «هويت مقاومت» و «هويت مشروعيت ساز» را ايجاد مي كند. هويت مقاومت زمينه هاي كنش سياسي براي انقلاب هاي اجتماعي را به وجود مي آورد. در حالي كه هويت مشروعيت ساز را مي توان به عنوان فرايندي براي سازماندهي دولت ملي دانست. گروه هاي هويت گرا در ژئوپليتيك مقاومت بر ضرورت بازتوليد خدمات عمومي، سرمايه ي اجتماعي، مردم سالاري ديني و چندجانبه گرايي در محيط بين المللي تأكيد دارند.
گروه هايي كه در ژئوپليتيك مقاومت در صدد تغيير صحنه ي سياسي مي باشند، صرفاً بر ابزارهاي قدرت مقاومت تأكيد نمي كنند، بلكه آنان تلاش دارند تا جلوه هايي از موازنه را ايجاد نمايند. گروه هايي كه در معرض بيداري اسلامي قرار گرفته اند، نه تنها با مردم سالاري داراي همبستگي هويتي هستند، بلكه تلاش دارند نهادهاي مردم سالار را تقويت نمايند. به همين دليل است كه كثرت گرايي سياسي در مناطقي گسترش مي يابد كه فرهنگ و هويت اسلامي به عنوان زيربناي كنش سياسي محسوب مي شود.
¤ نتيجه گيري
1. تحولات هويتي در جهان اسلام را بايد براساس رهيافت هاي جهاني مورد ملاحظه قرار داد. در شرايط موجود، جلوه هايي از منطقه گرايي گسسته بين كشورهاي آسياي غربي، آسياي شرقي و حوزه ي شمال آفريقا مشاهده مي شود. بنابراين منطقه گرايي گسسته نمي تواند راهبردهاي اجرايي مناسب و مؤثري را براي دولت هاي منطقه اي ايجاد نمايد. به همين دليل است كه هويت گرايي به عنوان منشأ اصلي كنش راهبردي در جهان اسلامي تلقي مي شود. گروه هاي اجتماعي به عنوان مرجع كنش سياسي در ژئوپليتيك جديد نظام جهاني و منطقه اي محسوب مي شوند.
2. فرايندهاي هويت گرايي در جهان اسلام داراي ماهيت ژئوپليتكي و تئولوژيكي است. در هندسه ي جديد نظام جهاني، گروه هاي هويت گرا تلاش دارند تا در برابر فرادستي، هژموني و سلطه مقاومت كنند. چنين گروه هايي از نيمكره ي غربي شروع مي شود و تا شرق آسيا ادامه خواهد يافت؛ اگرچه محوريت جبهه مقاومت در منطقه اي شكل گرفته است كه مي توان آن را «بالكان جهاني» دانست.
3. بالكان جهاني به حوزه ي ژئوپليتيكي اطلاق مي گردد كه 68% ذخاير ثابت شده نفت و 41% ذخاير گازي جهان را در خود دارد. در بالكان جهاني، منابع اقتصادي در پيوند با مفاهيم، نشانه ها و شاخص هاي هويتي معني پيدا مي كند. نيازهاي نظام سرمايه داري به منابع انرژي در آسياي غربي و شمال آفريقا، زمينه هاي افزايش مداخله گرايي آمريكا به عنوان محوريت نظام سلطه را به وجود مي آورد. در مقابله با چنين فرايندي، شاهد تحرك نيروهاي اجتماعي و هويتي جديدي مي باشيم كه اسلام گرايي را به عنوان عامل پيشرفت اقتصادي-اجتماعي شهروندان و به عنوان نيروي تهييج كننده ي جامعه براي مقابله با نظام سلطه انتخاب نموده اند.
4. منافع و مطلوبيت هاي اقتصادي به همراه انگيزه هاي سياسي زمينه هاي لازم براي افزايش مداخله ي ايالات متحده در آسياي جنوب غربي را فراهم آورده است. منابع اقتصادي و هويت سياسي-ايدئولوژيك را مي توان در زمره ي عواملي دانست كه زمينه هاي لازم را براي مداخله ي آمريكا فراهم مي سازد. نشانه هاي متنوعي از افزايش تضادهاي راهبردي بين مركزيت نظام سلطه و جبهه ي مقاومت مشاهده مي شود. در چنين فرايندي نظام سلطه داراي قدرت ابزاري و كارگزاران جنگ نيابتي مي باشد. جبهه ي مقاومت نيز داراي سرمايه ي اجتماعي شهادت بوده و بر اين اساس، از انگيزه ي لازم براي مقاومت در برابر تهديدات دشمن و حفاظت از فضاي فرهنگي و هويتي خود برخوردار خواهد بود. شكل بندي نيروهاي اجتماعي، سياسي و امنيتي در نظام سلطه و جبهه ي مقاومت به گونه اي شكل گرفته كه نشانه هايي از جنگ سرد و منازعه ي حاشيه اي را منعكس مي سازد. طبيعي است كه چنين روندي در طولاني مدت با جلوه هايي از تصاعد بحران و منازعه روبه رو خواهد شد.
انتهای یادداشت/ص