ماجرای شلیک نکردن "شهید کشوری" به زن عراقی چه بود؟
شهید امیر سرتیپ خلبان احمد کشوری ۱۸ آذر ماه ۱۳۵۹ در حالی که از مأموریتی بسیار دشوار پیروز باز میگشت، در منطقه میمک هدف حمله یک فروند میراژ عراقی قرار گرفت و به شهادت رسید.
به گزارش شیرازه به نقل از باشگاه خبرنگاران، شهید کشوری در تیرماه ۱۳۳۲ در خانوادهای متوسط به دنیا آمد. دوران دبستان و
سه سال اول دبیرستان را به ترتیب در «کیاکلا» و «سر پل تالار» دو روستا از
روستاهای محروم شمال و سال آخر را در دبیرستان (قنه) بابل گذراند.
دوران تحصیلش را به خاطر استعداد فوق العادهای که داشت، به عنوان شاگردی ممتاز به پایان رساند. وی ضمن تحصیل، علاقه زیادی به رشتههای ورزشی و هنری نشان میداد و در اغلب مسابقات رشتههای هنری نیز شرکت میکرد. یکبار هم در رشته طراحی در ایران مقام اول را به دست آورد. در رشته کشتی نیز درخششی فراوان داشت.
در سال ۱۳۵۱ وارد هوانیروز ارتش شد. از همان آغاز جنگ داخلی خصوصا غائله کردستان چنان از خود کیاست و لیاقت و شجاعت نشان داد که وصف ناکردنی است.
چشم و دل سیر
صبحانهای که به خلبانها میدادم، کره، مربا و پنیر بود یک روز شهید کشوری مرا صدا زد گفت: فلانی! گفتم: بله!
گفت: شما در یک منطقه جنگی در مهمانسرا کار میکنید. پس باید بدانید مملکت ما در حال جنگ است و در تحریم اقتصادی بسر میبرد. شما نباید کره، مربا و پنیر را باهم به ما بدهید.
درست است که ما باید با توپ و تانکهای دشمن بجنگیم، ولی این دلیل نمیشود ما اینگونه غذا بخوریم. شما باید یک روز به ما کره، روز دیگر پنیر و روز سوم به ما مربا بدهید. در سه روز باید از اینها استفاده کنیم وگرنه این اسراف است. من از شما خواهش میکنم که این کار را نکنید.
من هم گفتم: چشم!(حاتم رمضانی؛ از کارکنان مهمانسرای استانداری ایلام)
تدبیر
اوایل، تخصص من هلیکوپتر جت رنجر(پرنده شناسایی) بود. در منطقه برای شناسایی همراه هم پرواز میرفتیم. هنوز جنگ به اوج خودش نرسیده بود. احمد به من گفت: تو نباید خلبان جت رنجر باشی. باید با هلیکوپتر کبرا پرواز کنی.
او اصرار میکرد و من میگفتم: چه فرقی میکند!؟
میگفت: تو ساخته شدهای برای پرواز با کبرا، باید با هلیکوپتر شکاری پرواز کنی. همین تشویقها و اصرارها باعث شد که خلبان شکاری بشوم و حالا هر وقت برای پرواز با هلیکوپتر کبرا توی کابین مینشینم، یاد احمد میافتم.(سرهنگ خلبان حمیرضا آبی)
عشق به امام
عشق شهید کشوری به امام، چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب وصف ناکردنی است. بعد از انقلاب وقتی که برای امام کسالت قلبی پیش آمده بود، او در سفر بود.
در راه وقتی این خبر را شنید، از ناراحتی ماشین را در کنار جاده نگه داشت و در حالی که میگریست، گفت: خدایا از عمر ما کم کن و به عمر رهبرمان بیافزای!
وقتی به تهران رسید، به بیمارستان رفت و آمادگی خود را برای اهدای قلب به رهبرش اعلام کرد. او بر این عقیده بود که تا در این دنیا هست و فرصتی وجود دارد، باید توشهای برای آخرت بسازد. هرگز لحظهای از حرکت و تلاش باز نایستاد؛ طوری که میگویند بارها در هوای ابری و حتی بارانی پرواز کرد. او امدادهای خدا را میدید و به جهان جاودانی میاندیشید.
در كنار خانواده
روزی شهید کشوری به استانداری مراجعه کرده و گفت: میخواهم خانوادهام را به ایلام بیاورم.
این حرف برایم غیرقابل باور بود. چون بخشی از مناطق کشور به اشغال عراق درآمده بود از هر جهت احساس خطر میشد. روال منطقی و معمول این بود که مردم از مناطق جنگی به منطقه امن نقل مکان کنند.
هر بار که از عملیات برمیگشتند سری به ما میزدند و میپرسیدند: خانه چه شد؟ زن و بچهام نگرانند. میخواهم آنها را به ایلام منتقل کنم.(علی محمد آزاد)
توسل به قرآن
وقتی قرآن میخواند، هر كارِِی داشتيم رها میكرديم و به صدای ايشان گوش میسپرديم.
در بعضی عملياتها به منظور شناسايی، همراه هلیكوپتر «چت رنجر» به منطقه اعزام میشديم. وقتی شناسايی انجام میشد، در يكی از نقاط ملک شاهی كه از قبل به عنوان محل قرار در نظر گرفته بوديم، به هم میرسيديم. منطقه را ارزيابي میكرديم و بعد كشوری، قرآن تلاوت میکرد.
با آنكه منطقه كاملا نظامی بود و از هر طرف خطر را احساس میكرديم، اما ساير هلیكوپترها بیسيم را روشن میكردند و به صدای دلنشين او گوش میدادند. گويی جنگ نبود و در منطقه عملياتی نبوديم.
يكی از دلايل قوت قلب نيروها و پيشروی آنان تا عمق مواضع عراقیها، همان توسل به قرآن بود.(علی محمد آزاد)
همیشه همراه شهید سهیلیان بود. چند روز قبل از شهادتش با گیلان غرب تماس گرفت. خط تلفنی خراب بود و تماس قطع شد. چند لحظه بعد به کرمانشاه زنگ زد. در حال صحبت، متوجه شدم که رنگ صورتش سرخ شد. گفتم: چی شده؟
با اشاره دست گفت: ساکت باش.
وقتی حرفهایش تمام شد و گوشی را گذاشت. گفت: پشتم شکست، سهیلیان شهید شد!
بعد از آن دیگر آن احمد شوخ طبع نبود و مرتبا یاد و خاطره سهیلیان ورد زبانش بود.(علی محمد آزاد)
شوخی در پرواز
گاهی کشوری در حال پرواز، سر به سر دوستانش میگذاشت و شوخی میکرد. کدها را عوض میکرد. همه بیسیمها روشن میشدند و او شوخی میکرد. برای هر کدام از بچههای هوانیروز اسم به خصوصی گذاشته بود و آنها را با این اسامی صدا میکرد ولی وقتی به منطقه عملیاتی وارد میشد، کد مخصوص بیسیمها را تنظیم میکرد و دیگر کسی جرات شوخی کردن نداشت.(علی محمد آزاد)
اعتراض
یک بار از ایلام برای هدف قرار دادن مواضع مهمات عراقیها رفته بود. به آن روستا و نزدیکی انبار مهمات که رسیده بود، از بالا زنی را دیده بود که بچهای در کنارش ایستاده و در حال آویزان کردن لباس روی طناب رخت بوده، احمد از همان جا بدون آن که شلیک کند، برگشته بود.
همه اعضای گروه پرواز به او اعتراض کردند که چرا ماموریت را کنسل کردی؟ ولی احمد دلش راضی نشده بود که روستاییان را بمباران کند گفته بود: ما با افراد غیرمسلح دشمنی نداریم. (سرهنگ بابا جانی).
انتهای پیام/
دوران تحصیلش را به خاطر استعداد فوق العادهای که داشت، به عنوان شاگردی ممتاز به پایان رساند. وی ضمن تحصیل، علاقه زیادی به رشتههای ورزشی و هنری نشان میداد و در اغلب مسابقات رشتههای هنری نیز شرکت میکرد. یکبار هم در رشته طراحی در ایران مقام اول را به دست آورد. در رشته کشتی نیز درخششی فراوان داشت.
در سال ۱۳۵۱ وارد هوانیروز ارتش شد. از همان آغاز جنگ داخلی خصوصا غائله کردستان چنان از خود کیاست و لیاقت و شجاعت نشان داد که وصف ناکردنی است.
چشم و دل سیر
صبحانهای که به خلبانها میدادم، کره، مربا و پنیر بود یک روز شهید کشوری مرا صدا زد گفت: فلانی! گفتم: بله!
گفت: شما در یک منطقه جنگی در مهمانسرا کار میکنید. پس باید بدانید مملکت ما در حال جنگ است و در تحریم اقتصادی بسر میبرد. شما نباید کره، مربا و پنیر را باهم به ما بدهید.
درست است که ما باید با توپ و تانکهای دشمن بجنگیم، ولی این دلیل نمیشود ما اینگونه غذا بخوریم. شما باید یک روز به ما کره، روز دیگر پنیر و روز سوم به ما مربا بدهید. در سه روز باید از اینها استفاده کنیم وگرنه این اسراف است. من از شما خواهش میکنم که این کار را نکنید.
من هم گفتم: چشم!(حاتم رمضانی؛ از کارکنان مهمانسرای استانداری ایلام)
تدبیر
اوایل، تخصص من هلیکوپتر جت رنجر(پرنده شناسایی) بود. در منطقه برای شناسایی همراه هم پرواز میرفتیم. هنوز جنگ به اوج خودش نرسیده بود. احمد به من گفت: تو نباید خلبان جت رنجر باشی. باید با هلیکوپتر کبرا پرواز کنی.
او اصرار میکرد و من میگفتم: چه فرقی میکند!؟
میگفت: تو ساخته شدهای برای پرواز با کبرا، باید با هلیکوپتر شکاری پرواز کنی. همین تشویقها و اصرارها باعث شد که خلبان شکاری بشوم و حالا هر وقت برای پرواز با هلیکوپتر کبرا توی کابین مینشینم، یاد احمد میافتم.(سرهنگ خلبان حمیرضا آبی)
عشق به امام
عشق شهید کشوری به امام، چه قبل از انقلاب و چه بعد از انقلاب وصف ناکردنی است. بعد از انقلاب وقتی که برای امام کسالت قلبی پیش آمده بود، او در سفر بود.
در راه وقتی این خبر را شنید، از ناراحتی ماشین را در کنار جاده نگه داشت و در حالی که میگریست، گفت: خدایا از عمر ما کم کن و به عمر رهبرمان بیافزای!
وقتی به تهران رسید، به بیمارستان رفت و آمادگی خود را برای اهدای قلب به رهبرش اعلام کرد. او بر این عقیده بود که تا در این دنیا هست و فرصتی وجود دارد، باید توشهای برای آخرت بسازد. هرگز لحظهای از حرکت و تلاش باز نایستاد؛ طوری که میگویند بارها در هوای ابری و حتی بارانی پرواز کرد. او امدادهای خدا را میدید و به جهان جاودانی میاندیشید.
در كنار خانواده
روزی شهید کشوری به استانداری مراجعه کرده و گفت: میخواهم خانوادهام را به ایلام بیاورم.
این حرف برایم غیرقابل باور بود. چون بخشی از مناطق کشور به اشغال عراق درآمده بود از هر جهت احساس خطر میشد. روال منطقی و معمول این بود که مردم از مناطق جنگی به منطقه امن نقل مکان کنند.
اما
دیدگاه و تفکر شهید کشوری جدای از این بود. فکر میکردیم در حد حرف باشد.
اما بعدها با پافشاری و تاکید ایشان، تصمیم گرفتیم جایی برای خانواده ایشان
در نظر بگیریم.
هر بار که از عملیات برمیگشتند سری به ما میزدند و میپرسیدند: خانه چه شد؟ زن و بچهام نگرانند. میخواهم آنها را به ایلام منتقل کنم.(علی محمد آزاد)
توسل به قرآن
وقتی قرآن میخواند، هر كارِِی داشتيم رها میكرديم و به صدای ايشان گوش میسپرديم.
در بعضی عملياتها به منظور شناسايی، همراه هلیكوپتر «چت رنجر» به منطقه اعزام میشديم. وقتی شناسايی انجام میشد، در يكی از نقاط ملک شاهی كه از قبل به عنوان محل قرار در نظر گرفته بوديم، به هم میرسيديم. منطقه را ارزيابي میكرديم و بعد كشوری، قرآن تلاوت میکرد.
با آنكه منطقه كاملا نظامی بود و از هر طرف خطر را احساس میكرديم، اما ساير هلیكوپترها بیسيم را روشن میكردند و به صدای دلنشين او گوش میدادند. گويی جنگ نبود و در منطقه عملياتی نبوديم.
يكی از دلايل قوت قلب نيروها و پيشروی آنان تا عمق مواضع عراقیها، همان توسل به قرآن بود.(علی محمد آزاد)
شهيد سهيليان
همیشه همراه شهید سهیلیان بود. چند روز قبل از شهادتش با گیلان غرب تماس گرفت. خط تلفنی خراب بود و تماس قطع شد. چند لحظه بعد به کرمانشاه زنگ زد. در حال صحبت، متوجه شدم که رنگ صورتش سرخ شد. گفتم: چی شده؟
با اشاره دست گفت: ساکت باش.
وقتی حرفهایش تمام شد و گوشی را گذاشت. گفت: پشتم شکست، سهیلیان شهید شد!
بعد از آن دیگر آن احمد شوخ طبع نبود و مرتبا یاد و خاطره سهیلیان ورد زبانش بود.(علی محمد آزاد)
شوخی در پرواز
گاهی کشوری در حال پرواز، سر به سر دوستانش میگذاشت و شوخی میکرد. کدها را عوض میکرد. همه بیسیمها روشن میشدند و او شوخی میکرد. برای هر کدام از بچههای هوانیروز اسم به خصوصی گذاشته بود و آنها را با این اسامی صدا میکرد ولی وقتی به منطقه عملیاتی وارد میشد، کد مخصوص بیسیمها را تنظیم میکرد و دیگر کسی جرات شوخی کردن نداشت.(علی محمد آزاد)
اعتراض
یک بار از ایلام برای هدف قرار دادن مواضع مهمات عراقیها رفته بود. به آن روستا و نزدیکی انبار مهمات که رسیده بود، از بالا زنی را دیده بود که بچهای در کنارش ایستاده و در حال آویزان کردن لباس روی طناب رخت بوده، احمد از همان جا بدون آن که شلیک کند، برگشته بود.
همه اعضای گروه پرواز به او اعتراض کردند که چرا ماموریت را کنسل کردی؟ ولی احمد دلش راضی نشده بود که روستاییان را بمباران کند گفته بود: ما با افراد غیرمسلح دشمنی نداریم. (سرهنگ بابا جانی).
انتهای پیام/
نظرات بینندگان