دلم میخواهد یک فصل شدید گریه کنم
به گزارش شیرازه وبلاگ خلوتگاه یک سرباز نوشت: بخش دوم کتاب نامههای فهیمه، به نامههایی که غلامرضا صادقزاده برای فهمیه بابائیان پور (همسرش) ارسال میکرد اختصاص داده شده؛ معمولاً یک مرد به حکم مرد بودنش به سادگی نمیتونه احساساتش رو برای دیگری به نمایش بگذاره و این مستلزم تمرین است.
باید طوری ظاهر بشه که همسرش به بهش به مثابه ستون خیمه نظر کنه؛ غلامرضا هم مستثنی از این مسئله نبود؛ باید شرایط و موقعیت اون زمان رو هم در نظر بگیریم؛ از یک سو دوری از همسری که تازه زندگی مشترکت رو با اون آغاز کردی و مالامال از عشقش هستی و از سوی دیگر مرگی (شهادت) که نزدیکترین و همراهترین کس با تو است.
در این شرایط وقتی برای همسرت مینگاری باید محکم ظاهر بشی و تزلزلی در ارادت نشان داده نشه، در غیر این صورت فهیمه که در تهران هست در انبوهی از اضطراب و تشویش و نگرانی قرار میگیره؛ اما غلامرضا به نحو احسنت از پس این مرحله بر اومده بود؛ نامههایش کاملاً مردانه و با ترکیبی منحصر به فردی از احساس و ثبات بود.
برای اینکه بتونم با احساس واقعی غلامرضا از حضورش در جبهه آشنا بشم همانطور که پیشتر گفتم، نیاز بود کتاب دست نوشتهها و خاطرات غلامرضا را تهیه و مطالعه کنم.
کتاب کوچک 70 صفحهای؛ «یادداشتهای سوسنگرد» عنوان کتابی است که به همت دفتر ادبیات و هنر مقاومت توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است.
کتابی که من دستم هست چاپ ششم این کتاب است؛ تصویری هم که در جلد کتاب دیده میشود، چشمان خود غلامرضا صادق زاده است.
در کتاب یادداشتهای سوسنگر، غلامرضا احساسهای خودش را درباره آنچه میبیند گرم گرم، ظرف چند روز بعد از آن یادداشت میکند؛ البته کم و بیش به اینکه فرصت نمیکند متون را کامل کند اشاره میکنه، بعضی از نوشتههای را در چند نوبت و روز نوشته است؛ ابتدا گریزی به قسمت نامههای غلامرضا از کتاب «نامههای فهیمه» میزنم.
در بسیاری از نامهها دیده میشه که غلامرضا اشعاری از مداحیهایی که در آنجا از بلندگوها پخش میشد را برای همسرش آورده است؛ بارها ابراز کرده بود که از شنیدن خیلی از آنها حظ میکند.
چقدر زیبا در قسمتی از نامهاش به فهیمه مینویسد که: «هر وقت برایم نامه مینویسی دوست دارم یکی دوتا دعا برای قنوت و سجده و زمزمه کردن برام بفرستی تا از آنها استفاده کنم و در ضمن یاد خدا، یاد تو هم که خدا برایم قرار داده باشم… و لتسکنوا …». (اشاره به آیه 21 سوره روم داره)
جالب است بدانید نخستین نامهای که از جبهه برای فهیمه میفرستند با تأخیر ارسال میکند، علتش هم جز این نیست که در حال نگارش وصیتنامه است و آن را همان ابتدا با اولین نامه به صورت سرگشاده برای فهیم میفرستد.
غلامرضا به علم آموزی همسرش اهمیت بالایی قائل بود؛ در جایی از نامههایش به فهیم مینویسد: «دلم میخواست تو هم بودی و آن صحنههای یگانه را میدیدی و با قلم به نگارش در میآوردی که خیلی خیلی بهتر میشد؛ ولی چه میشود کرد تو در جبهه دیگر در ستیزی» (اشاره به امتحانات فهیمه که در چهارم ریاضی مشغول تحصیل بود).
سعی میکند همیشه همسرش را دلداری دهد؛ در جایی برای فهیمه مینویسد که: «امید که دیر به دیر نامه نگاشتنهایم زیاد دلگیرت نکند؛ زیرا که به تعبیری رشته تسبیح گر بگسست معذورم بدار/دستم اندر ساعد ساقی سیمین ساق بود».
در گوشه گوشههای نامههایش از اینکه برای عملیاتهای کمتر ازشان استفاده میشود (البته کم به تعبیر خودش) ابراز ناراحتی میکند، در جایی دارد که در رابطه با این مسئله برای فهیمه مینویسد «دلم میخواهد یک فصل شدید گریه کنم» و کمی بعدتر مینویسد که میرود و به فرماندهان میگوید که میخواهد به تیپ دیگری (تیپ نجف) ببرندش چون آن تیپ قرار است عملیات کنند.
از اینجا به بعد مربوط به کتاب «یادداشتهای سوسنگرد» است:
-فهیم برایم از خوابی گفته بود که من در آن به وسیله مین کشته میشوم، تداعی این مسئله برایم شورانگیز است.
-امشب نیز به یکی از آرزوهای دیرینهام که اشک ریختن بود رسیدم.
-بعد از گریه کردن یاد فهیم افتادم؛ خیلی یادآوری کرده بود در لحظه ذکر شده یادش باشم.
-آیا ممکن است من هم ظهور امام زمان را ببینم؟
-از خدا خواستم ما را در کمال آگاهی و پس از وارد کردن سختترین ضربه، که از قدرتمان بر میآید، به کافران بعثی، به دیار خود بخواند.
-چندین مرتبه دعای شهادت را که فهیم در کیف بغلیم یادداشت کرده بود خواندم؛ دلم میخواست حسابی گریه کنم و استجابت این دعا را بخواهم اما نیامد.
-نمیدانم که چرا هر وقت صداهای فهیم را از گوشی تلفن میشنوم، نمیتوانم صحبت کنم. دلم فقط میخواهد -گوش بدهم؛ میگفت: صحبت نداری.
-در خواب فهیم را دیدم که باهم در جبهه بودیم؛ اتفاقاً فهیم شهید شد.
-در این چند روز بیشتر سراغ دفتر خواهم آمد؛ چون شاید روزهای آخری باشد که قلم به دست میگیرم.
تصاویر زیر رو قبل از ماه مبارک رمضان از مزار شهید غلامرضا صادق زاده گرفتم. مزار ایشون هم مانند فهیم به سختی پیدا کردم. برای اولین بار از خلوتگاه یک سرباز منتشر می شود: (بهشت زهرا تهران، قطعه 26، ردیف 52، شماره 41).
انتهای پیام/