خدانگهدار روزگارِ رفتارهایِ مردانه
به گزارش شیرازه به نقل ازمشرق--- ۱۰-۲۰ سال پیش در یکی از بزرگراهای آمریکا، ماشینی را پیدا کردند که رانندهاش خودکشی کرده بود و در دستش نامهای بود. نامه را که خواندند، معلوم شد در اثر یک مشکل فنی ساده مجبور میشود کنار اتوبان بین شهری توقف کند. آن روزها سیستم مخابراتی بیسیم وجود نداشت- یا خیلی محدود بود – راننده که نمیتوانسته با امداد خودرو تماس بگیرد، کنار اتوبان دست بلند کرده و از ماشین های عبوری کمک میخواهد. دو روز میگذرد و… هیچ کس توقف نمیکند. راننده در پاره کاغذی مینویسد: در دنیایی که ۴۸ ساعت- مثلا برای یک فیوز برق سوخته یا چها لیتر بنزین، یا حد آخر بکسل کردن ماشین تا یک تعمیرگاه- کنار یک بزرگراه کسی به کسی کمک نکند، زنده بودن و نفس کشیدن بیهوده است…
ماجرا در آمریکا و کشورهای غربی به صورت محدود، رسانهای شد و جنجال آفرید. اما در ایران تبدیل به یک بمب خبری شد. تا چند روز و هفته، بلکه ماه و سال سیاستمدار، فیلسوف، کارشناس فرهنگی و روانشناس و غیره بود که از سر و کول این خبر بالا میرفت و نتیجه اخلاقی و ایدئولوژیک میگرفت، که ببینند کار مدرنیته به کجا کشیده و انسانیت در غرب چهطور منفجر شده و اخلاق زیر گل رفته و چه و چه…!
به ویژه که آن روزها بین طبقهای از افراد مرفه جامعه مرسوم شده بود برای مهاجرت تحصیلی یا فرار از سربازی و… از سفر قاچاق تا هر جور پناهندگی، به هر خفت و خواری تن دهند که خودشان، یا حداقل بچهشان را به خارج برسانند. جوری که آدم خیال میکرد با مهاجرت نکردن به اروپا و آمریکا مرتکب ایثار ملی و مذهبی شده و دارد به هموطنانش لطف میکند!
شاعران معروفی مثل استاد بهمنی در اینباره چکامهسرایی میکردند و هنوز هم در سینما و و تلویزیون مرسوم است که قهرمانان فیلم در سکانس آغازی ایثارگرانه از فرودگاه به آغوش مام وطن قدم بگذارند. برای کسی که سرمایه اولیهاش را داشت، خرجش ساختن یکی-دو خانه و آپارتمان بود و انداختن به خلقالله و ارز مملکت را به کافه-کابارههای آن طرف آب بردن و… چند بعد در همان دیسکوهای خارجی پیشبند بستن و آب و جارو کردن. که ماشاءالله پسر فلانی در کانادا دکترای توپولوژی میخواند و فردا برای جامعه فرد مثبتی خواهد شد- در آزمایش هپاتیت و غیره.
خلاصه ماجرای خودکشی راننده آمریکایی برای ما که میتوانستیم با یک شیلنگ و ظرف چهار لیتری خالی سوار پیکان مدل چهل و هفتمان شویم و بدون بنزین از اینجا تا مشهد به پابوس امام رضا(ع) برویم و برگردیم، کلی قوت قلب شده بود. چون اگر کنار خیابان پنچر میکردید، مردم همان جا گیریبکس ماشین را پایین میآوردند و تعمیر شده جمع میکردند.
میخواستید کنار یک جاده بچه را سردست بگیرید، تریلی هجده چرخ که با ۲۰۰ کیلومتر سرعت میکوبد روی ترمز و با جعبه ابزار حمله میکرد. پلاتین سمباده میکشید، کاربراتور، تنظیم میکرد، یاتاقان عوض میکرد…
سابق دو نفر که دعوا میکردند، پنجاه نفر میانجی میشدند. اصلا بعضیها دعوا میکردند، فقط برای این که سوایشان کنند. خیلی از گردنکلفتها فقط صدایشان کلفت بود. دیالوگ مخاصمه کردن، مهمتر از مشت و لگد زدن بود. بوروسلی اینجا بوروسلی نمیشد، مگر این که ابوالفضل بیهقی یا ملکالشعرای بهار کار رجزخوانیاش را به عهده میگرفت.
در محلهای مثل امامزاده حسن اگر یک غریبه دعوا میکرد، تمام اهل محل میریختند برای سوا کردن. دست و پای یارو را میگرفتند که: صلوات بفرست و از بچه محل ما کتک بخور! وقتی دو گروه دعوا میکردند، اصل ماجرا بین میانجیگرها بود. یعنی دو نفر دعوا میکردند و باقی یاران سوا میکردند و در صورت نیاز یکی-یکی قاطی دعوا میشدند و… در کلانتری همه میگفتند ما میانجی بودهایم و افسر نگهبان معطل میماند که لابد اجنه دعوا راه انداختهاند و خودشان دود شدهاند طرف آسمان. پس این همه سر و دست شکسته چیست؟ گاهی بعد از دعوا همه سالم بودند، اما بدون کیف پولشان! گاهی دو دسته دعوا میکردند و یکی چاقو میخورد که هیچ ربطی به هیچطرف نداشت…
خلاصه همه این سوء استفادهها برای این بود که سوا کردن ثواب داشت. یعنی دو نفر آماتور هیچ وقت نمیتوانستند یقه یکدیگر را بگیرند. اگر ریشسفیدان محل میفهمیدند که طرف اینکاره نیست، به سه شماره چاقو را از دستش گرفته بودند. این بود که برای دعوای واقعی باید به حاشیهی کویر لوت میرفتی. تماشا کردن دعوا برای یک مرد عیب بود، مگر برای کسانی که در جامعه و کوچه و محل وزنی نداشتند. مردم کسی را آدم حساب میکردند که در دعوا میشد آدم حسابش کنید. حالا یا برای طرفداری یا سوا کردن.
کسی به جنید بغدادی اعتراض میکرد: یا شیخ! سنت رسولخدا(ص) این بود که تنها بر سفره مینشست و تا سالها، مسلمانان با هم غذا میخوردند و از یک ظرف لقمه برمیگرفتند. اما تو به یاران خود گفتهای که سهم غذای خود را رسوا کنند و تنها بخورند. جنید گفت، صحابه رسول(ص) اهل مروت و ایثار بودند. اگر گوشت چربی در ظرف بود، هر یک به دیگری حواله داد و برکت سفره زیاد میشد. اما مردم این روزگار در خوردن بر یکدیگر سبقت میگیرند نه تقوا. هر یک لقمه بزرگتر میگیرند و رفیق سفره را رقیب میپندارند و… گفتم حال که ایثار نمیکنند، عدالت را نگاه داریم.
در آمریکا بعد از خودکشی جنجالی آن راننده و تعدادی موارد مشابه، تصمیم گرفتند امداد خودروهای سیار افزایش دهند. یعنی کسی توقع نداشت با تکیه بر ارزشهای فرهنگی و تقویت حس دوستی، چنین مشکلهایی بر طرف شود. حتی جوری وانمود میکردند که مشکل اصلی، توقع بیجای چنین رانندههایی بوده و این گونه افراد باید تحت مشاوره و مداوای روان کاوانه قرار بگیرند.
خیلی وقت است که شاهکلیدهایمان را گم کردهایم. یعنی ایمان به رب و رسول و رستاخیز. وگرنه این همه بحثهای بیسروته در رسانهها به کجا بند است؟ شما چند نفر را سراغ دارید که اهل نماز جماعت باشد و مثلا درباره پلورالیسم معرفتی مشکل داشته باشد؟ نظر اسلام درباره مدیریت شهری، هدیه خریدن برای سالگرد ازدواج، نظر اسلام درباره شمبلیله، درباره رب گوجهفرنگی و… دیگر کسی احساس نیاز نمیکند که درباره اصل وجود خدا، توحید، نبوت، امامت، وجود ملائکه و… بحث کارشناسی کند. مهم این است که یارو درباره اولویت سیاست یا اقتصاد، مردم سالاری و کشت بادمجان چه نظری دارد. این که خدا هست، کجاست؟ چقدر حضور دارد؟ مهم نیست.
حرفم با آنهایی است که فشار زندگی فرصت کتاب خواندن را از آنها گرفته و به جایش پای ماهواره نشستهاند. یا اگر کتاب خواندهاند با یکی- دو اثر از فلانی و بهمانی، علامه دهر شده اند. آنهایی که فرصت ندارند وبلاگشان را به روز کنند و به جایش فقط چت میکنند.
نگارنده بر این باور است که در آینده نه چندان دور، این بحثهای صد من یک غاز موجآفرین در مطبوعات و اینترنت و تلویزیون، به کنار میرود و بیایمانی به رب و رسول و رستاخیز در برابر این تنها نقطهای در جهان که حداقل حرف دین و عدالت هست، شمشیر، را از رو میبندد.
شک در مهدویت، تردید مقابل حقیقت وحی، ماستمالی کردن سوالهای شب اول قبر، مسخره کردن پیشنماز مسجد، مشتی روحانی عافیتطلب و مرتجع انجمنی را ملاک و معیار طلبگی مکتب امام صادق(ع) گرفتن و…
درست مثل ژورنالیسم پوچانگار غربی، وابستگی به یک سری وقایع نادر و مقطعی و با احساسات هیجانی توده مردم بازی کردن -و اصولا فکر کردن در چارچوب احساسات عامه- اینها عرصه جنگهای نرم آینده خواهد بود.
خلاصه به قول شاعر:
دی بر سر هر مرده دو صد شیون بود
امروز یکی نیست که بر صد گرید…
گشتن دنبال یکی مثل «قیدار» در زمانه ما، مصداق آن است که «گز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست». نسل آدمهای با معرفت و بامرامی که در عالم واقع، غالبا از جناب «قیدار» رضا امیر خانی محکمتر و استخوانترند، کمیاب شده. پیدا کردن هر یک از آنها مثل یافتن یک گنج است.
انتهای خبر/ص