پدرم بعد از شهادت دومین برادرم نماز شکر خواند
- به گزارش شیرازه به نقل ازفارس، جنگ کلمه آشنا برای شیرمردان و شیر زنان دوران دفاع مقدس است و از این رو برای پاسداشت عزیزانی که جانانه کمر همت را برای پیروزی انقلاب بستند گفتگویی با رزمنده ای بسیجی و ایثارگر سلمان بیژنی برادر دو شهید گرانقدر شهرستان نوشهر شهیدان زکریا و مراد بیژنی داشته ایم.
سلمان بیژنی بیان داشت: شهید مراد و زکریا بیژنی متولد روستای کشکک از توابع بخش کجور نوشهر هستند، من از برادرانم بزرگترم زکریا بعد از من بود و بعد از آن مراد ،دوران ابتدایی را در روستا گذراندیم تحصیلات ابتدایی را که تمام کردیم به همراه دو برادر دیگرم ،مراد و زکریا به شهر نوشهر عزیمت کردیم و به همراه احمد بیژنی که در حال حاضر مدیر آموزش پرورش نوشهر است خانه ای اجاره کردیم و مشغول درس خواندن و ادامه تحصیل در دوره متوسطه شدیم.
وی ادامه داد در آن دوران هم کار می کردیم و هم درس می خواندیم و فقط در تابستان برای برداشت گندم به روستا میرفتیم و کمک کار پدر بودیم.
برادر شهیدان بیژنی در رابطه به حضور در جبهه های حق علیه باطل ابراز کرد: انقلاب که شد مانند دیگر جوانان شهرمان در تب و تاب انقلاب و آغاز جنگ تحمیلی آماده عزیمت به جبهه های نبرد شدیم و هرسه به عضویت بسیج در آمدیم ، من چون دوران سربازیم فرارسیده بود به سربازی رفتم مراد هم به جمع برادران پاسدار در آمد و زکریا هم به صورت بسیجی به جبهه رفت.
وی درباره چگونگی شهادت برادرش زکریا افزود:زکریا موفق شد از ما زودتر به جبهه برود ، سن و سالی نداشت ولی دلش را با ندای رهبر پیرش قوی کرد و تا آخرین قطره خونش پای دین و ایمان و دفاع از وطنش ایستاد و در آخر هم در عملیات غرور آفرین والفجر هشت مانند اربابش سید الشهدا سرش را تقدیم اسلام کرد.
پیکر مطهر بی سرش را اشتباها به بابل بردند که با پیگیری های شهید عیسی بیژنی به دیارش روستای کشکک بازگشت، من نوشهر بودم که خبر شهادتش را شنیدم.
کربلایی سلمان درباره شهادت شهید مراد خاطر نشان کرد: بعد شهادت زکریا دیگر پدرم راضی نمی شد مراد که تازه به لباس مقدس پاسداری را پوشیده بود به جبهه برود چون هم من به سربازی رفته بودم و هم زمان زیادی از شهادت زکریا نمی گذشت ، مراد خیلی ناراحت بود و خیلی اسرار می کرد.
یک شب خیلی به پدرم اسرار کرد که رضایت دهد و او هم به جمع دوستانش در جبهه برود ولی پدرم راضی نمی شد ولی وقتی صبح از خواب بیدار شد رضایت داد که مراد هم راهی جبهه شود وقتی علتش را جویا شدند گفت شب گذشته حال عجیبی داشته و نور های عجیبی را میدیده شاید هم چیز هایی دیده بود که درکش خیلی برایش سخت بود ولی هرچه بود دل پدرم را نرم کرده بود و قوت قلبی برایش بود.
وی افزود: مراد هم به جبهه رفت در عملیات کربلای 4 چهل روز قبل از سالگرد شهید زکریا به شهادت رسید، یک روز قبل شهادتش در هفت تپه به دیدار من آمده بود و من آخرین نفر از اعضای خانواده بودم که او را دیدم ، خیلی نگران پدر و مادرم بود و می گفت ما هردو در اینجا هستیم و آنها تنها مانده اند، البته سه برادر دیگر هم داشتیم ولی چون کار در روستا زیاد بود حضور ما کمک زیادی برایشان بود.
وی درباره نحوه دادن خبر شهادت به پدرش گفت : پدر در صحرا به دنبال گله گوسفند بود که از بنیاد شهید به روستا آمدند و با چند واسطه به پدر اطلاع دادن که مراد زخمی شده و تو بیمارستان بستری ولی او که منزل آمد به مادرم گفت من میدانم که مراد شهید شده است.
همه برای تشیع پیکر شهید به سپاه آمده بودیم پدرم که وارد سپاه شد با دیدن پیکر بی جان پسرش به همکاران پاسدار فرزندش گفت کمی آب به من دهید ، علتش را که جویا شدند گفت می خواهم نماز شکر بخوانم که دومین پسرم را هم تقدیم اسلام کردم.
وی ادامه داد: پدر دیگر هیچ وقت آرام نبود همیشه وقتی جایی عروسی میشد و همه در حال شادی بودند او گریه می کرد و غصه ندیدن دامادی پسرش را می خورد، در ایام محرم وقتی جوانان را می دید به یاد جوان امام حسین (ع) حضرت علی اکبر (ع) برای دو جوانش عزاداری می کرد و همین ناراحتی ها باعث شد که سکته کند و از میان ما برود و با پسرانش همراه شود.
بیژنی در رابطه با خصوصیات برادران شهیدش گفت : هم شهید مراد و هم شهید زکریا از لحاظ اعتقادی پایبند به اعتقادات اسلامی بودند، اهتمام زیادی به نماز اول وقت ، جماعت و نماز جمعه داشتند، احترام پدر و مادر را رعایت می کردند، ولایت مدار بودند،عاشق اهل بیت(ع) بودند،به مستمندان کمک می کردند و از لحاظ اخلاقی اگر توصیف کنیم خیلی باید توضیح داد اما به هر حال صبور،آرام،با حیا،متواضع،مودب و….
وی افزود: با این حال از اینکه دوبرادرم شهید شدند هیچ نگران نیستم و افتخار میکنم که دو برادرم در این راه جان فشانی کردند و ناراحتم از اینکه من از غافله شهدا جا ماندم و نتوانستم همراهشان باشم.
وی ادامه داد: برادرم شهید مراد در وصیت نامه اش توصیه کرد که برای من گریه نکنید چون دشمن شاد می شود ولی از خیلی ها ناراحتم برادران من و تمام شهدا رفتند تا این مملکت در امنیت کامل باشد اما خیلی ها با دهنکجی به شهدا با اسلام کارهایی میکنند که دشمن شاد میشود.
شهدا رفتند و تا ما راحت زندگی کنیم ولی خیلی از مردها مردانگی و خیلی از زنان عفت و پاکدامنی را فراموش کرده اند، اگر میخواهیم راه شهدا را ادامه دهیم و آنها را از خود راضی کنیم باید برای حفظ انقلاب و اسلام بکوشیم و حافظ نظام مقدس جمهوری اسلامی باشیم.
قسمتی وصیت نامه شهید مراد بیژنی
خدایا! تو شاهد باش که من هدفی جز تو و مقصودی جز راهی که خودت توسط پیامبر اکرم (ص) و امام معصوم به من نشان دادی، ندارم و عشقی جز شهادت در راه تو ندارم